• ۱۴۰۳ شنبه ۲۸ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5528 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۱۹ تير

خاطرات نیم‌قرن زندگی مشترک

مرادعلي توانا ٭

طريق عشق پرآشوب و فتنه است اي دل/ بيفتد آن كه در اين راه با شتاب رود

خاطرات نيم قرن زندگي مشترك را با همه فراز و نشيب‌هايش در چند سطر خلاصه كردن كاري سخت و مشكل است، اما چه كنم كه دل مجبورم كرده است كه بنويس.
در يك خانواده مذهبي، متدين و سنتي به دنيا آمدم. خانواده‌اي كه در آن سادات و روحانيون هميشه مورد حرمت و تكريم بودند. اين فرهنگ در من چنان رسوخ يافت كه از همان كودكي، وقتي بزرگ مي‌شدم، بزرگ‌ترين آرزويم اين بود كه سيد و روحاني شوم. روزي به مرحوم پدرم كه او را آقا خطاب مي‌كرديم، گفتم: آقا! من مي‌خواهم سيد بشوم. فرمودند: پسر! سيد شدني نيست. سادات فرزندان پيامبر(ص) هستند تا كسي پدرش سيد نباشد، نمي‌تواند سيد باشد. با اين پاسخ، حزن و اندوه شديدي مرا فرا گرفت كه هيچ‌گاه يادم نمي‌رود. خوشبختانه بعدها متوجه شدم كه مي‌توانم روحاني شوم و نيز بر من معلوم شد كه از طريق همسري سيده مي‌توان تا حدودي سيد نشدن را جبران كرد.
در سه سال آخر دبيرستان توفيق داشتم از محضر مرحوم شيخ عبدالرزاق الهيان، روحاني فرهيخته و وارسته‌اي كه دبير دروس عربي و ديني ما بود، بهره‌مند شوم. او الگو و مقتداي من بود. شخصيت متين و با تقواي او، علاقه‌مندي مرا به روحاني شدن تقويت مي‌كرد. ايشان ضمن تدريس، نكات آموزنده‌اي را به ما مي‌آموخت. مي‌فرمود: بچه‌ها دعا كنيد خداوند به شما همسري صالح و مومن نصيب كند. از آن وقت علاوه بر اينكه در نمازهايم، در اين رابطه دعا مي‌كردم. دو ويژگي ديگر را هم براي همسر آينده‌ام از خداوند طلب مي‌كردم. خدايا همسري مي‌خواهم صالحه، سيده و نامش زهرا. از دبيرستان تا دانشگاه اين دعاي هميشگي من بود.
در اواسط دوره كارشناسي رشته حقوق در دانشگاه تهران كه از فعالان سياسي و عضو انجمن اسلامي دانشكده بودم، با دوستان خوبي آشنا شده بودم. روزي دوستي به من گفت: نمي‌خواهي ازدواج كني؟ گفتم: موقعيت اين كار را ندارم. درسم تمام نشده، سربازي نرفته‌ام، شغلي ندارم، نه خانه‌اي و نه زندگي، با اين وضع چگونه ازدواج كنم؟ گفت: به اينها كار نداشته باش، دوست داري ازدواج كني؟ وقتي تمايلم را ابراز كردم. گفت: كسي را در نظر داري؟ گفتم: شخص خاصي را نه، ولي يك خانم چادري هست كه در انجمن اسلامي بيش از ساير خانم‌ها فعال است. فقط نام‌خانوادگي او را مي‌دانم. خانم شجاعي. در آن سال‌هاي 55-1354 خيلي مهم بود كه خانم دانشجويي باحجاب باشد و آن هم حجاب برتر و در دانشگاه حقوق دوستم از طريق خانمش، پيام مرا به خانم شجاعي رساند. ايشان اجمالا پذيرفت. بعد معلوم شد نام‌شان سيده زهرا شجاعي است. در دلم مثل ارشميدس فرياد زدم: يافتم! يافتم. قرار شد به منزل‌شان بروم. روز مقرر رفتم. پدرشان فرمودند: درس شما تمام شده؟ گفتم: نه. گفتند: سربازي رفته‌اي؟ گفتم: نه. گفتند: شغلي داري؟ گفتم: نه گفتند: خانه داري؟ گفتم: نه! گفتند: براي چي آمدي؟ گفتم: حاج آقا خداوند در قرآن مي‌فرمايد: «وانكحوا الايامي منكم والصالحين من عبادكم و اماتكم، ان يكونوا فقراء، يغنهم الله من فضله والله واسع عليم.» سوره نور/ 24.
مضمونش اين است كه به خاطر فقر، مانع ازدواج فرزندان و جوانان خود نشويد، خداوند از فضل خود آنها را غني مي‌كند.
به هر حال قبول نكردند و من دست خالي برگشتم. اما اميدوار بودم كه اين كار شدني است. البته آن خانواده در مخالفت خود حق داشتند، چون نه مرا مي‌شناختند و نه خانواده مرا. يك‌سال قضيه طول كشيد تا اينكه شبي خواب ديدم من و همسرم در كنار رودخانه‌اي هستيم كه حدود دو متر پايين‌تر از يك جاده اصلي است، اول جاده چالوس، بعد از پل و تونل ميرحسيني. مي‌خواهيم وارد جاده شويم، نمي‌توانيم. يك عالم روحاني سيد به ما كمك كرد، توانستيم وارد جاده شويم. با اين رويا مطمئن شدم ازدواج ما به لطف خدا شدني است.
بعد از يك‌سال خانواده مربوطه هم موافقت ضمني خود را اعلام كردند.
من و عده‌اي از دوستان دانشگاهي در كنار فعاليت‌هاي مذهبي و سياسي، در جلسه خصوصي درس تفسير قرآن آيت‌الله سيد عبدالكريم موسوي‌اردبيلي كه در منزل‌شان برگزار مي‌شد، شركت مي‌كرديم. روزي از ايشان خواستم كه با هم منزل حاج آقا شجاعي برويم براي خواستگاري دخترشان. آقاي موسوي‌اردبيلي، روحاني جلسات و هيات خانواده شجاعي و اقوام وابسته بودند از اين طريق همديگر را مي‌شناختند. آيت‌الله موسوي از خواهش من استقبال كرد با يك دسته گل عازم مقصد شديم و شد آنچه بايد مي‌شد و الحمدلله رب العالمين. خدا كشتي آنجا كه خواهد برد.
آغاز زندگي مشترك ما يا درست‌تر بگويم، آغاز همكاري مشترك ما، مقارن شد با پيروزي انقلاب اسلامي. از همان آغاز به همسرم گفتم: از تمام حقوقي كه ممكن است برعهده شما داشته باشم، گذشتم. از طرف من آزاد و راحت باش، برو به جامعه و انقلاب خدمت كن.
زندگي را بر ادامه تحصيل، تدريس، تحقيق و تاليف بنا گذاشتيم. خدا را شاكريم كه در اين مسير قرار گرفتيم. اينكه در اين راه چقدر توفيق داشته‌ايم، قضاوتش با ديگران است. اما شهادت مي‌دهم و مدعي هستم كه از ميان همه زنان تحصيلكرده و فرهيخته كه در حوزه مسائل زنان، علما و عملا بوده‌اند تاكنون، صاحب‌نظرتر از ايشان نمي‌شناسم. اين را به عنوان يك محقق در اين زمينه مي‌گويم.
دفاع او از حقوق و جايگاه زن در عرصه داخلي و معرفي چهره زن مسلمان در عرصه‌هاي خارجي از سازمان ملل متحد گرفته تا انواع همايش‌ها و كنفرانس‌هايي كه در نقاط مختلف جهان برپا شد تاكنون كسي مثل ايشان نتوانسته است به دور از افراط و تفريط با نگاه سنت و تاليف و تلفيق آن با تجدد كه مبناي افكار بلند بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران بوده است، از زن، حقوق و تكاليف او دفاع كند. متاسفم از اينكه چنين نگاهي در معرض گرد و غبار رقابت‌هاي حزبي و جناحي و تنگ‌نظري‌هاي باندي و گروهي و بخل و كينه‌هاي فردي و شخصي قرار گرفت و شد آنچه نبايد شد. براي او تحقيق و تفحص راه انداختند كه خوشبختانه وقتي در معرض قضاوت قضات شرافتمند قرار گرفت، همه اتهامات را بي‌اساس دانسته و او را از همه تهمت‌هاي بي‌پايه مبري اعلام كردند يا آنچنانكه خيلي‌ها شاهد بودند در يك برنامه تلويزيوني او را به اشاعه مفاسد اجتماعي متهم كردند، حتي فرصت پاسخگويي به او داده نشد تا ثابت شود نخبه‌كشي در جامعه ما همچنان ادامه دارد. اما آفتاب را نمي‌توان با ابر پنهان كرد.
٭ همسر زهرا شجاعی

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون