زندگي ادامه دارد
حسن لطفي
شك ندارم وقتي در 30 بهمن 1312 رجبعلي اعتمادي به دنيا آمد، كسي تصور هم نميكرد او وقتي بزرگ شود، نويسندهاي پرطرفدار ميشود كه خوانندگان براي خريد مجلهاي كه پاورقيهاي او را چاپ كرده، لحظهشماري ميكنند. همانطور كه شك ندارم وقتي به دنيا آمد، افراد زيادي در جاهاي مختلف جهان از دنيا رفتند. ممكن است در بين آنها نويسندهاي نامدار، سياستمداري سرشناس، دانشمندي كمنظير، بازيگري و ... هم وجود داشته باشد. فردي كه ديگراني تصور ميكردند با مرگ او دنيا به آخر علم و سياست و... رسيده است. اتفاقي كه بيشك ريشه در تعلق خاطر زندگان به مردگان عزيز است. باوري كه زمانه ثابت كرده دير يا زود فراموش هم نشود، كمرنگ ميشود. البته اين فراموشي مثل فراموشي كه قيصر (شخصيت فيلم معروف مسعود كيميايي) اعتقاد داشت، نيست. آدميزاد كسي را دوست داشته باشد يا از او متنفر باشد با مرگش فراموش نميكند. اينطور نيست كه پس از مرگشان يك خورشيد طلوع و غروب كند، فراموش شوند. ممكن است به نبودشان عادت كنيم، اما فراموششان نميكنيم. عادتي كه با ادامه داشتن چرخه زندگي معلوم ميشود وقتي ميلان كوندرا، احمدرضا احمدي و ر. اعتمادي از دنيا ميروند، دنياي ادبيات تعطيل نميشود. شايد همان روزي كه اينها چشم از دنيا فرو بستند، نويسندگان ديگري چشم به دنيا باز كردند. اين را نمينويسم كه از اجر و قرب اين سه تن و ديگر رفتگان بكاهم كه نه ميتوانم و نه درست است. رفتگان تاثيرگذار در بودشان زمينه اثرگذاري را فراهم كردهاند، كسي هم نميتواند مانع آن بشود. مگر صاحبان قدرت توانستند با جلوگيري از انتشار آثار كوندرا، اعتمادي و... مانع از توجه خوانندگان به نوشتههايشان بشوند؟ معلوم است كه نه! تنها كاري كه كردند يك زندگي خوب و طبيعي به اين نويسندهها بدهكار شدند. زندگي كه در آن نويسنده ميتوانست راحت با مخاطبانش ارتباط داشته باشد. ارتباطي كه او را از نظر عاطفي و مادي تامين كند. درست است كه همان روزي كه ر. اعتمادي از نفس افتاد (منظورم نفسي است كه ارتباطش را با دنيا قطع كرد وگرنه نويسنده وقتي ممنوعالقلم ميشود از نفس ميافتد!) امكان تولد نويسندهاي ديگر وجود دارد، اما در اين شكي نيست كه وقتي يكي ميميرد دوباره نميتواند به دنيا برگردد و روزهايي كه خوب زندگي نكرده (نگذاشتهاند يا خودش نخواسته) را دوباره زندگي كند. كاش ميشد جلوي زندگي نكردن زندهها را بگيريم.