علم صالح، استاديار مطالعات خاورميانه در دانشگاه ملي استراليا:
رياض به خدمت رايگان به واشنگتن پايان داد
آشتي رياض با تهران، پيام بياعتمادي عربستان به امريكا بود
سارا معصومي
فيصل بن فرحان، وزير خارجه عربستان به منظور ديدار و گفتوگو با مقامات جمهوري اسلامي ايران ديروز (شنبه) به تهران سفر كرد. سفر بن فرحان به تهران نخستين سفر مقام عاليرتبه عربستان به ايران پس از توافق دو طرف با ميانجيگري چين براي عاديسازي رابطه محسوب ميشود. هرچند كه تلاش جمهوري اسلامي ايران و عربستان سعودي براي تنشزدايي از رابطه و عاديسازي آن قريب به دو سال طول كشيد، اما اعلام حصول اين توافق در فروردينماه سال جاري آنهم در پايتخت كشوري غيرمنطقهاي (چين) دستمايه تحليلهاي بسياري درباره آثار و معناي اين توافق براي منطقه و فرامنطقه شد. علم صالح، استاديار مطالعات خاورميانه در دانشگاه ملي استراليا در گفتوگو با روزنامه اعتماد معتقد است كه قدرتهاي جهاني مانند چين، از آنجا كه تا حدود زيادي قدرت سرمايهگذاري را در كشورهايي مانند ايران دارند، ميتوانند نظر و اعمال نفوذ سياسي هم داشته باشند. مشروح اين گفتوگو به شرح زير است.
روز گذشته تهران براي نخستينبار در 17 سال گذشته ميزبان وزير خارجه عربستان سعودي بود. فيصل بنفرحان، عاليترين مقام سياسي عربستان بود كه پس از توافق عاديسازي روابط تهران و رياض در فروردينماه به ايران سفر كرد. پرسشي كه در اين سه ماه بسيار تكرار شده اين است كه چرا سياست خارجي عربستان سعودي پس از يك دوره بسيار پرتنش با جمهوري اسلامي ايران ناگهان به چرخش به سمت عاديسازي رابطه چرخيد؟
براي پاسخ به اين پرسش بايد كمي عقربههاي زمان را به عقب بازگردانيم. بعد از سقوط عثماني در اوايل 1920، كشورهاي جديدي ايجاد شدند كه به گفته قدرتهاي جهاني وقت (بريتانيا و فرانسه) از قدرت لازم و كافي برخوردار نبودند لذا سيستمي به اسم قيموميت (سرپرستي يا قيم بودن) شكل گرفت. در آن زمان گفته ميشد از آنجا كه اين كشورها تجربه دولت - ملت را نداشتهاند، ما بايد فرصتي چنددههاي به آنها بدهيم تا بتوانند روي پاي خود بايستند. اين امر تا پايان جنگ سرد ادامه پيدا كرد كه البته قرار نبود اين ميزان طول بكشد. در اين دوره اگرچه غرب حضور و حكمفرماني فيزيكي نداشت اما نفوذ بسيار قوي در كشورهايي كه خود شكل داده بود، داشت و همين مساله باعث شده بود كه يك وابستگي خواسته يا ناخواسته بين بيشتر كشورهاي منطقه و قدرتهاي جهاني شكل بگيرد. اين وابستگي از 1950به بعد به دو قسمت تقسيم شد. در جريان جنگ سرد خاورميانه، ما حدود دوازده كودتاي نظامي داشتيم كه حكومتهاي سلطنتي به جمهوري تبديل شدند از مصر و يمن تا ليبي و سوريه و از عراق تا سودان. در نتيجه دو قطب عربهاي سوسياليست كه به اتحاد جماهير شوروي نزديك بودند، كشورهاي سلطنتي به سردمداري امريكا شكل پيدا كردند. اين روند حتي بعد از پايان جنگ سرد هم ادامه پيدا كرد. لذا ميتوان گفت كه كشورهاي منطقه به شكل سنتي وابستگي سياسي، نظامي، اقتصادي، علمي و امنيتي به كشورهاي قدرتمند جهاني داشتهاند. در اين ميان چند حادثه مهم در منطقه رخ داد و معمولا حوادث مهم تاريخي نقش بسزايي در شكلگيري سياستهاي كشورها ايفا ميكنند.
تا پايان دهه 90 ميلادي امريكا به عنوان تنها ابرقدرت جهان تا حدودي شناخته ميشد و همزمان فروپاشي جماهير شوروي سابق هم اين كشور را تضعيف كرده بود. حادثه يازدهم سپتامبر 2001 ضربه سنگيني به امريكا زد و اين كشور هم خشم ابرقدرتي خود را در حمله به عربستان و عراق نشان داد. بسياري معتقدند كه اين شروع پايان ابرقدرتي امريكا بود و البته پايان ابرقدرتي به اين معنا نيست كه بگوييم امريكا ديگر قدرتمند نيست، بلكه به اين معناست كه توازن قدرت در نظم جديد جهاني شروع به تغيير كرده است.
در اينجا ميتوان نگاهي هم به ماجراهاي جاري ميان روسيه و اوكراين انداخت. روسيه با بقيه كشورهاي همسايه كه عضو ناتو شدند رودررو نشد اما از سال 2000 به بعد با هرگونه تلاشي براي عضويت كشورهاي همسايه در ناتو بهشدت برخورد كرد. به عنوان نمونه روسها در سال 2008 مستقيما در نشست ناتو اعلام كردند كه ما اجازه ادامه اين روند را نميدهيم. يكي از دلايل اين موضعگيري احياي قدرت اقتصادي روسيه پس از سختيهاي دهه 90 بود كه به اين كشور قدرت بيشتري بخشيد و البته از چشم غرب در گرجستان، كريمه يا اوكراين دور ماند. غربيها از اشتباه جنگ جهاني اول كه آلمانها را تحقير كردند و منجر به جنگ جهاني دوم شد، عبرت نگرفتند. غرب در دو دهه اخير روسيه و البته چين را تحقير كرده است.
و البته تا حدودي با ايران هم رفتاري مشابه دارد؟
بله، به نظر من در وسعت كوچكتري درباره ايران هم اين كار را ميكند. اين مساله به دليل يك اشكال در گفتمان امريكاست كه عادت نكرده با كسي مذاكره و مشورت كند. امريكا از اواخر دهه 50 به عنوان يك ابرقدرت جهاني و در منطقه به عنوان يك قدرت منطقهاي نقش بسزايي ايفا كرد. اين كشور عادت كرده بود كه زنگ بزند و دستور بدهد تا فلان كار انجام شود.
در نتيجه تغييراتي كه ايجاد شد نوع و شكل رابطه قدرتهاي جهاني از جمله امريكا با كشورهاي منطقه به خصوص پس از جنگ 2003 تغيير كرد و امريكا ديگر نميتوانست راهحلهاي يكطرفه پيدا كند. شايد يكي از دستاوردهاي ديپلماسي ايران اين است كه امريكا براي كوچكترين چيز بايد براي سالها با ايران مذاكره كند. من نميگويم كه اين درست يا غلط است، بلكه ميگويم براي امريكاييها جديد است. تا پيش از اين امريكاييها با ايران هم مذاكره نميكردند. به عنوان نمونه در 1975 در وين آقاي اعتمادي به امريكاييها ميگويد كه شما نبايد با ما مانند شهروند درجه دوم رفتار كنيد ما حق غنيسازي اورانيوم تا 3 درصد را داريم. امريكاييها در آن مقطع هم اجازه غنيسازي در داخل را به حكومت وقت ايران نميدادند. اين همان حرفي است كه محمدجواد ظريف، وزير خارجه پيشين در سال 2015 هم بيان ميكند و ميگويد شما حق نداريد يك ايراني را تهديد كنيد. بين اين دو گفتمان يك شباهتهايي وجود دارد.
نقش حمله به عراق را در تضعيف ايالات متحده در منطقه چقدر جدي ميدانيد؟
حمله به عراق يك اشتباه تاريخي بود كه منجر به تضعيف موقعيت امريكا در منطقه هم از لحاظ مشروعيت سياسي و هم موقعيت و قدرت نظامي شد.
ما يك تئوري داريم مبتني بر اينكه كشورهاي ضعيف هيچوقت از كشورهاي بزرگ شكست نميخورند و اين ثابت شده چه در ويتنام چه در افغانستان كه امريكا و ناتو از طالبان شكست خوردند. دليل ساده آنهم اين است كه كشورهاي ضعيفتر تا لحظه آخر با همه توان براي بقا ميجنگند. توقعهايي كه از كشورهاي بزرگ و قدرتمند ميرود بسيار بالاست ولي هيچكس چنين توقعاتي را مثلا از طالبان ندارد. لذا به همين دليل است كه گفته ميشود قدرتهاي بزرگ از قدرتهاي كوچك شكست ميخورند مانند آنچه در سوريه، يمن، عراق و ليبي شاهد آن بوديم. اين مسائل باعث شد كه امريكا تا حدود زيادي سلطه و نفوذ خود را در منطقه خاورميانه از دست بدهد.
و كمرنگ شدن نفوذ امريكا مساوي شد با قدرت گرفتن قدرتهاي نوظهور؟
بله، اين به اصطلاح افول با احياي قدرتهاي نوظهور در جهان همزمان شد. چين از زمان روي كار آمدن رييسجمهور فعلي اين كشور خود را به عنوان قدرت جهاني شناخته و به جهان معرفي ميكند. همزمان روسيه هم قدرتمندتر شد به خصوص در زمينه اقتصادي و انسجام داخلي كه پوتين توانست ناسيوناليسم روسي را احيا كند و به همين خاطر است كه ما قدرتهاي نوظهور ديگري مانند برزيل، آفريقاي جنوبي و در حد منطقهاي عربستان و ايران و هند را شاهد هستيم. يك ابرقدرت هيچگاه قدرتهاي ديگر را برنميتابد. اين هم چيز عجيبي نيست.
اين موضوع باعث ميشود كه ابرقدرتها بهطور تاريخي، حتي از زمان ساسانيان تاب و تحمل قدرتهاي كوچكتر و قدرتهاي ديگر را نداشته باشند. لازمه قدرت، بسط آن است و اگر با چالش مواجه شود، منجر به مقاومت شده و ميتواند به نزاع تبديل شود؛ در اقصينقاط جهان مانند خاورميانه، شرق آسيا و امريكاي جنوبي شاهد اين اتفاق هستيم. در اين ميان كشورهايي مانند عربستان كه بهطور سنتي هميشه از چتر امنيتي، اقتصادي، سياسي، علمي و صنعتي امريكا برخوردار بودند امكان اينكه از اين وابستگي خارج شوند را تا به حال نداشتهاند. در يك دهه اخير، اين تغييرات در سطح جهاني و منطقهاي و داخلي صورت گرفت. مثلا امروز فرزندان ملك عبدالعزيز سر كار نيستند و نوههاي او بر سر كارند؛ يك جوان پر اميد و با ديدگاههاي مدرن در حال تلاش براي تغيير عربستان در سطح داخلي است و در كنار آن در سطح منطقهاي نيز تلاش ميكند تا ديدگاهش را تغيير داده و معادلات قدرت را در جهان مدنظر قرار دهد.
اگر به محور سوال نخست بازگرديم، كداميك از اين مصلحتسنجيها نقش پررنگتري را در آشتي سعودي با ايران ايفا كرد؟
عربستانيها براي احياي رابطهشان با ايران، هر سه مرحله را مدنظر قرار دادهاند و به اين نتيجه رسيدهاند كه روابطشان با ايران ميتواند در زمان مناسب بسيار مفيد باشد. در سطح داخلي اگر با نگاه ملي بنگريم، عربستان ميتواند سرمايهگذاري خارجي را گسترش دهد، چون با يك دشمن خارجي قوي سرمايهگذاري سخت است كه حمله به آرامكو مثالي براي اين موضوع است. از سوي ديگر عربستان اين فرصت را پيدا ميكند كه خودش نيز در كشورهاي ديگر مانند عراق و حتي شايد در آينده در ايران سرمايهگذاري كند؛ اگر روند عاديسازي خوب پيش برود. در نهايت با زدودن يك تنش خارجي، امكان رسيدگي به پروژههاي داخلي خودش از جمله علمي، صنعتي، اجتماعي، اقتصادي و ... را پيش ببرد، در سطح منطقه باعث ميشود كه تنشها در يمن، عراق، سوريه و منطقه خليجفارس از بين برود كه اين امر از طريق عاديسازي روابط با ايران ميتواند انجام شود.
ميتوان گفت كه عربستان ترجيح داد به نگاه تهديدآميز خود به ايران پايان دهد و حتي اگر حس تهديدي هم به شكل تاريخي وجود دارد آن را از طريق احياي رابطه ديپلماتيك مهار و مديريت كند؟
بله، نكته بعد اين است كه عربستان متوجه شد كه مشكل ايران، آنها نيستند؛ چرا كه عربستان رقيب ايران نيست و چيزي ندارد كه بخواهد با ايران مشكل داشته باشد. تا وقتي كه روابط عربستان و امريكا بسيار درهم تنيده بود، تنها مشكل ايران اين بود كه عربستان يك پايگاه قوي نظامي، امنيتي، سياسي در دست امريكاست؛ مانند زماني كه وزير خارجه عربستان سوار هواپيما ميشد و به وين ميرفت و به جان كري ميگفت ما توليد نفت را افزايش ميدهيم. با كمرنگ شدن روابط عربستان و امريكا، آنها متوجه شده بودند كه مشكل تهران با رياض، روابط رياض با واشنگتن است، چرا كه ايران نه ادعاي ارضي دارد و نه آنچنان ادعاي ايدئولوژيك دارد. به همين خاطر است كه با كاستن روابطش با امريكا به خصوص پس از اتفاقات اخير كه امريكاييها نه تنها آنها را حمايت نكردند بلكه حتي تحقير هم كردند؛ مانند موضوع يمن، قضيه آرامكو، حمله به تانكر، در سوريه و عراق. عربستانيها ديدند كه آنها تنها در حال پرداخت اين دست هزينهها هستند. در يمن، جنگ ۷ ساله كاملا بدون نتيجه بود و باعث شد نه تنها حمايتي از سوي امريكا نشوند، بلكه حتي ترامپ بگويد اگر ما دو هفته دستمان را از پشت شما برداريم، سقوط ميكنيد. اين حرفها ميتواند تحقيرهاي تاريخي باشد. شاه ايران وقتي روزولت، استالين و چرچيل در سفارت روسيه جمع شدند، به كاخ شاه نرفتند و به شاه گفتند كه به آنجا برود؛ اين تحقير را حس كرد و هيچوقت اين تحقير تاريخي از سوي شاه فراموش نشد؛ بابت همين بود كه در سخنرانيهاي دهه ۵۰ شاه، نگاه تيزي كه او نسبت به امريكا داشت، كاملا مشخص است.
عربستان در فضاي بينالمللي متوجه شد كه جايگزينهاي ديگري هم براي امريكا وجود دارد كه مداخلهگر نيستند؛ يعني يكي از خصوصياتشان اين است در امور داخلي دخالت نميكنند. نگاه آنها با امريكا به كلي متفاوت است؛ حضور امريكا در منطقه طي يك دهه اخير فقط امنيتي بوده است كه اين امر باعث شده بود تا حدودي از بيثباتي در منطقه سود ببرد، چون هيچ نفع اقتصادي نداشت. اگر ديدگاه، ديدگاهي امنيتي باشد، بيثباتي مفيد است چون در چنين فضايي ميتوان راحتتر عمل كرد؛ به خصوص كه پول هم داشته باشد. به اين طريق ژئوپليتيك منطقه را حفظ ميكرد. لذا نه فقط عربستان بلكه خيلي از كشورهاي منطقه اين حس را پيدا كنند كه ضرورتا صلح و ثبات براي امريكا اولويت نيست.
از طرف ديگر، روسيه هم به شكل تاريخي نگاهها و خواستههاي بيشتر اقتصادي دارد و كسي كه خواسته اقتصادي دارد، برايش ثبات سياسي داخل مهم است. براي چين نه فقط منطقه، بلكه حكومت مركزي هم بايد باثبات باشد تا بتواند سرمايهگذاري كند. براي كشوري مثل چين كه رو به رشد است هم ثبات منطقهاي و هم ثبات داخلي مهم است و اين همان مواردي است كه عربستان نياز دارد. اما عربستان به اين موارد عادت نكرده چرا كه بهطور سنتي نگاهش اين بود كه امريكا چه ميخواهد و چه ميگويد.
مجموع مسائلي كه شما گفتيد عربستان را به اين نتيجه رساند كه بايد ترمز پروسه برون سپاري تامين امنيت خود به خارج از منطقه را بكشد؟ آيا عربستان براي چنين استقلالي مهياست؟
بله اينجا برميگرديم به ديپلماسي ايران كه اين گفتمان را كه امنيت منطقه بايد دست كشورهاي منطقه باشد ارايه كرد. كشورهاي منطقه نه تنها روابطشان را مانند ايران و عربستان، سوريه و عربستان و ... عاديسازي ميكنند، بلكه صحبت از همكاري نظامي مشترك بين ايران و عربستان و امارات مطرح است. تا به حال با حضور امريكا در منطقه، اين كشورها حتي نميتوانستند تصور كنند كه چنين كاري هم ممكن است. اين تغيير معادلات از وابستگي كشوري مثل عربستان به امريكا كم ميكند تا در سياستگذاري خارجي و كلان تا حد زيادي مستقل رفتار كند و از اين طريق به دنبال تامين منافع ملي خود باشد؛ آنها منافع خودشان را در عاديسازي روابط با ايران مشاهده كردند. البته كه عربستان ۸ سال صبر كرد تا امريكا به ايران حمله كند كه اين كار را نكرد. امريكا به هر دليلي اين كار را نكرده و كاملا عربستان را مايوس كرد و چرخشي اساسي در سياست خارجياش پياده كرد كه دير يا زود به سمت بهبود روابط با اسراييل هم ميرود.
عربستان به دنبال جايگزين بود كه به روسيه و چين نزديك شد يا قصد متوازنسازي سياست خارجي را داشت؟
عربستان حفظ روابط با امريكا را لازم دارد. تغيير توازن قدرت به معناي كاهش اهميت قدرت امريكا نيست؛ بلكه به معناي ظهور قدرتهاي جديد است. امريكا همان قدرت خودش را دارد و حتي شايد قويتر هم شده باشد؛ اما از فاصله علمي، نظامي، امنيتي و اقتصادي بين قدرتهاي نوظهور و كشورهاي غربي كاسته شده است؛ به عبارت ديگر در حال ورود به مرحله «غير غربي» (غربزدايي) هستيم. يعني كه جهان ديگر فقط غرب نيست و كشورهاي ديگر فاصلهشان را با غرب كم كردهاند.
اين مرحله ميتواند مرحلهاي بسيار خطرناك باشد، چرا كه كشورهايي مانند عربستان و ايران كه قدرتهاي منطقهاي محسوب ميشوند، قرباني رودررويي قدرتهاي جهاني شوند. مانند امريكا و چين؛ اگر تا ۱۰ سال آينده چين به قدرتي فراتر از امريكا برسد، اين احتمال هست كه امريكا به هر بهانهاي يك روبهرويي نظامي را داشته باشد؛ حتي در حد محدود مانند تايپه. اما نهايتا اين رودررويي ميتواند اقتصادي هم باشد، چون هر دو كشور اتمي هستند و وارد جنگ باهم نميشوند، قدرتهاي منطقهاي مانند ايران و عربستان ميتوانند قرباني اين موضوع شوند. مانند دوران جنگ سرد كه شوروي و امريكا هيچ درگيري مستقيم نظامي نداشتند اما در اقصينقاط جهان، درگيريهاي غيرمستقيمي با يكديگر داشتند. به همين خاطر قدرتهاي منطقهاي بايد براي خودشان چيدمان ايجاد كنند. بنابراين عربستان سعي دارد روابطش را با امريكا هم حفظ كند اما اينكه چگونه پيش برود بستگي به اتفاقات آينده دارد!
موضعگيريهاي امريكا پس از اعلام عاديسازي روابط ايران و عربستان نشاندهنده اين موضوع است كه گويا آنها از اين موضوع شوكه شدهاند؛ چون بهرغم استقبال اوليه، بعد از آن سفرهايي محرمانه و غيرمحرمانه از سوي مقامات امريكايي به عربستان انجام شد.
همين كه پكن، رياض و تهران مخفيكاري و ناگهان اين موضوع را آشكار كردند، نشانگر بياعتمادي به امريكا بود؛ اين موضوع يك اهانت محسوب ميشود. اين بدان معناست كه امريكا علاقهاي به انجام اين اتفاق نداشت. در موضوع عاديسازي روابط ايران و عربستان آنها توافق را امضا كرده بودند و تمام شده بود، به همين خاطر امريكا ديگر كاري از دستش برنميآمد اما درباره موضوع عاديسازي روابط عربستان و سوريه، امريكا به عربستان گفت كه اين عاديسازي غيرقابل قبول است، اما آنها انجامش دادند. در موضوع ايران، در مقابل كار انجامشده قرار گرفته بودند. اما مخفيانه انجام شدن عاديسازي روابط ايران و عربستان دور از نظر امريكا، اين معنا را به امريكاييها مخابره ميكند كه شما تا به حال نميگذاشتيد ما باهم صلح كنيم و منافع شما در تقابل ما بوده است و ما به شما اعتماد نداريم.
در دوره اوباما او يك جمله معروفي گفت مبني بر اينكه ايران و عربستان بايد كنار هم زندگي كنند و عربستان بايد ايران را به عنوان يك قدرت منطقهاي بپذيرد. بعد در دوران ترامپ به حمله نظامي اميدوار ميشوند و در دوره بايدن عربستان و ايران آشتي ميكنند. آيا اين مواضع ميتواند نشانگر يك شلختگي در سياست خارجي امريكا نسبت به روابط ايران و عربستان باشد؟
اينها نشانههاي تغييرات در معادلات قدرت است و همزمان بايد گفت كه كشوري مانند امريكا هيچ استراتژي واضحي در قبال منطقه خاورميانه نداشته است. الان هم حتي هيچ استراتژي روشني نسبت به اوكراين ندارد؛ اين پرسش مطرح ميشود كه آيا با ارسال سلاح به اوكراين، مشكل امريكا حل ميشود؟ يا اينكه اوكراين را روز به روز بيشتر وارد باتلاق ميكند؟ تعداد تلاشهاي امريكا براي حل مشكل اوكراين با روسيه نزديك به صفر است؛ حتي يك تماس تلفني برقرار نكردهاند كه صحبت كنند. اينجا بحث درستي يا اشتباه بودن نيست؛ بلكه اين نشاندهنده آن است كه براي ارسال سلاح به اوكراين مقابل يك غول نظامي مانند روسيه، اوكراينيها در حال قرباني شدن هستند و امريكاييها هيچ استراتژي روشني در اين موضوع ندارند. آيا منتظر شكست روسيه يا مثلا خسته شدن روسها و كنار رفتن آنها هستند؟ كدام يك از اينها قابل تصور است؟ جز اينكه نشاندهنده سردرگمي غرب در اين موضوع است. البته به نظر من امريكا از اين سردرگمي در حال سود بردن است، چرا كه اروپا را اينگونه به خودش وابسته ميكند. در دوره ترامپ، فاصله ميان اروپا و امريكا وجود داشت ولي امروز با وجود يك تهديد خارجي مانند روسيه، اروپا روابط خود با امريكا را حداقل در بعد امنيتي در حال بهبود بخشيدن است.
بحثي كه مطرح شد، اين بود كه چرا چين بعد از عراق، عمان و تا حدودي قطر، در ميانجيگري ميان ايران و عربستان نقشآفريني ميكند، چون طرف ايراني هم ميگويد كه عربستان، چين را درخواست داد تا نقش ميانجي داشته باشد.
مطمئنا چين در ابعاد مختلفي سرمايهگذاري دارد. چين نه تنها منفعتي در منازعه بين ايران و عربستان ندارد، بلكه در صلح بين دو كشور سود دارد. چين قرار است در يك دهه آينده صدها ميليارد دلار در منطقه سرمايهگذاري كند. امريكا اما اين كار را نميكند.
اصلا چرا به يك ميانجي در حد چين نياز بود؟
قدرتهاي جهاني مانند چين، از آنجا كه تا حدود زيادي قدرت سرمايهگذاري در كشورهايي مانند ايران دارند، ميتوانند نظر و اعمال نفوذ سياسي هم داشته باشند. چين صاحب قدرت «وتو» در شوراي امنيت سازمان ملل نيز هست كه براي كشوري مانند ايران كه رودررو با امريكاست، ميتواند حايز اهميت باشد. به عبارت ديگر، چين نوع و شكل قدرتش با شكل و نوع قدرت امريكا متفاوت است و همين باعث شد تا ميانجيگري چين براي ايران و عربستان مفيدتر باشد، چرا كه درهمتنيدگي اقتصادي اين صلح را ايجاد ميكند. يكي از دلايل وجود منازعه در خاورميانه عدم وجود درهمتنيدگي اقتصادي ميان كشورهاي منطقه است. اين باعث ميشود كه يك كشور هيچ منفعتي در قوي شدن و پولدار شدن كشور ديگر نداشته باشد. در سرمايهگذاريهاي متفاوت در منطقه نقش چين ميتوان اين خلأ كه بهطور ساختاري در منطقه وجود داشته را پر كند. الان چين ميتواند با توجه به سرمايهگذاريهايش در عراق، امارات، ايران، عربستان و عمان تبديل به يك ميانجي قابل اعتمادتري باشد، چرا كه الان ديگر مساله پول است و مساله سياست و امنيت و ايدئولوژيهاي غربي نيست. چين هيچوقت نميگويد شما حقوق بشر را زير پا گذاشتيد و تحريم ميشويد. ديدگاه مداخلهگرايانه هم ندارد. يك استراتژي وجود دارد كه ميگويد: «توسعه، ايجاد صلح ميكند.» امريكا به دنبال توسعه در منطقه نبود؛ بلكه سياستهاي امريكا در منطقه بر اساس تامين امنيت اسراييل، مهار ايران و فروش نفت عربستان بود و البته حمله به عراق و افغانستان را هم انجام داد. اين سياستي نيست كه براي منطقه قابل فهم باشد؛ زبان قابل فهم، همان گفتماني است كه چين ارايه ميكند كه ميتواند پايدارتر باشد؛ چون بر اساس اقتصاد است.
عاديسازي رابطه عربستان و اسراييل را چقدر نزديك ميبينيد و چه تاثيري بر توافق با ايران دارد؟
تنها خطر نظامي، امنيتي و اقتصادي براي ايران فقط امريكاست؛ اسراييل هم خطر نظامي و سياسي محسوب نميشود. بابت همين هر موقع عربستان و اسراييل عاديسازي روابط داشته باشند، خطر و تهديد خارجي براي ايران نخواهد بود، چون اسراييل به تنهايي قدرتي كه بتواند به ايران ضربه نظامي وارد كند را ندارد؛ در ابعاد اقتصادي و سياسي هم همينطور.
اما بخش زيادي از امنيتي شدن پرونده هستهاي ايران، از سمت اسراييل بود. ربودن اسرار هستهاي و پروندهسازي و ... كه بخش زيادي از اين اقدامات متوجه اسراييل است.
خب چه كاري كرد مگر؟
بالاخره امنيتيسازي پرونده هستهاي تبعاتي داشت يا نداشت؟
امري است كه در واشنگتن از سوي اسراييل و عربستان در حال انجام بود كه عربستان تا حدودي كنار رفته است؛ اسراييل چه ايران با عربستان صلح كند و چه نكند، كار خودش را انجام ميدهد. اسراييل ميتواند خرابكاري در حد انفجار و سرقت و ترور و ... انجام دهد. اما اينكه بتواند حمله نظامي به ايران داشته باشد را ندارد. خطري كه ايران براي اسراييل دارد بسيار سنگينتر است. حلقه آتشي كه ايران دور اسراييل چيده است، از جنوب لبنان، سوريه و غزه و حتي در عراق و ايران با قدرت موشكي، بسيار خطرناكتر است براي اسراييل تا اسراييل براي ايران. مگر آنكه بخواهد بمب اتم استفاده كند كه بحث ديگري است. تنها قدرتي كه ايران با آن مشكل دارد، امريكاست. فكر نميكنم اسراييل تهديد وجودي براي ايران باشد؛ بلكه امريكاست.
مطمئنا در دوره بايدن اين عاديسازي رابطه اسراييل و سعودي اتفاق نميافتد. در دراز مدت عربستان بايد امتيازهاي خيلي زيادي، هم از امريكا و هم از اسراييل بگيرد كه اين كار را انجام دهد. از زمان ترامپ يك افت قدرت حكمفرمايي در واشنگتن ديده شد كه به نبود استراتژي محكم منجر شد و اين يكي از ضعفهاي بزرگ امريكاست. اوباما يك ديدگاه و گفتماني داشت كه بخش زيادي از آن انجام شد. اما عربستان با مستقل شدن هرچه بيشتر، امتيازات بيشتري در قبال عاديسازي با اسراييل، از امريكا خواهد گرفت. از طرف ديگر عاديسازي با اسراييل از سوي عربستان، به رابطه اين كشور با ايران نيز بستگي دارد كه چقدر امتياز از امريكا بگيرد. عربستان الان متوجه شده كه در اين مدت به صورت رايگان به امريكا خدمت ميكرده و به اين رويه پايان داده است.
عربستانيها براي احياي رابطهشان با ايران، هر سه مرحله را مدنظر قرار دادهاند و به اين نتيجه رسيدهاند كه روابطشان با ايران ميتواند در زمان مناسب بسيار مفيد باشد. در سطح داخلي اگر با نگاه ملي بنگريم، عربستان ميتواند سرمايهگذاري خارجي را گسترش دهد چون با يك دشمن خارجي قوي سرمايهگذاري سخت است كه حمله به آرامكو مثالي براي اين موضوع است. از سوي ديگر عربستان اين فرصت را پيدا ميكند كه خودش نيز در كشورهاي ديگر مانند عراق و حتي شايد در آينده در ايران سرمايهگذاري كند؛ اگر روند عاديسازي خوب پيش برود. در نهايت با زدودن يك تنش خارجي، امكان رسيدگي به پروژههاي داخلي خودش از جمله علمي، صنعتي، اجتماعي، اقتصادي و ... را پيش ببرد، در سطح منطقه باعث ميشود كه تنشها در يمن، عراق، سوريه و منطقه خليجفارس از بين برود كه اين امر از طريق عاديسازي روابط با ايران ميتواند انجام شود
تنها خطر نظامي، امنيتي و اقتصادي براي ايران فقط امريكاست؛ اسراييل هم خطر نظامي و سياسي محسوب نميشود. بابت همين هر موقع عربستان و اسراييل عاديسازي روابط داشته باشند، خطر و تهديد خارجي براي ايران نخواهد بود، چون اسراييل به تنهايي قدرتي كه بتواند به ايران ضربه نظامي وارد كند را ندارد؛ در ابعاد اقتصادي و سياسي هم همينطور