اندر مصائب ايراني بودن
نيوشا طبيبي
ايراني بودن هزار سختي و درد دارد. نگراني و غصه دارد. هر جاي دنيا هم كه باشي فرقي نميكند. ايراني بودن با آدم ايراني همراه است. صد سال هم از مهاجرت بگذرد يا سه نسل هم فاصله بيفتد باز هم ما به اين هويت چسبيدهايم. گريزي از آن نداريم و البته كه اين هويت، بخشي لازم و حياتي از زندگي هر آدمي است. حتي در عالم غير انسانها هم هويت پديده مهمي است. آنها كه به بهانههاي مختلف از هويتگرايي و هويتگرايان بيزاري ميجويند و آنها را عقب افتاده و متعلق به دوران گذشته ميدانند، خود در پي ساختن هويت جديدي هستند.
ما چه بخواهيم و چه نخواهيم وارث يك فرهنگ قديمي و ريشهدار هستيم. ما هم به سهم خود در ساختن جامعه جهاني تلاش كردهايم. همدوش همه ملل ديگر آجر روي آجر و خشت روي خشت دنيا گذاشتهايم تا به امروز رسيدهايم. البته كه نه وارث فرهنگي قديمي بودن افتخاري دارد و نه داغ عقبافتادگيها و گرفتاريهای گذشته را بر دوش داشتن سرشكستگي.
عرضم را توضيح ميدهم: آنچه به دست ما رسيده، متعلق به گذشتگان ما بوده. آنها به خوبي تمدن و ميراث و رسم و راه زيستن در اين سرزمين را دانسته و آداب و سنتهايش را دريافته بودند و بر شيوه ديرين چيزي به فرهنگ ما اضافه كردهاند. آنها سرزمين مادريشان را عاشقانه دوست داشتهاند. تعبير حكيم نظامي گنجوي را در هشتصد سال پيش حتما خواندهايد كه ميگويد: «همه عالم تن است و ايران دل/ نيست گوينده زين قياس خجل - چون كه ايران دل زمين باشد/ دل ز تن به بود يقين باشد» در متون ديگر هم چنين علاقه به ايران زمين در آثار قدما ديده ميشود.
آنها چه گوهري در اين زمين خشك و بيآب و علف و سخت ديده بودند كه چنين عاشقانه در آن ميزيستهاند؟ همه گذشتگان ما تا همين يكي- دو قرن پيش، فريفته چشماندازهاي سرزمينشان بودهاند. چند نسلشان فقط براي حفر يك قنات تلاش ميكردهاند تا بخشي از اين دشت خشك را آباد كنند. معماريشان را ببينيد. با خشت و گل و آجرهاي تراشيده چه شاهكارهاي ظريف و لطيفي ساختهاند. به آثار پرشكوه دورههاي مختلف ايران نگاه كنيد. در همه آنها اميد به آينده و عشق به سرزمين مادري و ميل به جاودانگي موج ميزند. آنجا كه افتخار و سرشكستگي دارد، ادامه درست يا نادرست رسم و راهي است كه از سه هزار سال پيش به اين سو در ساختن مفهومي به نام ايران نقش داشته. ما در كارهاي بزرگ گذشتگانمان هيچ نقشي نداشتهايم، در خطاهايشان هم. پس نه اين و نه آن را به پاي ما نمينويسند اما در ادامه دادن يك خطاي شناخته شده تاريخي يك سنت ناپسند و يك رفتار غير عاقلانه و غير اخلاقي قطعا مقصر هستيم. اگر بتوانيم آن بزرگمنشي و روحيه دگرخواهي و اخلاق پسنديدهاي را كه به آن مفتخريم در تربيت فرزندانمان بگنجانيم و در رفتار روزانه خودمان به آن عمل كنيم، خشت روي خشت ميهن گذاشتهايم و با تربيت نسلي مسوول و محترم و آزادانديش و فهميده به جامعه انساني و تاريخ اداي دين كردهايم. اگر بتوانيم حيات وحش و محيط زيست و ميراث فرهنگي و تاريخياي را كه به دستمان رسيده ارتقا دهيم و صحيح و سلامت به دست آيندگان بدهيم قدمي شايسته افتخار برداشتهايم. غير از اين ما نقش خود را و وظيفه آبا و اجدادي و انساني خودمان را به جا نياوردهايم. افتخار كردن به كورش و داريوش و ابن سينا و مولانا و عطار و بيهقي و سعدي و حافظ چيزي به بزرگي آنها اضافه نميكند. به دست ما هم چيزي نميدهد. اگر در حفظ آنچه آنها به عنوان ثروت و ميراث بيبديل از خود به جا گذاشتهاند قدمي برداريم كاري كردهايم. اگر اخلاق ايراني و آن حس دگرخواهي و انساندوستي فارغ از نژاد و دين و رنگ پوست و لهجه را كه سنت قديم ملي ماست در زندگي روزانه خود جاري كنيم، بايد به ايراني بودن خود افتخار كنيم. اگر ايراني هستيم و نشان فروهر به گردن مياندازيم تا همه بدانند كه چه تاريخي پشت سر داريم، زشتكاري نكنيم. دروغ نگوييم و كلاه از سر عالم و آدم برنداريم. عملا نشان بدهيم كه راه و رسم و سنت ما «كردار نيك و گفتار نيك و انديشه نيك» است. اگر نه حرفهايمان در حد همان ادعاهاي پوچ و غير قابل باور و متوهمانه و احساسات كور و بيمنطق راسيستي و ناسيوناليستي باقي ميمانند.