نگاهي به نمايش «كنيزك و پادشاه»
ريشه قوي، تار و پود ضعيف
احمدرضا حجارزاده
ريحانه چزاني در مقام نويسنده و كارگردان با اجراي نمايش «كنيزك و پادشاه» كه اين روزها در تماشاخانه سنگلج اجرا ميشود، حكايت زيبايي از دفتر اول مثنوي معنوي را دستمايه قرار داده اما نتيجه نهايي چنان است كه تماشاگر بيشتر با متني شنيداري روبهرو است! داستان دلباختگي سلطان سنجر به كنيزكي اهل سمرقند، به قدر كفايت عناصر دراماتيك و عاشقانه در خود دارد كه بتوان برمبناي آن يك تراژدي تاثيرگذار توليد كرد، ولي عدم دراماتورژي درست متن و پرهيز از دقت و خلاقيتهاي موردنياز كارگرداني، نمايش «كنيزك...» را به اثري بيحس و حال با ريتمي كند و كشدار بدل كرده. چزاني كه نويسندگي متن را نيز برعهده داشته، با كمي درايت بيشتر ميتوانست از داستان عاشقانه و زيباي مولانا، نمايشي ديدني روي صحنه بياورد. نمايش «كنيزك...» با مونولوگي طولاني و خستهكننده به روايت «تركانخاتون» -سوگلي بارگاه سلطان سنجر- با بازي ريحانه چزاني آغاز ميشود، كه اين انتخاب، نخستين عامل بازدارنده براي مخاطب است تا باقي نمايش را دنبال كند، ضمن اينكه كارگردان پيش از تكگويي تركانخاتون، صحنهاي دونفره از نمايش را با عروسكهاي پاپت كوچك و پشت به تماشاگر اجرا ميكند كه همين صحنه را كمي بعدتر با بازي بازيگران زنده ميبينيم! شايد اين بخشي از خشم و جنون تركانخاتون نسبت به عمل پادشاه باشد اما اگر چنين مقصودي در نظر كارگردان بوده، بايد گفت اجراي آن، منظور كارگردان را به خوبي منتقل نميكند و اگر منظوري از آن اجراي عروسكي در كار نبوده، چه ضرورتي به اجراي آن در آغاز نمايش است؟! دو مونولوگ تركانخاتون در دو صحنه از نمايش، بهشدت فاقد خلاقيت و تصويرسازياند و موجب افت ريتم و خستگي مخاطب ميشوند. شايد اگر كارگردان مونولوگها را به زبان شعر و در قالب نقالي يا پردهخواني اجرا ميكرد، حالا با صحنههايي جذاب و تماشايي مواجه بوديم. نمايش پنج بازيگر دارد كه هر كدام نقشي در روايت داستان ايفا ميكنند اما كارگردان از بازيگران و قابليتهاي دراماتيكشان در متن، بهره مطلوبي نبرده. اين درحالي است كه بازيگران از آغاز نمايش در صحنه و موقعيتهاي خود حاضر و آمادهاند تا نوبت به اجراي نقششان برسد. در صورتي كه اگر هر كدام از كاراكترها به تدريج وارد صحنه ميشدند و تماشاگر را با حضورشان غافلگير ميكردند، نمايش ريتم و روند مهيجتري به خود ميگرفت و مخاطبش را حتي در همين اجراي كوتاه خسته نميكرد. نقش كنيز به لطف بازي نسبتا خوب بازيگر جوان، شهرزاد حقي خوب درآمده و خون تازهاي به رگ نمايش تزريق ميكند. شايد اگر منطقي براي اجراي حركات فرم و استفاده نابجا و افراطي از دستها در بازي حقي منظور ميشد، شخصيت كنيز، بينقصترين نقشي بود كه ميشد در اين نمايش ديد.«امير برزنجه» در نقش پادشاه نيز بازي قابلتوجهي ارايه كرده و توانسته توجه مخاطب را به هنرنمايي خود جلب كند. بازي ديگر بازيگران گرچه ضعيف و آزارنده نيست، ولي تكنيك و ويژگي خاصي براي ستايش ندارد. انگار بازيگران ديگر تلاشي براي اجراي بازي درخشان ندارند و فقط ميكوشند بازي بدي ارايه نكنند. موسيقيهاي انتخابي نمايش از ديگر نقاط قوت نمايش «كنيزك...» است و دوتارنوازي و آوازهاي خراساني موسيقي، حال و هواي متناسب و ويژهاي به صحنهها ميبخشد اما متوجه نشدم چرا لحظهاي كه تركانخاتون همراه با موسيقي وهمآلود و خوفناكي با ماسك وارد ميشود، پس از قطعِ موسيقي، ريحانه چزاني اصرار دارد خودش همان موسيقي را با دهان بنوازد و تكرار بكند؟ اگر قرار بوده فضاي وهم و وحشت همچنان بر صحنه حاكم باشد، چرا موسيقي را در پسزمينه صداي صحنه ادامه ندادند و اگر قرار بر سكوت بوده، آن تكرار موسيقي با دهان چه معنايي دارد؟! نمايش «كنيزك و پادشاه» با دقت نظر بيشتر در كارگرداني و استفاده بهتر از فرمهاي نمايش ايراني ميتوانست تئاتري تاثيرگذار و دوستداشتني را در عرصه هنرهاي نمايشي كشور رقم بزند، ولي باوجودي كه خالق اثر، ريشه قوي و محكمي مانند حكايت عاشقانه و عارفانه مولوي را از دلدادگي دراختيار داشته، نتوانسته تار و پود نمايش را با متن منتخب خود به درستي پيوند بزند و نمايشي ماندگار روي صحنه بياورد. با اين وجود، در زمانهاي كه اغلب كارگردانان جوان و ميانسال ايراني، براي اجراي نمايش سراغ متون خارجي و فرنگي ميروند، جسارت و انتخاب يك زن جوان كارگردان براي خلق نمايشي برمبناي ادبيات كهن ايرانزمين و اجرا در باكس دانشجويي تماشاخانه سنگلج، تحسينبرانگيز است، چنانكه پريسا مقتدي - مديريت اين تماشاخانه- درباره تشكيل باكس دانشجويي در تماشاخانه سنگلج گفته: «از سال گذشته در شوراي هنري تماشاخانه سنگلج، بحث آموزش نمايشهاي ايراني بيشترين دغدغه ما بوده، زيرا متاسفانه طي سالهاي اخير بين بدنه تئاتر دانشگاهي و دوستاني كه دستي در اجراي نمايش ايراني دارند، فاصله افتاده است. اگر نگاهي كلانتر به ماجرا داشته باشيم، متوجه ميشويم بين نمايشهاي ايراني و نسل جوان فاصله ايجاد شده. متاسفانه در سالهاي اخير بسياري از هنرمنداني را كه در حوزه نمايشهاي ايراني استادان چيرهدستي بودهاند، از دست دادهايم، بدون اينكه تجربياتشان به نسلهاي جديد منتقل شده باشد و همين موضوع به دغدغهاي جدي براي ما تبديل شده است.» از اينرو، اميدواريم مسيري كه ريحانه چزاني و امثال او در اجراي نمايشهاي ايراني برگزيدهاند، با حمايت دستاندركاران امر، شامل مدير كانون نمايشهاي آييني و سنتي و مديريت تماشاخانه سنگلج، مداوم و هموار و پربار باشد.