نگاهي به فيلم «كما» ساخته جديد برتران بونلو
مواجهه دوباره بهمثابه انفجار دروني
كاروان دورانديش
«كما» در وهله اول خودش را يك هديه از دوران همهگيري كرونا معرفي ميكند. نوشتههايي در همان نمايه ابتدايي فيلم از طرف برتران بونلو، كارگردان، ظاهر ميشوند كه اين گزاره را تاييد ميكنند و همچنين به نوكتوراما (2016) كه از ساختههاي پيشين فيلمساز است، اشاره ميكند و آن را با فيلم تازهاش كه از لحاظ مفهوم دوباره متولد شدن مرتبط است، پيوند ميدهد. به همين ترتيب در اختتاميه فيلم هم با نوشتههايي متفاوت درباره عبور كردن از دوراني كه بين مرگ و زندگي و بين روز و شب هست و «داشتن اميد حتي در تاريكترين شبها» به همراه تصاويري از نابودي محيطزيست روبهرو ميشويم.
پاتريشيا كما، شخصيت اصلي فيلم، همانند يك راهنما به دختر نوجوان سمت و سو ميدهد. شخصيت دوم هيچ اسمي ندارد. اهميتي هم ندارد. او، من، شما يا هر كس ديگري ميتواند باشد، چراكه همهمان در دوران همهگيري كرونا در شرايط يكساني قرار داشتهايم. پاتريشيا كما يك اينفلوئنسر تازهكار ولي حرفهاي از حيث تاثيرگذاري بر ديگران
-دستكم بر دختر نوجوان- است. در سطح نمادين، پاتريشيا كما، براي دختر نوجوان در حكم ديگري بزرگ است. او به شيوهاي تلويحي به دختر ميگويد بنشيند، دراز بكشد، گريه كند، بازي كند، به خودش دروغ بگويد و خيالبافي كند. او در كانالش وسيلهاي به اسم «افشاگر» كه به قول خودش فرد را هيپنوتيزم و اسير خودش ميكند و باختن در آن، برد تلقي ميشود تبليغ ميكند. بازياي كه به حافظه كمك و آدم را مجاب به ادامه دادن ميكند. دختر نوجوان متاثر گشته و دستگاه را ميخرد و به طرز ترسناك و ديوانهكنندهاي - حتي با چشمان بسته- نميبازد. گيم، رسانهاي است كه در آن گيمر ممكن است ببازد و همچنين اشتباهات خود را تصحيح كند ولي با وجود اين همچنان خطر اتفاق افتادن اشتباهي تازه وجود دارد. با اين حال، «افشاگر» دستگاهي است كه گيمر حتي مرتكب يك خطا هم نميشود و به شدت در مقابل مرگ و پايان مقاومت ميكند. پاتريشيا كما به خريدارانش هشدار ميدهد كه «افشاگر» يك دستگاه اعتيادآور است. آيا دليل اعتيادآور بودنش نميتواند اين باشد كه انسان پستمدرن ترجيح ميدهد احتمالات يك حيات بدون مرگ را تجربه و بررسي كند؟
دختر نوجوان در ابتداي فيلم وارد يوتيوب ميشود و يكي از ويديوهاي پاتريشيا كما را پخش ميكند. پاتريشيا كما درحالي كه به ما نگاه ميكند ميگويد: «زندگي بهتر يعني زندگي طولانيتر و زندگي طولانيتر يعني فرصت بهتري براي درك مسائل» انگار ميخواهد به دختر بفهماند اگر ميخواهي زندگي بهتري داشته باشي پس نبايد بيدار شوي چونكه زندگي طولانيتر فقط در خواب امكانپذير است، ضمن اينكه هر چه بيشتر در روياهايت زندگي كني، بيشتر با ناخودآگاهت و ميلهاي سركوبشدهات آشنا خواهي شد. دختر نوجوان از اين نقطه به بعد وارد فانتزي يا عالم خيالبافي ميشود، چراكه عالم واقع به دليل قرنطينه طولاني مدت غيرقابل تحمل شده و براي تحمل كردنش مجبوريم به عالم وهم سفر كنيم. او عروسكهايش را داخل دكور قرار ميدهد. در همين حين پيام خطري در قالب تصوير دهان يك مرد (ژيل دلوز؟) كه ميگويد «رويابافي ديگران به شدت خطرناكه. رويا ميل شديدي به قدرته... هيچوقت درگير روياي ديگران نشيد» ظاهر ميشود. اما عالم رويا هم به همان اندازه ميتواند غيرقابل تحمل باشد. براي مثال دختر نوجوان در ابتداي فيلم در ايميلي كه گيرندهاش معلوم نيست مينويسد: «توي روياهام تو را به آغوش...» او جملهاش را بدون آنكه كامل كند، پاك ميكند. انگار نميخواهد دوباره به دنياي وهم برگردد، چراكه تصور به آغوش كشيدن دوباره كسي كه از دست داده (برادر؟ پدر؟ )، برابر با تروما است و تجربه كردن دوباره تروما آنقدر دردناك است كه ترجيح ميدهد از دنياي وهم به عالم واقع پناه ببرد. از نظر لكان، بعضي وقتها رويا، آنقدر ترومايي و تحمل ناپذير ميشود كه به عالم واقع يعني بيداري فرار ميكنيم، چراكه عالم واقع قابل تحملتر است. به عبارتي سادهتر هيچكس نميخواهد يك اتفاق غمانگيز، دو بار برايش اتفاق بيفتد. در جايي از فيلم عروسك مرد به شارون (عروسك زن) ميگويد كه اسكات به او خيانت كرده است. به عبارتي شارون نقش دختر جوان را در ساحت خيال براي ما بازي ميكند. براي تاييد اين ادعا شما را ارجاع ميدهم به زماني كه شارون در مورد ترك كردن اسكات ترديد دارد و وقتيكه عروسك مرد از شارون ميپرسد تصميم نهايياش چيست، كارگردان فوكوس را از روي شارون برميدارد و روي دختر نوجوان قرار ميدهد، انگار كه از او ميخواهد پاسخ دهد. با اين استدلال ميتوان گفت دختر نوجوان دو نفر از اعضاي خانوادهاش را از دست داده است زيرا شارون در جايي از نيمه دوم فيلم به مرگ پدر و برادرش اشاره ميكند.
عروسكها بهمثابه سايههاي شخصيتها عمل ميكنند. آنها ابزارهايي هستند در دست شخصيتي كه پشت صحنه پنهان است و سرنخ همه عروسكها را به دست دارد. عروسكها در واقع عميقترين و خصوصيترين انفعالات دختر نوجوان ازجمله گريه، خنده، خشم، غم، و ديگر احساسات را از او تحويل ميگيرند و به نيابت از او آنها را تجربه ميكنند. يكي از صحنههاي جالب فيلم زماني است كه اسكات و اشلي كه برادر و خواهر هستند بعد از اينكه آژير منع رفت و آمد در دوران قرنطينه به صدا در ميآيد و پس از اينكه اشلي از عصبانيت و ديوانه شدنش از اين اوضاع ميگويد در اينجا هم همانطور كه پيشتر اشاره شد اشلي و اسكات آنقدر از قرنطينه (عالم واقع) و خيالبافي (عالم رويا) به تنگ آمدهاند كه براي فرار از هر دو عالم به يك راهحل موقت يعني «عمل» پناه ميبرند. كنش در اينجا همانند عالم برزخ در حكم يك چيز موقت است.
چراكه بدون اينكه دليلشان را بشنويم نه ميتوانند كسي را بكشند و نه ميتوانند جايي را منفجر كنند. به قول اسلاوي ژيژك، «كما» مواجهه نخست من با بونلو بود. صادقانه اگر بگويم دليل انتخابم براي تماشا كردن اين فيلم نه به خاطر اينكه جايزه فيپرشي (فدراسيون بينالمللي منتقدان فيلم) در جشنواره برلين به اين فيلم رسيده است، بلكه به خاطر مدت زمان كوتاه آن بود. حتي با اين وجود هم تماشاگر امروزي را خسته و مأيوس ميكند.
با اين همه فيلم ما را با تروماي همهگيري كرونا روبهرو ميسازد. همه مخاطبان فيلم تجربه تروماتيك همهگيري را ازسر گذراندهاند. فيلم ميخواهد كرونا را بار ديگر براي تماشاگران زنده كند. به عبارتي فيلم از ما ميخواهد با تماشاي دوباره زيستن در دوران همهگيري و قرارگيري مجدد در معرض صحنههاي آزاردهنده آن دوران همانند تنهايي، افسردگي يا از دست دادن خانواده و دوستان كه به اضطراب اكنونمان نيز مرتبطند، در محيط امن و مساعد سالن سينما، قدرت مخرب اين تصاوير ناراحتكننده را خنثا كرده و اين تصاوير نيروي مخرب و اضطرابآور خود را از دست دهند. همانگونه كه فيلمساز نيز در ابتداي فيلمش ميگويد كه اثرش درباره «تولد دوباره» است.