• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5512 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۳۰ خرداد

خنكي رود و آتش دود

ابراهيم عمران

مي‌گفت امسال كمتر از سيزده، چهارده ميليون گيرم بياد؛ فايده‌اي نداره، بايد صحبت كنم كه اين پول دستم بياد. كارگر چسب‌فروشي بود. صبح به صبح بساط مي‌چيد و عصر هم دير‌تر از همه مي‌رفت. خانواده‌اش ساكن افغانستان بودند. روز قبل از حادثه رفته بود فيروزكوه؛ گردش و خوش‌گذروني. عكس‌هاشو هم فرستاده بود براي چند نفر. شنبه بعد از تعطيلات اومد بازار. براي صبحانه رفته بود انبار. يكي، دو ساعت قبلش مشغول تعريف از سفر يك‌ روزه‌اش بود. سر پرشوري داشت. زير هفده، هجده سال سن داشت. رفت براي خوردن املت. يهو صداي عجيبي اومد. همهمه شد كه پاساژ آتيش گرفته، چند نفر سوختن. ‌اسمش بين سوخته‌ها بود. چند روزي تو بيمارستان بود. بالاي هفتاد درصد سوختگي. هر روز يه خبر ازش مي‌اومد. كس و كاري اينجا نداشت كه آنچنان پيگيرش باشن. بعد از چند روز خبر اومد كه تموم كرد. به همين راحتي بعد از خنك شدن تو رودخونه‌هاي فيروزكوه؛ فرداش گرماي آتيش جزغاله‌اش كرد. جز آه و افسوس چند تا از بچه‌هاي راسته، نامي ازش برده نشد. پرشور اومد و بي‌صدا رفت. زياد هستند افرادي از اين دست كه مرگ و خاموشي‌شان صدايي ندارد. كارگران و در حقيقت كودكان كاري كه جدا از ايراني و اتباع بودن‌شان؛ در جغرافياي مهر و دوستي جايي ندارند. عمده حوادث هم از بد حادثه براي اين افراد رخ مي‌دهد. بيشتر كودك و نوجواناني كه پشتوانه حمايتي ندارند. زيست و عدم زيست‌شان براي كمتر كسي اهميت دارد. نيروي كار عمدتا كم‌قيمتي كه براي اندك دستمزدي، مخاطرات زيادي مي‌پذيرند و در نبودشان كيست كه ندايي سر دهد؟ داستان پر آب چشم اين از دست‌رفتگان ملجايي ندارد. تيتر يك رسانه‌ها نمي‌شود. فاصله ميان خوشي و زجر و پرپر شدن‌شان بسان آب خروشاني است كه نوجوان كار نوشته‌مان در آن شنا كرد. در آن ساعاتي به خوشي آراميد. آرامش اما ديري نپاييد. در كمتر از يك روز جهنم سوزان آخرين آتش‌سوزي بازار؛ سهمش شد. ديگر نگران اضافه حقوقش نشد. حقوقي كه حتي وزارت كاري هم نمي‌بود طي سال‌ها كار كردن. دل بدين داشت در گراني‌هاي اخير؛ جيبش پر پول‌تر شود. اين‌گونه كه نشد هيچ؛ نامي هم از او در يادها نمي‌ماند جز اندك دوستان مثل خودش كه آنها نيز در عقوبتي چنان سهمگين، روزشان را به شب مي‌رسانند...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون