شايد بهترين واژهاي كه امروزه بتواند در برابر واژه معنويت قرار بگيرد واژه پوچگرايي يا نيهيليسم است. از آن جهت كه به زبان ساده، معنويت ميتواند براي زندگي هدف و مقصدي تعيين كند و انسان را در قالب نقشهايي كه ميتواند در برابر انسانهاي ديگر يا جهان و هستي تعريف نكند، جهت بخشد. لذا هر چيزي كه بتواند انسان امروز را از گرداب پوچي و تنهايي و عسرت و مهمتر از همه خستگي نجات دهد، ميتواند نوعي معنويت محسوب شود. بنابراين راههاي گوناگون و بسا سهل معنويت وجود دارد كه حتي بتواند بخشي از نيازهاي غيرمادي يا اصطلاحا زيربنايي انسانهاي امروز را تامين كند و اين امر چيز بعيدي نيست. لذا چه بسا كه انسان امروز كه با روح دنياي جديد عجين شده اصلا حوصله سختگيري پيشينيان در امر معنوي و روحي را ندارد و حتي باورهايش هم بسيار سست شده و به دنبال گوشه آرامشي است تا بتواند آنطور كه دلش ميخواهد نفس بكشد و زندگي كند و تا حدي از دست ساختارها و نهادها و سازمانهاي اجتماعي يا آموزشي يا مذهبي يا ... خلاصي يابد.
انسان جديد، تحت سيطره نهادهاي متعدد
انسان دنياي جديد بسيار در سيطره نهادهاي متعدد و مختلف است و نظم نمادين جامعهاش و حتي جهان بر پيكره زندگي او چنبره زده و خلوتگاه دنجي ندارد كه خودش بتواند خودش را نظم دهد و در فقدان اين خلوتگاه يا به تفرجگاههاي رسمي و خصوصي پناه ميبرد؛ براي مثال كافه، رستوران، سينما، كوه، دريا، مسافرت و ... يا يك دنياي زيرزميني براي خود ميسازد كه بتواند در آنجا آنطور كه دلش ميخواهد باشد و خود را ظاهر نمايد. امكانات ديجيتال جديد بسيار در توليد اين دنياي زيرزميني كمكحال بودهاند.
تاثير دنياي ديجيتال
در باورهاي نسلهاي جديد
در پرسشي كه از چند نوجوان در ردههاي سني دبستان تا دبيرستان داشتم، يعني متولدان دهههاي 80 و 90، تاثير دنياي ديجيتال در باورهايشان بسيار آشكار بود. نكته جالب توجه اينكه باورهاي آنها بسيار با آموزش رسمي كشور و نيز باورهاي مرسوم جامعه در تضاد بود و در پس آن سوالات و نقاديهاي بسياري نهفته بود. به لحاظ جامعهشناختي، اين يك امر طبيعي است كه باورهاي هر دورهاي از انسانها در نسلهاي گوناگون تغيير بپذيرد.
تغيير ذايقه نسلها در نگاه ابنخلدون
ابنخلدون جامعهشناس مسلمان در باب تغيير ذايقه نسلها، علاوه بر اينكه يك فرمول كلي تحت عنوان مشيت الهي معرفي كرده كه طي آن خداوند زمينه تغييرات تاريخي و اجتماعي را براي نوع بشر در هر دورهاي فراهم ميكند، اما علتهاي ديگري نيز ذكر كرده كه به سبك زندگي نسلهاي مختلف بسيار ارتباط دارد. از نظر ابنخلدون بعد از استقرار يك حكومت قبيلهاي، نسل اول تلاش ميكند از طريق نظاميگري آرمانهاي ايجادشده براي حكومت را حفظ و ضروريات اوليه زندگي مردم را تامين كند. اين نسل بسيار پرتلاش و آرمانگرا و ازخودگذشته است و زمينهاي فراهم ميكند تا نسل بعدي فرصت انديشيدن پيدا كند و به جاي ضروريات قبيلهاي، به مسائل مربوط به نوع انسان توجه كند. نسل دوم نيز درگير مقولات فكر و انديشه ميشود و در پي فهم «جهان» و «ديگري» و نسبت خود و قبيلهاش با آنهاست. اما نسل سوم با توجه به پيشينيه دو نسل قبلي، ديگر علاقه ندارد زندگي را آنگونه كه آنها ترتيب دادهاند ادامه دهد و ارزشها و باورهاي آنها را تكرار كند. اينبار او فارغ از قبيله و جهان و ديگري، دنبال خودش و منافع خودش است و دوست دارد جهان و چيزهاي ديگر را آنگونه كه خودش دوست دارد بفهمد. بنابراين قبل از هر چيز به رفاه و آسايش خود ميانديشد و حاضر نيست سختيهاي دو نسل قبلي را چه در بعد مادي و چه معنوي و دانشي ادامه دهد. او راحتطلب است و با توجه به تغيير و رشد امكانات زندگي، تلاش ميكند راحتتر زندگي كند و راحتتر بينديشد و راحتتر امرار معاش كند و خود را از قيد و بندهاي دو نسل قبلي رهايي بخشد. بنابراين بايد دقت كنيم كه اين جريان آگاهي در هر نسل به امكانات و شرايط هر نسل نيز بستگي دارد.
راه متفاوت نسل جديد از پيشينيان
نسل جديد با آگاهي از زندگي و مرارت نسلهاي قبل و با توجه به پيشرفتهاي حاصلشده در زندگي و افزايش امكانات، ديگر دوست ندارد راه گذشته را برود و تلاش ميكند از طريق همين امكانات به خواست خود تحقق بخشد. افزون بر اين، نوع و ماهيت امكانات نيز بسيار مهم است. مثلا نسل سوم قطعا از زندگي قبيلهاي به شهرنشيني روي آورده و بنابراين ديگر نميتواند اقتضائات زندگي قبيلهاي از جمله نظاميگري را بپذيرد. ضمن اينكه هرچه به رفاه و تجمل بيشتر روي آورد، از تعمق و دانشوري سخت نيز رويگردان ميشود و دوست دارد امور را هر چه باشند به راحتترين و سادهترين شكل ممكن كسب كند.
معنويت براي نسل جديد
معنويت نيز يكي از چيزهايي است كه نسل جديد آن را خيلي سخت نميگيرد. او علاوه بر آنكه باورهاي قبلي خويشاوندي و آبا و اجدادي را زير سوال ميبرد ـ كه اين البته يك امر طبيعي است ـ همچنين با توجه به تحولات شگرف دنياي جديد بسيار شكاك هم شده است.
مساله خنثي بودن فضاي ديجيتال
اين امر دلايل متعدد دارد. اما بيگمان يكي از دلايل آن اين است كه فضاي ديجيتال يك فضاي خنثي و بدون هيچ نوع ارزش و آدابي است و در آنجا همه انسانها باهم برابر هستند و هيچ چيزي بر چيز ديگر برتري ندارد و همهچيز عبارت از يك امكان و ابزار است حتي خود انسان و مفهومي بيش از اين، از آن يافت نميشود. بنابراين عرصه بسيار پويايي براي پيشبرد هر نوع ميل و آرزو و اهداف انساني است. اين عرصه سختگيريهاي عرصه واقعي و نظم نمادين زندگي را ندارد و از هيچ قاعده و قانوني و هيچ احكامي پيروي نميكند و هيچ جزا و پاداشي هم ندارد و بسيار تكثرگرا است. عرصه ديجيتال صرفا با يك دكمه روشن و با همان خاموش ميشود اما وقتي انسان واردش ميشود، انگار در دنياي موازي كه همه كمبودها و كاستيها و آمال و آرزوهايش در آن نهفته باشد، به جستوجوي يك حيات خلوت و يك جهان آزاد ميگردد كه بتواند دمي آنطور كه ميخواهد نفس بكشد. اول دقت كنيم كه اين مساله كه عرصه ديجيتال و مجازي مورد سوءاستفاده نظام سرمايهداري يا بسيار افراد و نهادهايي است كه از طريق دراختيار گرفتن آن بخواهند انسانها و نسلها را آنطور كه بخواهند و آنگونه كه منافعشان اقتضا كند مسخ خود كنند، اكنون مورد نظر ما نيست؛ هرچند كه بحث مهمي است. بلكه قصد از اين نوشته ظرفيتهايي است كه فضاي مجازي فارغ از خاستگاه و نيروي محركه خود براي انسان جديد ايجاد ميكند.
مساله شكاف عميق ميان عرصه ديجيتال
با دنياي واقعي
بنابراين يكي از مهمترين چيزهايي كه عرصه مجازي و ديجيتال را براي نسل جديد بسيار حياتي ميسازد، اختلاف و شكاف زياد بين آن و دنياي واقعي و رسمي است. اين امر انكارناپذير است كه نسل جديد كشور با نوسانات بسياري در حوزه آموزش و پرورش مواجه است. نظام آموزش رسمي سعي در ارايه اطلاعات كنسرو شده و هدفمند براي نسل جديد دارد تا بتواند از آن نيرويي براي آينده خود توليد كند. اما اين اطلاعات از دنياي آرماني نسل سوم كه ارزشهاي پيشين را آنقدر ارج نمينهد يا از وضعيت اندوهبار پدرو مادر خود و خانواده و جامعه و چيزهاي ديگر مثل فقر و بيعدالتي و رانت و دزدي و ... در عذاب است، يا بهعبارتي او را به عذاب دچار كرده و از داشتن يك زندگي مرفه و بدون سختي محروم است، بسيار فاصله دارد. افزون بر اين، دنياي ديجيتال به قدري امكانات خوبي براي زندگي فراهم كرده كه ناخودآگاه همه انسانها را تحتتاثير خود قرار داده است. اين تاثيرپذيري سواي جذابيتي است كه ممكن است دنياي ديجيتال را به شهر فرنگ جديد تبديل كرده باشد. دنياي ديجيتال فاصلههاي مكاني را پر كرده و انسانها از سراسر دنيا ميتوانند باهم ارتباط بگيرند و از وضعيت و باورها و افكار و عقايد و حتي سبك زندگي هم اطلاع پيدا كنند. اطلاعاتي كه ممكن است در كشورهاي مختلف و به دلايل مختلف به مردم عرضه نشود، مردم خود در دنياي ديجيتال به آسانترين شكل ممكن به دست ميآورند. مثلا يك نوجوان ايراني به راحتي ميتواند با يك نوجوان اروپايي آنلاين بازي كند بدون اينكه نوجوان اروپايي توجهي به تبليغات منفي رسانههاي غربي درباره كشور و مردم ايران داشته باشد. برعكس اين هم ميتواند درباره نوجوان ايراني اتفاق بيفتد.
فضاي مجازي؛ رقيب واقعيت خارجي
البته اين فضاي خنثي و بسيار پراگماتيك (عملگراي) دنياي ديجيتال در اغلب موارد توسط دولتها كنترل و مورد سيطره واقع شده و آنها بسيار تلاش ميكنند از طريق آن ارزشهاي خود را انتشار دهند كه بهخصوص در بازيهاي رايانهاي بسيار مشهود است. اما بحث اصلي اين است كه دنياي ديجيتال و بهخصوص فضاي مجازي، رقيب واقعيت خارجي شده است. مثلا دقت كنيم كه بسياري از نسل دهه هشتاد يا نود فرزندان نسلهاي چهل، پنجاه و حتي دهه شصت هستند. نسل دهههاي پنجاه و شصت نسل بسيار آسيبديده و در دوران گذار بودند. آنها كمبودهاي بسياري را تجربه كردند و سختيهاي بسيار كشيدند، درس خواندند و تلاش كردند. اما آنطور كه بايد و به اندازه زحماتشان مزد نگرفتند و زندگي مرفه و موقعيت و منصب مناسب نداشتند و حتي اكنون بسياري از جوانان دهه شصت ازدواج نكرده و بيآينده و بيكار هستند يا شغلي بسيار پايينتر از ميزان تحصيلات خود دارند يا مهاجرت كردهاند. بنابراين انتظار بعيدي نيست كه فرزندان آنها از باقيمانده ناكارآمديها براي تغيير سبك زندگي و فكر خود استفاده كردند و عرصه مجازي و ديجيتال هم ابزار مناسبي بود كه ميتوانست اين خواست آنها را تحقق ببخشد. آنها بيشتر ارزشهاي پدران و مادران خود را زير سوال برده يا كنار گذاشتهاند .
جايگاه اخلاق نزد نسلهاي جديد
درباره اخلاق، از تحليل نظرات آنها چنين نتيجه گرفتم كه اخلاق را مربوط به حوزه خصوصي ميدانند و معتقد هستند بسياري از احكام اخلاقي كه در جامعه قانون شده برخلاف ميل و آزادي انسان است، زيرا مثلا برخي انسانها تمايلات متفاوتي دارند كه بايد حقشان رعايت شود. در بين پاسخدهندگان يك دختر نوجوان بود كه معتقد بود پوشش نبايد تابع قانون باشد و اين نشان ميدهد كه آن دختر نوجوان از جريانات اخير جامعه تاثير پذيرفته بود. قطعا فاهمه نوجواني هنوز در حال شكلگيري است و ظرفيتهاي زيادي براي يادگيري و فهم بيشتر دارد هرچند كه ذهن در اين سنين بسيار عجول است و زود تعين ميپذيرد، با اين حال شرايط بيرون از ذهن بسيار بر آن تاثير ميگذارد. ناگفته نماند كه با توجه به اينكه اين نوجوانان در معرض انواع گوناگون رسانه ديجيتال اعم از تلويزيون و ماهواره و فضاهاي مجازي هستند و روزانه فيلمها و سريالها و كليپهاي مختلفي اعم از طنز يا انتقادي يا احساسي يا سياسي و در اكثر مواقع فراتر از سن مطلوب خود را به راحتي مشاهده ميكنند و حتي سختگيريهاي مدرسه يا بعضا خانوادهها هم مانع از دسترسي آسان آنها به اين فضاها و امكانات نيست، لذا بسيار تحتتاثير محتواهاي توليدشده در اين فضاها هستند، اما باز بخشي از قضاوتهاي آنها درباره امور واقع يا امور وجودي مثل خدا و جهان و اخلاق ناشي از دركي است كه آنها از واقعيت روزمره خود و خانواده خود و جامعه دارند. تبليغات منفي مجازي نيز بر اين درك تاثير مضاعف ميگذارد و اين خود زمينه نااميدي يا سركشي آنها را نسبت به وضعيت موجود فراهم ميآورد. لذا اگر نظم موجود و نهادهاي مرتبط نتوانند به خوبي از عهده تغذيه فكري و روحي نوجوان بربيايند، فضاهاي متنوع براي جذب او بسيارند .
پروژه معنازدايي در موسيقيهاي غيررسمي
حال اگر كمي در اين فضاهاي متنوع كه مدعي ايجاد فضاي معنويت و آرامش و معنا براي زندگي و بسيار درصدد تسخير اذهان نسل جديد هستند وارد شويم، متوجه ميشويم كه اغلب نمودي از سبك زندگي جديد هستند كه همه امور را به بيهدفي و بيبرنامه بودن زندگي، مرگ، رهايي افسارگسيخته، نقد مخرب و در يك كلام به هيچ تقليل ميدهد. مثلا بخشي از موسيقيهاي زيرزميني ايراني كه بازخوردي از جريانهاي بزرگ موسيقي سبك رپ در جهان هستند و خود را متاثر از شرايط بد جامعه ميدانند، بسيار تلاش ميكنند تا از همه امور ممكن معنازدايي كنند و آنها را به امور پيش پا افتاده و بيارزش تقليل دهند.
چراغ تاريك!
برخي از آنها حتي مدعي نوعي عرفان و معنويت خاص هستند كه تلاش ميكنند چراغ تاريك اين شرايط سياه باشد. تعبير چراغ تاريك را به كار ميبرم، زيرا چراغ معمولا براي روشن كردن محيط و مسير است و بايد فتيلهاش شعلهور باشد، اما اينها چراغشان تاريك است و نوري ندارد و فقط چراغ است. زيرا تاريكي ايراد نيست بلكه خودش سمبل است. اما اين تاريكي خود را در برابر زشتي قرار ميدهد؛ يعني فقر، بيعدالتي، كشتار، محدوديت و ميخواهد خود را قهرماني نمادين جلوه دهد كه در برابر زشتيها قد علم كرده و جهاني آرماني ترسيم ميكند كه نوجوان را به خلسه ميبرد حتي با پيشپاافتادهترين معاني و حتي با ركيكترين الفاظ و حتي با پوچترين مقولات و اين به ذايقه نسل جديد بسيار خوش ميآيد؛ نسلي كه اغلب الفاظ ركيك در موسيقي را مياستايد و مرزهاي بين امر زيبا و زشت، خوب و بد، اخلاقي و غيراخلاقي را درنورديده و به نقطه خنثي رسيده است. اين را بگذاريم در كنار جريانها و انجمنهاي سري و مخفي در قالب نامهايي همچون ايلوميناتي (Illuminati) كه به دنبال يك آيين و نماد جديد براي حيات و آينده بشر هستند و از همه نوع عرفانهاي كاذب يا مذاهب افراطي تغذيه ميكنند و در گروههاي موسيقي و مانند آن و حتي در انيميشنها نفوذ ميكنند تا بتوانند قلب نسلهاي جديد را تسخير كنند و معنويت ساختگي خود را به مغزشان تزريق كنند. اين جريانها به قدري زيركانه و فكورانه عمل ميكنند كه يك نوجوان به راحتي ميتواند آنها يا نمادها و افرادشان را در حد پرستش بپذيرد.
مسخ انسان جديد در دنياي ديجيتال
در يك كلام ساده، در نگاه نسل جديد، جذابيتي كه اين فضاهاي محتواي مجازي توليد ميكنند حتي در اوج بيمعنايي و پلشتي نيز به فعاليتهاي اتوكشيده و چارچوبمند و تبليغاتي رسمي ميچربد. البته بحث فقط مسخ انسان توسط دنياي ديجيتال نيست، چه اينكه امر ديجيتال هم نوعي و مرحلهاي از امكانات زندگي بشر هست كه قطعا و تقديرا بايد اتفاق ميافتاد، بلكه ناكارآمدي آنچه تاكنون بوده نيز بيتاثير نيست. بهعبارتي، وقتي وضعيت موجود قادر نيست بسياري پرسشها و مسائل جديد را پاسخ دهد و نيازهاي سيريناپذير انسان را تا حد معقول و ممكن پاسخگو باشد يا براي طفره رفتن از پاسخ به اقتدار روي ميآورد، طبيعتا فرصتهايي كه دنياي ديجيتال جديد در اختيار فرد قرار ميدهد مورد استقبال قرار خواهد گرفت. نوجواني سن عجيبي است كه در آن عطش دانستن مسائل مختلف و ورود بدون آگاهي در هر زمينه و موضوعي بسيار غالب است و نوجوان همواره به دنبال سوالهايي است كه لازمهاش درك و تجربه كافي درباره برخي موضوعات است اما مغز عجول او به چنين چيزي فكر نميكند و آماده است تا هر پاسخي را دريافت كند.
منشأ تنبليهاي نسلهاي جديد
در نظر ابنخلدون
همچنين طبق نظريه ابنخلدون، وقتي نيازهاي مادي و شهواني نسل سوم فوران ميكند و او دنبال رفاه و خوشي و امكانات و ثروت زياد است، ترجيح ميدهد از راههاي آسانتر و راحتتر و بدون سختيهاي نسل قبل آن را به دست آورد و اين خود نوعي تنبلي فكري و بدني را نيز به همراه دارد. لذا امور معنوي و روحي را نيز آسانياب ميخواهد و هر پاسخي كه آسانتر و به باور نزديكتر باشد را بهتر درمييابد. اين پاسخ را ميتواند حتي يك موسيقي زيرزميني برايش تامين كند. نكته مهم اين است كه نبايد از رشد فكري و اطلاعاتي نسل جديد غافل شد. اين نسل بسيار آگاه و پر از معلومات متنوعي است كه مخصوصا از طريق فضاهاي مجازي و ديجيتال كسب كرده است. بنابراين قانع كردن او بسي سختتر است. از سوي ديگر، اين نسل تا حد زيادي آينه تمامنماي نسلهاي قبلي است و هرآنچه پيشتر و در نسلهاي قبلتر كشت شده در وجود او درو ميشود و او تا حد زياد نتيجه منطقي پيشينيان خود است. اين دقيقا نظريه ابنخلدون را مورد تاييد قرار ميدهد.
عيارِ تئوري «فريب»
در پايان ميخواهم چنين نتيجه بگيرم كه بدترين تبيين براي توجيه رفتارهاي خلاف عرف يا پوچگرايانه نسل جديد و پناه بردن آنها به دنياي زيرزميني مجازي، عبارت از تئوري فريب آنها توسط انواع رسانههاي بيگانه است زيرا اولا چنانكه گفتيم اقتضاي رشد بشر و ملتها اين است كه در دورانهايي دوست دارند آنگونه كه ميخواهند زندگي كنند؛ نفس بكشند، سوال كنند، نقد كنند و به دنبال تنفسگاههاي جديد فكري و معنوي ميگردند كه انسان بودن آنها را انكار نكند ولو اينكه در گرداب فضاي ديجيتالي بيفتند و توسط آن ازخودبيگانه شوند. در هر حال در اين برزخ، آنها آزادي را به انكار انسانيت و حق حياتشان ترجيح خواهند داد. ولو اين آزادي خودش عين ازخودبيگانگي باشد و دقيقا راهكار گردانندگان فضاهاي مجازي و ديجيتالي براي اين نسلها و آدمهاي سرخورده، توجه به كمبودهاي روحي و معنوي آنها و ايجاد فضاهاي خيالي آزادي و رهايي براي ارضاي نيازهاي و معنوي آنها است. لذا نظم موجود بايد آنقدر آگاهانه و هوشيارانه عمل كند كه بتواند تصوير واقعبينانه و درستي از بحران انسان امروز بهخصوص نسل جديد ارايه دهد تا بتواند راهحلهاي معقول و شايسته ارايه دهد. بنابراين مسوولان امر اگر نتوانند با روح دنياي جديد و اقتضائات آن بهخصوص در نوجوانان ارتباط گرفته و با آنها آشنا شوند، قطعا در ارايه راهكارها براي جلبتوجه آنها شكست خواهند خورد و نسل جديد را هر روز بيشتر از قبل از دين و آيين و فرهنگ و جامعه خود دورتر خواهند كرد. آنها اگر نتوانند نسل جديد را با تمام پوچگرايي و بيمعنايياي كه گريبانش را گرفته بفهمند و در تحليل امور دچار خودفريبي يا اغراق شده و گرفتار راهكارهاي دستوري و فرمايشي شوند، راههاي برونرفت از بحران را نيز نخواهند فهميد. با اين حساب، تضعيف اينترنت و فيلتر فضاهاي مجازي بدترين روش و راهكار ممكن بوده است كه علاوه بر اينكه استفاده از فيلترشكن را به معناي واقعي رايج كرده و اين خود باعث دسترسي بهتر به انواع فضاهاي مجازي غيرمجاز و داركوبها نيز شده است، نسل جديد را دچار بحران اخلاقي نيز كرده و آنها درحالي با انواع فيلترشكنها در انواع فضاهاي مجازي غلت ميخورند كه از حس مجرم بودن و مجرم خوانده شدن توسط سيستم وقت لذت ميبرند و هر روز بيشتر هزينه ميكنند تا بتوانند راحتتر فيلترينگ را دور بزنند. خودتان قضاوت كنيد در اين ميان چقدر انرژي و سرمايه و سلامت روان و اخلاق و ادب و راستي و درستي به راحتي به هدر رفته و نتيجه بسيار تباهي به همراه داشته است.
اما از همه مهمتر اينكه ارايه راهكارهاي ناكارآمد و مخصوصا ايدئولوژيك نيز از همه بدتر است و بدتر از آن استفاده از اقتدار براي كنترل نسل جديد؛ مثلا تغيير محتواهاي درسي كتابها بدون توجه به تاريخ و فرهنگ اين سرزمين و غلبه اقليتگرايي و شعارزدگي و روح حماسي افراطي و عدم توجه به روحيه همبستگي و گفتوگو و رواداري و آموزش مهارتهاي زندگي و حل مساله و مسووليت و اخلاق شهروندي و احترام به حريم خصوصي و حقوق شهروندي و مسائل مانند آن نوعي اقتدارگرايي فرهنگي است كه قطعا وضعيت را از اينكه هست بدتر خواهد كرد و ازخودبيگانگي نسل سوم را بيش از پيش تداوم خواهد بخشيد.
ابنخلدون جامعهشناس مسلمان درباب تغيير ذايقه نسلها، علاوه بر اينكه يك فرمول كلي تحت عنوان مشيت الهي معرفي كرده كه طي آن خداوند زمينه تغييرات تاريخي و اجتماعي را براي نوع بشر در هر دورهاي فراهم ميكند، اما علتهاي ديگري نيز ذكر كرده كه به سبك زندگي نسلهاي مختلف بسيار ارتباط دارد. از نظر ابنخلدون بعد از استقرار يك حكومت قبيلهاي، نسل اول تلاش ميكند از طريق نظاميگري آرمانهاي ايجادشده براي حكومت را حفظ و ضروريات اوليه زندگي مردم را تامين كند. اين نسل بسيار پرتلاش و آرمانگرا و ازخودگذشته است و زمينهاي فراهم ميكند تا نسل بعدي فرصت انديشيدن پيدا كند و به جاي ضروريات قبيلهاي، به مسائل مربوط به نوع انسان توجه كند. نسل دوم نيز درگير مقولات فكر و انديشه ميشود و در پي فهم «جهان» و «ديگري» و نسبت خود و قبيلهاش با آنهاست. اما نسل سوم با توجه به پيشينيه دو نسل قبلي، ديگر علاقه ندارد زندگي را آنگونه كه آنها ترتيب دادهاند ادامه دهد و ارزشها و باورهاي آنها را تكرار كند. اينبار او فارغ از قبيله و جهان و ديگري، دنبال خودش و منافع خودش است و دوست دارد جهان و چيزهاي ديگر را آنگونه كه خودش دوست دارد بفهمد. بنابراين قبل از هر چيز به رفاه و آسايش خود ميانديشد و حاضر نيست سختيهاي دو نسل قبلي را چه در بعد مادي و چه معنوي و دانشي ادامه دهد. او راحتطلب است و با توجه به تغيير و رشد امكانات زندگي، تلاش ميكند راحتتر زندگي كند و راحتتر بيندشد و راحتتر امرار معاش كند و خود را از قيد و بندهاي دو نسل قبلي رهايي بخشد. بنابراين بايد دقت كنيم كه اين جريان آگاهي در هر نسل به امكانات و شرايط هر نسل نيز بستگي دارد.
طبق نظريه ابنخلدون، وقتي نيازهاي مادي و شهواني نسل سوم فوران ميكند و او دنبال رفاه و خوشي و امكانات و ثروت زياد است، ترجيح ميدهد از راههاي آسانتر و راحتتر و بدون سختيهاي نسل قبل آن را به دست آورد و اين خود نوعي تنبلي فكري و بدني را نيز به همراه دارد. لذا امور معنوي و روحي را نيز آسانياب ميخواهد و هر پاسخي كه آسانتر و به باور نزديكتر باشد را بهتر درمييابد. اين پاسخ را ميتواند حتي يك موسيقي زيرزميني برايش تامين كند. نكته مهم اين است كه نبايد از رشد فكري و اطلاعاتي نسل جديد غافل شد. اين نسل بسيار آگاه و پر از معلومات متنوعي است كه مخصوص از طريق فضاهاي مجازي و ديجيتال كسب كرده است. بنابراين قانع كردن او بسي سختتر است. از سوي ديگر، اين نسل تا حد زيادي آينه تمامنماي نسلهاي قبلي است و هرآنچه پيشتر و در نسلهاي قبلتر كشت شده در وجود او درو ميشود و او تا حد زياد نتيجه منطقي پيشينيان خود است. اين دقيقا نظريه ابنخلدون را مورد تاييد قرار ميدهد.