نگاهي به دو نمايش عروسكي در جشنواره تهران - مبارك
از خلاقيت فردي تا سيماي درون
رضا آشفته
«احساسات بد» از پرو
نمايش عروسكي «احساسات بدن» بر پايه خلاقيت فردي بازيدهنده عروسكها و بازيگر (هوگو سوارز) شكل گرفته است و سر تا پاي او را در مدار هنرنمايياش قرار داده است و اين نمونه درخشاني است كه هنرمندان جهان عروسكي ميتوانند با يك چمدان دور دنيا را با عروسكهايشان بگردند و ما را از هنرنماييشان مستفيض گردانند. هنرمندي كه همهچيز را بنابر خلاقيت فردياش طراحي و اجرا ميكند و انواع عروسك را با دست و پا بازي ميدهد و خستگيناپذير خردهنمايشهايش را عرضه ميكند. او در ابتدا با پوشيدن عروسك در پاهايش شوخيهايي را آغاز ميكند و نقش يك مرد بدجنس را بازي ميكند كه پسربچهاي را در قالب يك عروسك نخي زير پا له ميكند و به زاري ميافتد. هوگو سوارز چند بار ديگر خلاقيت پاها را براي بازيدهندگي به نمايش ميگذارد؛ هر بار هم موفقتر از پيش رخ مينمايد. سپس با قدرت دستهايش اين آزمون و خطاي بزرگ را با كاميابي تمام بر عروسكهاي دستكشي و انگشتي پياده ميكند و اين ظريفنمايي را با بازي صورت و دهان به غايت خود ميرساند و از هر عضو بازي دلخواهش را با بروز احساسات انساني نمايان ميسازد. هنر هم دقيقا همين ناممكن را ممكن كردن است كه هنرمند پرويي كم نميگذارد و در جاهايي با زبان فارسي بر نمك رابطه ميافزايد و مدام نيز با شور و هيجان نقشهاي متعدد را بازي ميكند و هر يك را با تفاوتهاي خاص تكنيكي و احساسي بروز ميدهد كه هم ضرباهنگ ايجاد شود و هم خردهروايتها درنگ بهتري را پيش روي مخاطب قرار دهد كه فقط هم عروسك حضور ندارد بلكه داستانها و موقعيتهايي هم هستند كه هماهنگي بين لحظات و تابلوها را ايجاد ميكنند. در واقع با يك نمايش عروسكي اپيزوديك همراه هستيم كه با لحن طنز و شوخي دارد ارايه ميشود وتوجه عموم مخاطبان را جلب ميكند. اين هنرمند اعتماد مخاطب را با حركت و آوا جلب ميكند و در حد انتظار او را ميخنداند و سرگرم ميكند و محتوايي هم برايشان دارد كه غيرمستقيم القا ميكند و نميگذارد كسي ناراحت و ناراضي از تالار بيرون برود. نمايش احساسات بدن حتي در پايان با ارايه يك عروسك چشم در دهان ضمن شگفتيسازي، رابطهاش را با مخاطبان به كمال ميرساند كه در كل ضربه غايي را براي ايجاد رابطه احساسي برقرار سازد و كاميابي كلي هم به همين سادگي و در پيچ و خم نمايش رقم ميخورد؛ نمايشي بدون طراحي كه بدن پايه همهچيز است و در وضعيت مينيماليستي بدن در بروز احساسات ميكوشد و خلاقيت حرف اول و آخر را براي مخاطب ميزند و بيآنكه موسيقي حضوري داشته باشد نواها و آواهاي بازيگر و بازيدهنده مكمل ضرباهنگ است و فقط دقايقي خودش گيتار كوچكي را مينوازد و در نهايت ما نسبت به كمبود موسيقي يا طراحي برانگيخته نخواهيم شد. بنابراين همهچيز با زباني جهاني هر تماشاگري را گرفتار چند و چون خردهنمايشهايش خواهد ساخت و به ارتباط بايسته با احساسات بدن ميرسد.
«درباره رقص» از ايران
نمايش «درباره رقص»، نوشته ياسين فرخي و كار پريناز خسروي، موضوعي جز رقص ندارد و در وضعيتي مينيماليستي بر آن است كه هدف از آفرينش را براي برون رفت از جهان مادي در چنين مداري كاوش كند. هدف غايي پرداختن به رقص دراويش يا سماع در صحنه است كه به دستان شمس و مولانا در قونيه راهاندازي شده و تاكنون پابرجاست و طريقتي عرفاني است كه ايرانيان همواره به ضرورت بودنش پرداختهاند. به همين دليل ساده نيز پريناز خسروي بر آن است تا از طريق پرداختن به سماع و فرش به گوشهاي از داراييهاي ذهني و معنوي ايرانيان اشاره كند كه براي جهانگردان منبع الهام و آرامش هستند و چه بسا خودمان از آنها غفلت كرده باشيم. درباره رقص در كمينهگرايي ميكوشد تا با كمترين تصويرها و موجزترين رفتارها حجم بزرگي از معنويت را نمايان سازد؛ با ساخت عروسكهايي از پاپيه ماشه و اسفنج و پوشاندن لباسهاي سفيد رنگ؛ بازيدهندگان عروسكها به شيوه بونراكو بر آن هستند كه دراويش قونيه را زير نورها در سماع بيپايان نشان دهند كه بنابر همان نريشن مادرانه از دوران جنيني در زهدان مادر اين رقص آغاز ميشود و كماكان ميتواند در بزرگسالي، هر انساني با انجامش ضمن كسب آرامش آني دچار معنويتي ديرپا و پابرجا در درازمدت شود. به هر تقدير، شكل نمايش ساده است و زودگذر چون با لحظات معنوي و لذتبخشي همراه ميشويم و مثل يك روياي خلسهآميز بر ما ميگذرد اما پيشنهاد دورانديشانهاي نيز بر جا ميگذارد و اين همان اهميت ديده شدن درباره رقص است؛ به ويژه براي آنان كه به مباحث عرفاني گرايش دلي دارند و دلشان ميخواهد از اين مقولات سر دربياورند و در اينجا نيز، پريناز خسروي جواني است كه فراتر از سنش دارد بر پايه يك حس غريزي به درك و دريافتي معنوي در صحنه دامن ميزند و چه بسا همچنان ميتوانست بر گستره رقص و موسيقي بيفزايد و ما را بيشتر با فضايي آشنازداييشده از زهدان مادر دچار كند و اين قابليت و بيداري را در ما برانگيزد كه متوجه استعداد كور شده خود براي يافتن آرامش، تكاپويي راستين داشته باشيم. به هر روي، در اين كم و مفيد بودن لحظات نيز ما را دچار عطش و تشنگي ميكند كه چه سيماي زيبايي دارد درون آدمي و درباره رقص ميشود گوشهاي از آن را به چالش دردمندانه كشيد و چه زيباتر كه عروسكها با لطافت و نرمش عهدهدار اين وظيفه و درنگ شدهاند و آگاهي دادن به آدمي هر لحظه ضرورتي گسترده است كه بايد به آن پاسخي در خور باشد و هيچ بهانهاي بهتر از جهان نمايش نيست كه رودررو انسان را چون آيينه در مقابل ديدگانش بازنمايي كند و اينگونه كنشي دروني را پيرو حال و هوايي عارفانه ميگرداند.