نگاهي به ادبيات نگارشي زندهياد هادي سيف
پژوهشهاي ميداني در آينه روايت داستاني
محمدحسن حامدي
آشنايي من با استاد سيف مانند بسياري از مخاطبان با مطالعه كتابهايشان رقم خورد. اولين كتابي كه از ايشان خواندم و با اشتياق هم خواندم كتاب ابوالحسنخان صديقي بود كه نه يكبار بلكه چندينبار از نظر گذراندم. اين بيوگرافي متفاوت از چنان قدرتي در لحن و نوشتار برخوردار بود كه به دلم نشست و در هر فرصتي به تهيه كتابهاي ديگر همين قلم اقدام كردم و جملگي را خواندم. حتي خاطرم هست كه در تحقيقهاي ساده دانشگاهي، كوششي داشتم تا شيوه نگارشيام را به نثر استاد سيف نزديك كنم تا خواندني و جذابتر شود.
در زمان انتشار مجله تنديس هم به بهانههايي و براي جذابتر شدن محتواي مجله به چاپ بخشهايي از كتابهاي ايشان اقدام ميكردم كه در دنباله سبب آشنايي و دوستي من با استاد شد.
با اين همه وقتي به شكل جديتري وارد عرصه پژوهش شدم و كوشيدم مطابق آنچه در دوران تحصيل پژوهش هنر آموخته بودم به كتابهاي ايشان مراجعه كنم ديگر آن قابليت استنادي را برايم نداشتند. روايتها بعضا قالبي شاعرانه و داستاني داشتند كه با متدهاي ضابطهمند پژوهش نسبت و همخواني برقرار نميكرد و رفتهرفته گمان بردم كه بزرگترين مشكل اين كتابها همين قاعده نگارشي و شاعرانه آنهاست.
بهطور مثال در كتاب «جستارهايي در تاريخ هنر» كه به كوشش من منتشر شده، گفتوگويي از استاد ابوالحسن صديقي با فرزندش هست كه در واقع مرور خاطرات است؛ ايشان اشتياق كودكي خود را به نقاشي به شكل خلاصه، طنزآميز و با حالتي خبري اينگونه ابراز ميكنند: «پدرم وقتي حالش بهتر بود گفت: ببريدش مدرسه كمالالملك چون در و ديوارها را همه سياه كرده و گفت: برود آنجا در و ديوارها را سياه كند.»
اما همين روايت كه به گمان من در مصاحبه استاد سيف و صديقي نيز با همين عبارات بيان شده، در نثر ايشان اينگونه و با ضمير اول شخص ذكر ميشود: «در هر فرصتي با همان تيكه زغال نقشي ميكشيدم بر در و ديوار مدرسه اقدسيه. سال اول در همان ماه مهر بيمهر قطعه زغال را در جيب من پيدا ميكنند يك روز تمام زندانيام ميكنند در انباري مدرسه و تازه اول ماجراست. روزهاي بعد هر خطي به ديوار كلاسهاي مدرسه كشيده شده باشد؛ روا يا ناروا بايد كار من باشد. مدير مدرسه به هر بهانهاي است مرا به چوب و فلك ميبندد. حق هم با مدير است چون قطعه زغال را هميشه فقط در جيب من پيدا ميكنند.»
اين حكايت البته در چند پاراگراف ديگر هم ادامه پيدا ميكند و بيانگر آن است كه ايشان ضمن تكيه بر اصل خبر، روايت را به داستان پيوند زدهاند تا تاثير آن نزد مخاطب دوچندان شود.
كتابهاي استاد سيف از دو كيفيت نگارشي و تصويري برخوردارند كه هر دو به شيوه پژوهشهاي دشوار ميداني به دست آمدهاند. پژوهشهاي تصويري حاصل سفرهاي متعدد و عكسبرداريهاي سخت از آثار و ابنيههاي هنر ايراني و اسلامي است. كارستاني كه بيگمان اگر در آن زمان و با دقت نظر ايشان انجام نميشد چه بسا امروزه ديگر امكان دسترسي به آنها ميسر نباشد و اين وجه ممتاز كتابهاي استاد سيف نسبت به تمام مطالعاتي هست كه در دنباله توسط ديگر پژوهشگران انجام شده.
اما درخصوص گردآوري اطلاعات همانگونه كه ايشان در كتاب خاطرات خود به تفصيل بيان نمودهاند ابتدا از در همدلي، وارد ميدان پژوهش ميشدند و سپس با مصاحبههاي مفصل با هنرمندان، شاگردان، خانواده، دوستان و صاحبنظران و پارهاي اوقات با مراجعه به منابع مكتوب، اطلاعات موردنياز را گردآوري ميكردهاند كه البته اين شكل از مواجهه عليرغم آنكه به نظر ميرسد تنها اطلاعات موجود همين مقدار و ذيقيمت هم هستند، در اصل شكلي از بازخواني خاطرات است كه با گذشت زمان ساختاري روايي و داستاني به خود گرفتهاند و از طرفي مطالعه و پژوهش در آثار هنرمنداني كه هيچ رد و نشاني از خود برجاي نگذاشتهاند مانند اساتيد گچبر، نقاشان فرنگيساز و برخي نقاشان پشت شيشه، خواه و ناخواه پژوهشگران را به سمت حدس و گمان و تخيل سوق ميدهد كه عموما از رنگ و بوي داستان و روايت بينصيب نيستند.
از طرفي فراموش نكنيم كه بيشترين پژوهشهاي استاد سيف پيرامون هنرمندان مردمي ايران بوده كه اصولا اين گروه از هنرمندان آميختگي زيادي با ادبيات مكتبخانهاي سرزمين ما دارند. به طور مثال شيوه كار هنرمندان مكتب قهوهخانه همخواني عميقي با اين گرايش ادبي دارد و بيشترين سرمشق ايشان، تصاوير كتابهاي چاپ سنگي است كه اصليترين محل عرضه محتواي ادبيات مكتبخانهاي است؛ كتابهايي كه بعضا توسط نويسندگاني گمنام نوشته شدهاند و تصويرسازيها نيز توسط هنرمندان بزرگي نظير عليقلي خويي، ستار تبريزي و ميرزا محمود خوانساري انجام پذيرفته و درنهايت هم حاصل كار اين هنرمندان در يك چرخه فرهنگي مجددا در معابر، تكايا و قهوهخانهها پيش روي عامه مردم قرار ميگرفت. شخصا مطالعه درخوري در ادبيات مكتبخانهاي ندارم و در جايي هم به مقالهاي كه به تفصيل كيفيت اين شكل از ادبيات را مشخص كند، نديدم. حتي در كتاب سه جلدي «ادبيات مكتبخانهاي» درخصوص روح و روحيه اين گرايش ادبي، مطلبي ذكر نشده اما اخيرا با مطالعه چند نمونه مهم از ادبيات مكتبخانهاي شامل: قصه حسين كرد شبستري، سليم جواهري و بهرام و گلاندام، به اين جمعبندي سلسلهوار رسيدهام كه اصولا اين داستانها به شدت جذاب، شاعرانه و سرگرمكننده هستند. از جنبههاي پهلواني و حماسي سرشارند و از دل همين روايتهاي حماسي هست كه مقوله عشق نيز حادث ميشود. رزم و بزم در كنار هم، داستان را به پيش ميرانند.
در اين داستانها پهلوانان گاهي به شكل سوزناكي در جنگ شكست و زخم ميخورند يا در عشق ناكام ميمانند اما سرانجام كارشان، به پيروزي و نيكبختي منتهي ميشود و البته روشن است كه تمام اين عناوين در فرهنگ ملي ما چه مايه و چه جايگاه معنايي دارند، چراكه اصولا اين روايات غالبا براساس همان الگوي كهن شاهنامه فردوسي شكل پذيرفته است.
به نظر ميرسد كه استاد سيف نيز در رسم نگارشي خود از همين دستورالعمل بهره برده باشد، چراكه اين نوع نگارش، اثر را به مقبوليتي تثبيت شده و عمومي رهنمون ميكند و شايد بر همين قاعده است كه مثلا حسين قوللر آغاسي در ادبيات استاد سيف، «رستم نقاشان خياليساز مردم كوچه و بازار» لقب ميگيرد و در جايجاي كتابهايشان از واژههاي عياري، فتوتنامهاي و پهلواني استفاده ميكنند.
با مطالعه و جمعبندي مكتوبات استاد سيف اينگونه درمييابم كه ايشان كوشش وافري داشتند تا چنين روايتهايي را با حفظ اصالت خبر و پژوهشهاي ميداني -تاكيد ميكنم با حفظ اصالت خبر و پژوهشهاي ميداني- نوشتار خود را مطابق نُرم مقبول و مسبوق به سابقه و وفادار به ادبيات مورد علاقه اين گروه كه بيشتر با ادبيات مكتبخانهاي ايران نسبت دارند، به سرانجام برساند تا مضمون و محتوا، رنگ و بوي بومي و مردمي خود را از دست ندهد و از طرفي گمان ميكنم كه چون اولين كتاب پژوهشي استاد در حيطه هنرهاي تجسمي يعني كتاب نقاشي قهوهخانه با اقبال وسيع عمومي مواجه شد در دنباله تمام كتابهاي خود را با همين شيوه موثر و فراگير به سرانجام رسانيدند.
واقعيت اين است كه پيش از استاد سيف نويسندگان معتبر و بزرگي نظير استاد كريم امامي، منوچهر كلانتري، ايرج نبوي و حتي نويسندگان خارجي نسبت به معرفي مكتب قهوهخانه اهتمام كرده بودند اما هيچكدام به اندازه كتابهاي استاد سيف توفيق آن را نداشتهاند كه با اين وسعت، اين هنر اصيل و هنرمندانش را به جامعه بشناسانند و اين نكته را حتي ميشد از گفتوگو با بازماندگان آن ايام اين مكتب نيز دريافت كه استاد سيف بيشتر از هر پژوهشگر و هر ارگان و وزارتخانهاي به شناسايي و معرفي ايشان اهتمام كرده است.
و اما نكته آخر؛ يك باور غلط نزد پژوهشگران ما وجود دارد كه گمان ميكنند اگر كسي سوژهاي را دستمايه كار خود قرار داد و آنگونه كه در تصور ايشان هست، به سرانجام نرسانيد، به نوعي سوژه را سوزانده است. درحالي كه اگر مختصر توجهي به كار نويسندگان و كتابهاي متنوع خارجي داشته باشيم اين تصور به خودي خود رنگ ميبازد و خواهيم ديد كه نويسندگان متعدد از منظر و قلمهاي خاص خود، براي طيفهاي متنوع مخاطب اعم از كودك، نوجوان يا دانشگاهي، پژوهش كرده و انتشار هم دادهاند و اين نكته گواه آن است كه مسير پژوهش مسدود نيست كما اينكه چند كتاب از استاد سيف به زبان انگليسي ترجمه و در خارج كشور منتشر شده است. درخصوص خود من بايد بگويم كه متعاقب آن اشتياقي كه از مطالعه كتاب ابوالحسن خان صديقي پيدا كرده بودم، شش جلد كتاب با تكيه به اسناد مغفول مانده اين استاد را با عنوان اسنادي از مجسمهسازي معاصر ايران تدوين كردهام و كساني نظير آقاي سلمان گورنگي كه پژوهشگر هنرهاي دستي و هنرهاي سنتي ايران هستند باز به همان شيوه استاد سيف چندين كتاب نوشته و منتشر كردهاند و در واقع با اميدواري ميتوان گفت چراغي كه استاد سيف روشن نمودند همچنان پرفروغ و پربركت است، چراكه به قول استاد ايرج افشار - و البته با حرمت به تمام پژوهشها و خدماتي كه پژوهشگران به فرهنگ اين سرزمين كردهاند- تاكنون درخصوص تاريخ تمدن و فرهنگ و هنر ايران بزرگ هيچ كاري انجام نشده است.