متن كامل سخنراني عمادالدين باقي در روز عاشورا
انسانشناسيعاشورا: تيپ شناسي و مدل حكمراني
عمادالدين باقي
سلام بر مولاحسين و سلام بر سوگواران گرامي حسين عليهالسلام.
سخن گفتن در چنين مناسبتهايي سختتر از هر زمان ديگري است. درباره عاشوراي ۶۱ هجري، من هم با گذشت ۶۱ سال از عمرم هر سال در اين ايام از عاشورا ميشنوم اما انگار هيچوقت تكراري و كهنهشدني نيست. وقتي كه لحظه به لحظه روز عاشورا را تجسم ميكنم دلم ريش ميشود. هر كس ذرهاي از انسانيت بهرهاي داشته باشد دلش ريشريش ميشود. البته در طول تاريخ، حماسهها و وقايع تلخ و تراژيك و احترامبرانگيز زياد بودهاند اما تاريخي نشدهاند ولي عاشورا هيچوقت به بايگاني و فراموشخانه تاريخ سپرده نشده. هر بار كه آن را مرور ميكنيم انگار همين ديروز رخ داده است و انسان را با همه سلولهاي وجودش متاثر ميكند (اينكه چرا اين تفاوت وجود دارد خودش موضوع يك بحث مستقل است) اما وقتي كه دكتر ناصر مهدوي دعوت كردند به ايشان گفتم واقعا در اين مناسبت غمبار من سخن شور آفريني براي گفتن ندارم. بگذريم كه وقتي فرزانگان زيادي در اين ايام سخن ميگويند اساسا نميدانم سخني و متاع تازهاي براي عرضه كردن دارم يا خير اما از باب اينكه ذره مثقالي در مراسم سوگ حسينابنعلي(ع) سهيم باشم و به عشق مولا حسين امتثال امر كردم. قبلا مطلبي نوشته بودم درباره «انسانشناسي عاشورا» كه ذيل آن درباره دو مدل حكمراني و آدمهاي متناسب با آنها بحث ميشود و تصميم گرفتم همان را به عنوان موضوع عرايض امشب قرار دهم.
عاشورا از بعد كلامي و تاريخي بسيار مورد بحث قرار گرفته اما از منظر جامعهشناختي هم قابل مطالعه است. نگاه جامعهشناختي به واقعه عاشورا اينگونه است كه مناسبات اجتماعي و اقتصادي، ساختار قبيلهاي و طبقاتي و تاثيرگذاري آن را بر كنشها و انتخابهاي اشخاص و در روابط اجتماعي بررسي ميكند. جريانات اجتماعي و مناسباتي كه حر را در صف شهيدان و شمر را در صف قاتلان قرار ميدهد.
اين نوع بررسي ميتواند آگاهيهاي ارزشمندي را به ما بدهد كه در هيچيك از روضهها و داستانهاي عاطفي و تبليغي يافت نميشود. در واقع افزون بر نگاه تاريخي و مذهبي و عاطفي؛ دو زاويه نگاه جامعهشناختي و انسانشناختي در مطالعه واقعه عاشورا وجود دارد كه مهم است و كمتر به آن پرداخته شده است. برخي جنبههاي جامعهشناختي موضوع را در كتاب «جامعهشناسي كوفه و قيام امام حسين» نوشتهام و الان روي برخي از جنبههاي انسانشناختي آن تمركز ميكنم مثل سنخشناسي آدمها و بازيگران يك صحنه. البته تيپسازيهايي مانند تقسيمبندي افراد به ديندار واقعي و ديندار ظاهري و ...، در صحنه عاشورا را انجام دادهاند اما اينها يك تيپولوژي مذهبي است و عموميت ندارد و موضوع آن انسان به ما هو انسان نيست.
عاشورا را از منظر انسانشناسي هم ميتوان مطالعه كرد. در مطالعه انسانشناختي، بارانداز بحث، انسان و تيپولوژي انساني است. همانطوركه ديدگاه جامعهشناختي كليدهايي را براي فهم عميقتر از يك حادثه در اختيار ما ميگذارد ديدگاه انسانشناختي هم به نوبه خود كليدهاي ديگري را براي ما فراهم ميكند كه نه فقط براي مطالعه و فهم وقايع تاريخي حتي براي درست و دقيق درك كردن وقايعي كه همين امروز پيرامون ما رخ ميدهد مفيد هستند و چون ما مجهز به اين كليدها يعني اين بينشها و روشها كه هر كدام راهي را به كنه واقعه ميگشايند نيستيم، برداشتمان از وقايع پيرامون خودمان هم هميشه منطبق با واقع نيست چه رسد به برداشتمان از تاريخ. بدتر آنكه اين برداشت از نوع عاطفي و سوگيرانه و كليشهاي هم باشد.
واقعا بعضي از اين تعزيههاي عوامانه و تئاترهاي خياباني و روضهها و سريالها و فيلمهاي دولتي چنان تصويري از واقعه عاشورا درست ميكنند كه نسبتي با آنچه در منابع معتبر تاريخي آمده ندارد و اصلا امكان انسانشناسي عاشورا و گرفتن درسها و آموزشهاي تاريخي را از بين ميبرد. البته تعزيههاي حرفهاي و برگرفته از تحقيق غير از نمايشهاي عوامانهاند. مثلا از شمر آدمي خلوضع و عقبمانده و خشن و فرصتطلب و ....نمايش ميدهند. در ويديويي كه با عنوان «شمر واقعي ظهور كرد» در شبكههاي اجتماعي پخش شد فردي با لباس قرمز به دليل مستي يا عدم تعادل رواني يا عصبانيت، ناگهان با چو بدستي به جان زنان تماشاچي كه روي زمين نشسته بودند افتاد. تصاويري كه از بازيگران عاشورا ساخته ميشود مشكل بزرگي در راه مطالعه علمي آن ايجاد ميكند. ما سعي ميكنيم بر پايه دادههاي نسبتا معتبر، يك انسانشناسي مقدماتي از واقعه خونين عاشورا به دست بدهيم. بخش اول سخنم درباره «قدرت و قانون» است.
قدرت و قانون
مدلهاي حكمراني را به اعتبارهاي گوناگون تقسيمبنديهاي مختلف كردهاند ولي در بحث ما در يك نگاه كلان دو مدل حكمراني وجود دارد كه تيپهاي شخصيتي مختلف – كه دربارهشان بحث خواهيم كرد - متناسب با يكي از اينهاست. يكي مدل مبتني بر اصالت قدرت يكي مدل مبتني بر قانون و اصالت ارزش يا عدالت.
در قرآن مدل عدالت وجود دارد اساسا مدل قدرت در قرآن آنقدر بياهميت هست كه حتي درباره اصل حكومت و نظريه حكومت هم حرفي نميزند و عمده بحثش در مورد قضاوت و قضاوت عادلانه است. درباره مدل اصالت قدرت در حد مطرح كردن و نفي فرعون و نمرود اشاراتي دارد اما درباره مدل عدالت حتي تصريح ميكند كه پيامبران براي برقراري قسط و عدالت آمدهاند و به روشني ميگويد نسبت به دشمنانتان هم بر مبناي تعصب گروهي داوري نكنيد به عدالت داوري كنيد. يا أيُّها الذِين آمنُوا كُونُوا قوامِين لِلهِ شُهداء بِالْقِسْطِ ولا يجْرِمنكُمْ شنآنُ قوْمٍ علیٰ ألا تعْدِلُوا اعْدِلُوا هُو أقْربُ لِلتقْویٰ. جالب اينكه تقوي را و عدالت را در اينجا به صورت يك امر انتزاعي كه هركس بتواند تفسيري دلبخواهانه از آن ارايه بدهد بيان نميكند، بلكه تعريفي كاملا انضمامي دارد. هم قسط و عدالت و هم تقوا را در اين ميداند كه بر اساس تعصبات فرقهاي و حزبي و حب و بغضهاي گروهي رفتار نكنيد، قضاوت نكنيد بلكه بالاتر از قضاوت است و ميگويد اين خصوصيت را در هيچ زمينهاي به جريان نيندازيد «لايجرمنكم». حالا برويد ببينيد آنها كه بر اساس كينه حزبي و كينههاي شتري شخصي حتي مقدرات مردم و انتخابات و حقوق عامه را به بازي ميگيرند و ادعاي تقوا و دينداري و مسلماني و عدالت دارند چه نسبتي با اين معنا دارند؟
مدل حكومتي امام علي (ع) هم كه در نامه به مالك متجلي است، نوعدوستي، انسانيت و عدالت است و شواهد آن از كلام امام را بارها شنيدهايد و ديگر تكرار نميكنم. درخشانترين آن همان عبارت «الناس صنفان: إما أخ لك في الدين، أو نظير لك في الخلق» است.
از دل هر كدام از اين دو مدل حكمراني، معيارهاي خاصي بيرون ميآيد. تيپشناسي افراد و تيپهايي هم كه به كار ميگيرند متفاوت ميشود. هر مدل و ساختاري عناصر و تيپهاي مناسب خودش را ميخواهد. يكي عناصر مطيع ميخواهد كه در آن شخصيت معيار است و يكي هم عناصر منتقد و كنشگر خلاق. مدل عدالتگرا و ارزشگرا طوري كه امام علي (ع) ميگويد آدمهايي كه حرف حق را ميزنند ولو تلخ آنها را برگزين و از چاپلوسها دوري كن. اِحْتمِلِ الْخُرْق مِنْهُمْ و الْعِي و نحِّ عنْهُمُ الضِّيق و الْأنف. يا ميگويد كساني را به عنوان وزيرانت برگزين كه سخن حق بر زبان آرند، هر چند، حق تلخ باشد (أقْولهُمْ بِمُرِّ الْحقِّ لك). يا در جريان جنگ صفين كه فردي مردد شده و ميگويد طرف مقابل شما هم نماز ميخوانند و قرآن در دست دارند امام ميگويد: إن الحق لا يعرف بالرجال، اعرف الحق تعرف أهله. نميگويد من معيار حق و باطلم ميگويد حق را بشناس تا بداني كدام برحقيم. تيپشناسي افراد در ارتباط با نوع و مدل حكومت اهميت پيدا ميكند. اين تيپها هم برساخته حكومتند و هم متقابلا ميتوانند يك حكومت را سربلند كنند يا زمين بزنند.
با شعار و معيارهاي ابتر هم نميشود آدمها و وضعيتها را سنجيد. اينكه بدون يك تيپشناسي علمي گفته شود مشكل اين است كه نيروي جوان و انقلابي و مومن در مصدر كارها نيست عواقب خوبي ندارد و بعد براي تحقق آن حقوق عامه پايمال شود و انتخابات كاناليزه شود و حق تعيين سرنوشت بازيچه شود. آن معيار، معيار جامعي نيست.
تيپهاي گوناگون
اين تيپهاي انساني كه ميگوييم كدامند؟ در حادثه كربلا با چهار نمونه شخصيت روبرو ميشويم. اين نوع اشخاص هميشه وجود دارند و بايد ببينيم خود ما در كدام گروه هستيم بعد برويم سراغ عزاداري براي امام حسين(ع).
1- تيپ ايدهآل
حسين(ع) برجستهترين مظهر اين تيپ است. وارسته، آزاده، ... دربارهاش بسيار گفته شده و هنوز ميتوان گفت. امام حسين(ع) صلحطلب بود، جان انسان برايش اهميت داشت، ضد ظلم بود و خودش را به جيفه دنيا نفروخت. در تيپشناسي ما آنكه در مطلوبيت بر صدر مينشيند تيپي است كه انسانيت، آزادگي و عدالتخواهي شاكله اصلي اوست. امام حسين(ع) تيپ ايدهآل است. او محور حماسهاي است كه پيرامونش مناسك محرم شكل گرفتهاند اما اين تمركز روي تيپ ايدهآل مانع شده كه تيپهاي ديگر به خوبي واكاوي شوند و ابعادي ديگر از واقعه كربلا براي امروز هم شناخته شده و راهگشا شود و گروههاي ديگر زير سايه عظمت امام حسين (ع)فرو ماندهاند.
اما تيپهاي ديگري هم در صحنه كنش وجود دارند كه سرنوشت را رقم ميزنند و بايد سنخشناسي شوند. دكتر شريعتي يكي از كساني است كه شايد بدون توجه به اينكه دارد از سبك انسانشناختي استفاده ميكند (چون هيچ اشارهاي به آن ندارد) اما گاهي نوعي تحليل انسانشناختي از عاشورا ارايه كرده است. براي مثال دكتر شريعتي سه نوع را مطرح كرده و در شناسايي آنها ميگويد:
«اول: حسين(ع): حاضر نيست تسليمِ حرفِ زور شود. تا آخر ميايستد. خودش و فرزندانش شهيد ميشوند. هزينه انتخابش را ميدهد و به چيزي كه نميخواهد تن نميدهد. از آب ميگذرد، از آبرو نه.
دوم: يزيد. همه را تسليم ميخواهد. مخالف را تحمل نميكند. سرِ حرفش ميايستد. نوه پيغمبر را سر ميبرد. بيآبرويي را به جان ميخرد تا به چيزي كه ميخواهد برسد.
سوم: عمرِ سعد. به روايتِ تاريخ تا روز ٨ محرم در ترديد است. هم خدا را ميخواهد هم خرما، هم دنيا را ميخواهد هم آخرت. هم ميخواهد حسين (ع) را راضي كند هم يزيد را. هم اماراتِ ري را ميخواهد، هم احترامِ مردم را. نه حاضر است از قدرت بگذرد، نه از خوشنامي. هم آب ميخواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها كسي است كه به هيچكدام از چيزهايي كه ميخواهد نميرسد. نه سهمي از قدرت ميبرد نه از خوشنامي.
ما آدمهاي معمولي راستش نه جرات و ارادهِ حسين (ع) شدن را داريم، نه قدرت و ابزارِ يزيد شدن را اما در درونِ همه ما يك عمرِ سعد هست! من بيش از همه از عمر سعد شدن ميترسم» (شريعتي، علي)
2- تيپ فاقد شخصيت مستقل
جمعيت المامور معذور كه پيچ و مهره يك ماشين هستند، مانند اكثر مومنيني كه در برابر امام قرار گرفتند. اينها در همه نظامها اغلبيت دارند. نيروهاي بدنه را تشكيل ميدهند. اينها همان گروهي هستند كه امام حسين (ع)دربارهشان ميگويد: «الناس عبيد الدنيا و الدين لعق علي السنتهم». گروه دوم عمدتا افراد ساده، كودن، تنآسا و مامور معذورند و اگر حقيقت را بشناسند، ميشوند مصداق همان جمله فرزدق شاعر خيلي جواني كه در سال شصت به سفر حج رفته بود و وقتي ديد امام حسين(ع) شتابان از حرم خارج ميشود به ديدنش رفت. امام(ع) از فرزدق كه از كوفه آمده بود، پرسيد چه خبر از مردم كوفه؟ او پاسخ داد: «قلوب الناس معك و اسيافهم عليك ....» مردم دلهايشان با تو و شمشيرهايشان عليه توست. كاري به اينكه اين روايات با همه اعتمادي که به آن شده چقدر درست است، ندارم اما توصيف زيبايي است از آنچه رخ داد.
3- منفعتطلب و فرصتطلب:
اينها گرچه مانند گروه دوم فاقد استقلال و اقتدار شخصيتي هستند اما اين گروه سوم برخلاف سادگي آنها كمي پيچيدهترند، بادسنج قوي دارند. حقيقت برايشان مهم نيست. هر طرف غالب باشد با اوست. به قول شريعتي هم خدا را ميخواهد هم خرما. اگر هم دنيا را ميخواهد هم آخرت را به دليل آخرتباوري نيست بلكه اينهم از سر منفعتطلبي است و مثل يك تاجر سودپرست ميخواهد هيچ منفعتي را از دست ندهد حتي منفعت آخرت را. در مدل حكمراني مبتني بر اصالت قدرت، اينان بسترهاي زيادي براي رشد كردن دارند.
حربن يزيد چون تصميم كوفيان را براي جنگ با آن حضرت (ع) جدي ديد نزد عمر بن سعد رفت و به او گفت: «آيا تو ميخواهي با اين مرد (امام حسين(ع) بجنگي؟» گفت: «آري به خدا قسم چنان جنگي بكنم كه آسانترين آن افتادن سرها و بريدن دستها باشد.» حر گفت: «مگر پيشنهادهاي او خوشايندتان نبود؟» ابن سعد گفت: «اگر كار به دست من بود ميپذيرفتم؛ ولي امير تو (عبيدالله) نپذيرفت». اين داستان هم عدم استقلال عمربن سعد را نشان ميدهد هم فرصتطلبياش را.
4- تيپ حُرّ يا انساني كه اراده و شخصيت دارد:
يكي ديگر از تيپهاي شخصيتي در واقعه عاشورا، حُرّ است. حُرّ شخصيت مهمي است، نقطه مقابل عمربن سعد است. پيشتر بحث مفصلي با عنوان نياز به حر داشتم كه در (روزنامه سازندگي، شماره 1224 پنجشنبه 13 مرداد 1401) منتشر شده و نميخواهم آن بحثها را تكرار كنم اما چه اتفاق افتاده بود كه حُرِّصبح شد حُرِّكربلا شد؟ و در زمره شهدا قرار گرفت؟
اينكه حُرّ از اولين شهدا بود يا نه؟ يك بحث تاريخي است و نتيجه آن خيلي چيزي را در بحث ما عوض نميكند اما اين رشته پرسشها را ميتوان ادامه داد؟ اينها پرسشهاي مهمي هستند كه در مطالعه چهرهها و بازيگران تاريخي ميتوانند به تيپشناسي كمك كنند و ما ميتوانيم آدمها را نوعشناسي و گروهبندي و تحليل كنيم و الگوي رفتاري آدميان را استخراج نماييم.
حر در چه صورتي پيدا ميشود؟ در صورتي كه فرد شخصيت داشته باشد. اوايل بركناري آيتالله منتظري خدمتشان بودم. از نماينده مجلسي كه جزو مبارزان و زندانيان قبل از انقلاب بود و در محافل خصوصي از ارادت به ايشان ميگفت صحبت شد. روز قبل از ديدارمان آن نماينده در مجلس سخناني گفت. من متعجبانه پرسيدم ما كه ميدانيم عقيده او چيز ديگري است. اگر سكوت كند بهتر از اين دوگانگي نيست؟ ايشان حرفي نزدند چون موضوع درباره يك شخص بود. كمي گذشت، گفتم آدمهاي زيادي هستند كه عقيده قلبي و عقيده رسميشان متضاد است. در خلوت چيزي ميگويند و در منصب و جلوت چيز ديگر؟ دليل اين تفاوت چيست؟ خيلي سريع گفتند: «بيشخصيتي». انگار همه حرف و جواب در همين يك كلمه بود. انساني كه شخصيت داشته باشد عقيده قلبي و رسمياش يكي است.
ايشان بارها روايتي را به نقل از امام علي براي ديداركنندهها يا براي شاگردان ميخواندند كه پاسخ امام به همين سوال را در خود داشت و نشان ميدهد آن يك كلمه چه مبنايي در انديشهشان داشته. لا يُقِيمُ أمْرالله سُبْحانهُ إِلاّ منْ لا يُصانِعُ، ولا يُضارِعُ، ولا يتّبِعُ الْمطامِع. «فرمان خدا را تنها كسی میتواند اجرا كند كه «منْ لا يُصانِعُ» اهل مصانعه و ساخت و پاخت و سازشكار و اهل رشوه نباشد «ولا يُضارِع»، اين كلمه يكي از معانياش شبيه چيزي بودن و ادا در آوردن است، نه بيشخصيت باشد و اداي ديگران را در آورد، مقلد باشد و بخواهد شبيه ديگران باشد و در مقابل ديگران ضعيف و ذليل باشد. ولا يتّبِعُ الْمطامِع، نه از طمعها پيروی كند».
چرا؟ چون كسي كه اهل مصانعه باشد او را ميخرند و هركس قيمتي دارد. كسي كه اهل مضارعه باشد با وزش باد تغيير جهت ميدهد، استقلال ندارد و نميشود بر او تكيه كرد، كسي كه اهل طمع باشد در سر دوراهیهاي روشن دچار ترديد ميشود و ميتوانند او را بفريبند. اين كلام امام علي (ع) خودش يك تيپولوژي است. از سه گروه آدميان حرف ميزند. خود امام در حديث ديگری آزادگي را اينطور تعريف ميكند: «منْ أراد أنْ يعيش حُرّاً أيّام حياتِهِ فلا يُسْكنِ الطّمع قلْبهُ» كسی كه می خواهد در طول عمر آزاد زندگی كند بايد اجازه ندهد طمع در قلبش سكونت يابد. يعني بين آزادگي و بيطمع بودن، رابطه وجود دارد.
خود امام حسين (ع) هم در خطبه منا تعبيري مشابه پدر دارد و خطاب به عدهاي ميگويد: «و بالادّهانِ و الْمُصانعهِ عِنْد الظّلمهِ تأمنُون» با سازشكاری و زد و بند (ساخت و پاخت كردن) با ستمگران براي خودتان امنیت ايجاد كردهايد. اين اهل مصانعه، يكي از تيپهايي هستند كه اين بزرگواران خيلي نسبت به آنها حساس بودند. به قول شريعتي: «آدم باشخصيت، ولو ضعيف و محتاج هم باشد، باز شخصيت خودش را در برابر ديگري حفظ ميكند و چنين كسي امكان ندارد مركب رهوار يك سواركار ديگري كه مقتدرست شود. براي اين كار بايد اين جامعه و افراد وابسته اين جامعه خالي از محتواي انسانيشان شوند و بايد پوك و پوچ نشوند».
اين آدمها در مدل حكمراني مبتني بر اصالت قدرت مورد بدبيني و بيتوجهي قرار ميگيرند، به حاشيه رانده ميشوند، طرد ميشوند و حتي ممكن است مجازات شوند. در اين مدل، چنين تيپ شخصيتي جايي ندارد و رشد نميكند. اين آدمها ذوب در هيچ شخص و نظامي نميشوند. ميدانند در قيامت دنيا و قيامت آخرت هركسي مسوول اعمال خودش است. اينكه بگويد من مقلد فلاني بودم يا دستور مافوق را اجرا كردم پذيرفتني نيست، رافع مسووليت نيست.
4- تيپ باورمندان به اصالت دولت و قدرت:
اين يكي بيشتر جنبه معرفتي دارد تا روانشناختي. در ادامه همان پرسشها ميتوان گفت: چه شد كه شمري كه مومن و يار امام علي بود، جانباز مجروح شده در جنگ صفين و سردار امام حسن(ع) تبديل شد به قاتل امام حسين؟
ابتدا درباره يك اشتباه بسيار رايج بايد تذكر داد. برخي تصور ميكنند آنكه سر امامحسين (ع) را از تنش جدا كرد شمر بود. براي مثال يكي از انديشمندان ميگويد «شمري كه در كربلا با قساوت كامل بر سينه پسر پيغمبر نشست و با بيرحمي تمام دوازده ضربه از پشت بر گردن ابا عبدالله عليهالسلام وارد كرد و بعد هم سرخون چكان حسين عليهالسلام را دست گرفت و از قتلگاه بيرون آمد» (محمدرضا سنگري، خبرآنلاين) اما كسي كه سر امام را بريد سنان بن انس بود نه شمر، ولي شمر از بازيگران اصلي جنايت كربلا بود كه منجر به شهادت امام شد. شخصيتشناسي او مهم است. او كسي بود كه در ركاب امامعلي (ع) در صفين جنگيد، در صفين با امام حسين و با مسلم بن عقيل همرزم بود، از فرماندهان سپاه امام و جانباز جنگ صفين و شهيد زنده بود. گفته ميشود وسوسه پست و مقام و قدرت او را به مقابله با فرزند امام علي كشيد. پر بيراه هم نيست اما كافي نيست. فراوانند كساني كه به خاطر قدرت پا روي حقيقت ميگذارند. (خاطره از آيتالله منتظري در اين زمينه دارم كه چون وقت نيست از بازگو كردنش صرفنظر ميكنم).
اما اينكه بگوييم دنيا و ملك ري، سبب اصلي دگرديسي افراد زيادي چون شمر بود فروكاستن به يك مقوله روانشناختي فردي و آدرس انحرافي است. اين انتخاب يك بنياد فكري هم داشته و آن اصل قدرت و اينكه دولت مهمتر از هرچيز است و اصل بر اطاعت است. از زماني كه خلافت شكل گرفت و در برابر دو قدرت روم و ايران قرار گرفت مساله حفظ قدرت در برابر دشمناني كه موجوديت حكومت را تهديد ميكنند به يك اصل تبديل شد. معلوم ميشود در زماني كه شمر در ركاب امام علي جنگيده هم براثر اطاعت بوده نه تبعيت از اصول. اين افراد هرقدر هم كه ديندار باشند وقتي اسير قدرت و اطاعت باشند دينشان هم ميشود دين قدرت. حتي همدين خود را هم به خاطر همقدرت نبودن، از دين خارج ميداند كه اين كار برخلاف ابتداييترين آموزههاي ديني است. «در ميان خطبه امام در روز عاشورا، شمر براي جلوگيري از تاثير كلام امام ميگويد: هركس آنچه را كه او ميگويد باور كند، معلوم ميشود خدا را با دودلي ميپرستد. يعني وحشت ميكند كه عقيده و ايمان افراد، اصل اطاعت را مخدوش و متزلزل كند و از حربه دين براي تحميق استفاده ميكند. در برابر استدلال امام از عِرق مذهبي، استفاده ميكند نه دليل. افرادي مانند شمر بهترين و مناسبترين تيپهاي شخصيتي براي نظام مبتني بر قدرت است.
به قول يكي از بزرگواران به نام دكتر سنگري: «ما در كربلا به كلاس شمرشناسي نياز داريم». چون بعضي فكر ميكنند شمر يك آدم لات بوده. چنان شخصيت منفياي از او در ذهنها ساخته شده كه اجازه نميدهد حقيقت را ببينيم و از آن پند بگيريم. آدمها را سياه و سفيد كردهاند و همين باعث شده كه ما هرساله مراسم محرم داريم اما شمرها و عمربن ابن سعدها هيچوقت كمتر نشدهاند و تغييري در معادلات به وجود نيامده است. وقتي ميگويند عيب ميجمله بگفتي هنرش نيز بگوي براي همين است. در تئاترها و نمايشهاي خياباني و ... او فردي لات و خونخوار است ولي اگر ميگفتند او نيايشهايي دارد كه شما بدون اينكه بدانيد از كيست با آن چه حالي پيدا ميكنيد و 16 بار پياده به حج رفته و وقتي با خدا راز و نياز ميكند مومني را ميبينيد كه با همه وجودش نيايش ميكند و آدمي بود اهل نماز و روزه آنوقت ميفهميد چرا عدهاي از كساني كه در صف مقابل امام حسين ايستاده بودند اهل تهجد و نماز شب بودند و بعد از كشتن امام حسين چهار مسجد به شكرانه اين كار در كوفه ساختند. مگر ميشود كساني كه در فرات غسل ميكردند به نيت اينكه قربه اليالله حسين را بكشند كنار يك لات عرق خور قرار بگيرند؟
وقتي سخنران فاضلي اتفاقا در درون گفتمان رسمي حكومتي گفته بود: «در ظهر عاشورا وقتي ابا عبدالله براي نماز خواندن، اذان ميگفتند؛ فكر نكنيد در آن طرف كسي نماز نميخواند. آنها هم نماز ميخواندند! برخي از اين افراد به ابا عبدالله ميگويند كه نماز شما قبول نيست! و حبيب بن مظاهر 75 ساله به آنها ميگويد: نماز شما قبول است؟! درگيري ميشود. حبيب به شهادت ميرسد. حبيب پيش از نماز ظهر اباعبدالله به شهادت رسيدند».
بعد عدهاي تحت عنوان پاسخگويي به شبهات جواب دادند: «نشر اينگونه مطالب بدآموزيهاي بسيار دارد. زيرا چنان وانمود ميكند كه يك نفر انسان درستكار و موجه و مجاهد در راه حق، ممكن است ناگهان تبديل شود به يك فرد بينهايت سنگدل و جنايتكار! و اين مدعا نه تنها دروغ، بلكه بر خلاف تمامي ضوابط عقلي، علمي و رفتارشناسي است. چنين جهشي امكانپذير نيست. شمر يك لاتِ هرزه، چاقوكش و بيآبرو بود و به خباثت و رذالت و پستي شُهره بود! اينكه گفته شده در صفين جزو سپاه حضرت امير عليهالسلام بود درست است اما علت آن دو چيز بود و مهم علت و انگيزه حضور اوست. قبيله بني كلاب اهل نجد و عراق بودند؛ لذا در كنار خليفه يعني حضرت امير مومنان عليه السلام، قرار گرفتند. شمر هم كلبي بود و بر طبق رسوم قبيلهاي در اين سپاه جاي گرفت. اهل شام و قبايل شمال جزيرهالعرب هم در كنار معاويه بودند.
شمر نظامي بود و از اين راه امرار معاش ميكرد؛ مانند جناب حر بن يزيد رياحي تميمي. حر جد اندر جد نظامي بود. يك نفر كشاورز است؛ يكي تاجر است و يكي نظامي است. پس نه نظامي بودن شمر امتياز مهمي بوده و نه شركت در صفين در كنار امام عليهالسلام»
ولي برخلاف اين توجيهات، نه فقط انبوهي از شواهد تاريخي بلكه تجربه زيسته خود ما نشان ميدهد كه اين تغييرات و جهشها چقدر فراوان و امكانپذير هستند. آدمهايي كه در دوره جنگ خيس عشق و عرفان شهادت بودند، فرشته بودند و بعد با افتادن در چنبره قدرت استحاله شدند، به انسان ديگري بدل شدهاند.
حالا اگر شمر در همان جنگ صفين كه تا مرز شهادت رفت واقعا به شهادت ميرسيد بازهم اين انگيزهكاويها را درباره او انجام ميدادند؟ باز هم ميگفتند بر طبق رسوم قبيلهاي در سپاه امام جاي گرفت؟ ميگفتند شمر نظامي بود و از اين راه امرار معاش ميكرد؟ چون اين واقعيت كه او نظامي بود كه عوض نشده بود.
اينها فكر ميكنند بيان اين واقعيات بدآموزي دارد و ميكوشند واقعيت رخداده تاريخي را هم به نفع قدرت انكار كنند، نفي يا تحريف يا توجيه كنند و نميفهمند كه اتفاقا اين پرسشها وجود دارند كه چطور شد مدت كوتاهي پس از پيامبر به همين راحتي، زينت دوش نبي را كشتند؟ اتفاقا اين واقعيات است كه شخصيت امام حسين(ع) را نشان ميدهد و ثابت ميكند معياري كه ميتواند اصالت داشته باشد صرفا نماز و روزه نيست. اين روزها ميبينيم برخي با پيشاني پينهبسته به جرم جاسوسي اعدام ميشوند، از ظلم دفاع ميكنند، ميبينيم سينهچاكان ارزش و عفاف چه دستهگلهايي به آب ميدهند. اگر چنانكه قرآن ميگويد غايت نماز «إن الصلاه تنْهی عنِ الفحْشاءِ والمُنْكر» است آن غايت، ملاك است نه فقط خود حركات شكلي نماز و روزه. نماز و روزه همراه با دوري از فحشا و منكر و باور و عمل به حقوق بشر و شهروند و باور به عدالت و انسانيت كه در ابتداي سخن از قول قرآن بيان كردم معيار اصيل است.
در آن زمانه و آن فرهنگ وجود چنين تيپهايي كه اهل عدالت و انسانگرايي باشند نادر بودند و اصلا فرهنگ و تربيت آن عصر چنين انسانهايي را پرورش نميداد. امروز كه عصر گفتمان حقوق بشر است باز هم اينها نادر هستند و باز هم اينهمه جنگ و خشونت در جهان وجود دارد. در همين جوامع غربي با وجود اينكه آنهمه از حقوق زنان ميگويند و آنهمه نهادهاي مدني و قوانين در حمايت از زنان وجود دارد اما آمار زنكشي در همان جوامع بيداد ميكند و گاهي دو تا دوو نيم برابر جامعه در حال توسعهاي مثل ايران است حالا چه رسد به 14 قرن پيش كه اصلا سربريدن رسم رايج بوده است. انسانهايي كه از مروت و مدارا بگويند و اينكه مردم يا همدين تو يا همنوع تو و انسانند و اينكه عدالت معيار شريعت است جزو شگفتيها و نوادر آن عصر هستند. به همين دليل درخشيدهاند و تا امروز كهنه نشدهاند. بعضي افراد ميگويند چرا از آنچه مربوط به صدها سال پيش است و از اين شخصيتهاي ديني و تاريخي كد ميآوريد. يك دليلش همين است.
اگر معيار انسانگرايي و نوعدوستي و مدارا و مروت و عدالت و شفقت و مهرباني باشد بعد از آن است كه جوان و مومن و انقلابي بودن در چنين چارچوبي ميتواند سودمند باشد. اگر انسانگرايي و عدالتجويي نباشد آن صفات اتفاقا ميتوانند خطرناك هم باشد.
حسين (ع) تيپ ايدهآل است به همين دليل او متعلق به ما و متعلق به شيعه نيست. تاريخي و فراموششدني هم نيست، او متعلق به بشريت است يا با او هستيد يا يكي از تيپهاي معارض او ولو اينكه زير بيرق او هم سينه بزنيد.