• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۱ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5548 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۱۵ مرداد

تحليلي درباره فيلم اپنهايمر به كارگرداني كريستوفر نولان

تقابل علم و سياست

لادن موسوي

تنها كريستوفر نولان و وسواس فكري‌اش بر زمان، قادر به ساخت فيلمي سه ساعته از زندگينامه يك فيزيكدان است، بدون آنكه تماشاگر لحظه‌اي به زمان فكر و يا به ساعتش نگاه كند. 

اپنهايمر دوازدهمين فيلم كريستوفر نولان، داستان زندگي جوليوس رابرت اپنهايمر، فيزيكداني نابغه و مدير پروژه مانهاتان است كه در سال ۱۹۴۵ به ساخت اولين بمب اتم منجر شد. 
كارگردان بزرگ امريكايي، اين بار هم پازلي جديد خلق كرده است. پازلي كه بازي با زمان و چيدمان زماني در آن نقش اصلي را ايفا مي‌كنند. نولان با اپنهايمر كدهاي موجود و مورد استفاده فيلم‌هاي ساخته شده بر اساس زندگينامه را كاملا به هم ريخته و ديدگاهي متفاوت براي ساخت و تماشاي اين ژانر فيلم (بيوپيك) كه به قول معروف كلاسيك و از مد افتاده‌اند را ارايه كرده است. كارگردان نابغه توانسته تماشاگر را به مدت سه ساعت درگير ذهن و تفكرات و مغز پيچيده پدر بمب اتم جهان و هم نسلي‌هايش كند. 
اگر به دنبال كالبد شكافي فيلم به زبان ساده باشيم، مي‌توان گفت كه نولان سال‌هاي مختلف زندگي رابرت اپنهايمر را به تصوير كشيده است. فيلم به حداقل سه زمان مختلف از زندگي اپنهايمر تقسيم شده است: سال‌هاي قبل از ساخت بمب و كشف سياه چاله‌ها، سال‌هاي كار در پروژه منهتن و ساخت بمب، و سال‌هاي پس از ساخت بمب، وقتي كه در دوران مك كارتيسم، اف.بي.‌اي اپنهايمر را تحت بازجويي‌هاي متعدد قرار داد. اين زمان‌ها البته گاهي بيشتر هم مي‌شوند، و زماني گذشته‌تر (مثل سال‌هاي اول تحصيل اپنهايمر در دانشگاه) و يا آينده‌اي دور‌تر و اواخر زندگي و كهنسالي‌اش (كه البته باز هم در گذشته اتفاق افتاده‌اند) را نشان مي‌دهند. نولان اما اين گذشته و حال و آينده را به صورت خطي جلو نبرده است. تدوين لايه لايه و مجازي اين زمان‌ها و قصه‌ها فيلم را از زندگينامه‌اي يكنواخت و خطي به معمايي چند لايه تبديل كرده است. در اپنهايمر نولان، سه زمان گذشته، حال و آينده در هم پيچيده‌اند و بافته شده‌اند، تا دقايقي در گذشته باشيم، سپس به آينده برويم و سپس به زمان حال برگرديم و سپس دوباره در زمان سفري رو به جلو و يا رو به عقب داشته باشيم. همزمان با اين بافت زماني، نولان دو گونه تصوير متفاوت را عرضه مي‌كند. تصاويري رنگي كه فضاي ذهني اپنهايمر و نقطه ديد او از جهان را به تماشاگر عرضه مي‌كنند، در تقابل با تصاوير سياه و سفيدي هستند كه نقطه نگاه و ذهن لويس استراس، مدير كميسيون انرژي هسته‌اي و شكارچي اپنهايمر است كه در سال‌هاي بازجويي به دنبال بي‌آبرو کردن و انتقام شخصي و خصوصي از اين دانشمند نابغه بوده. نولان با قطعيت تصميمش را گرفته است و در رودررويي اين دو، طرف مورد علاقه و مورد دفاع خود را انتخاب كرده است و به تماشاگر اعلام مي‌كند. 
تقابل ذهن درخشان و انفجار ايده‌ها در اپنهايمر كه مانند انفجارهاي متعدد اتمي هستند با تفكر بسته و سياه و سفيد استراس، تقابل علم و سياست هم هست. جايي كه علم حد و مرزي براي خود قائل نيست، سياست چارچوب‌هايي بسته و كور دارد. علم متمركز بر جهان است اما سياست متمركز بر خود. استراس و تفكرات و عقايد و بازي‌هاي سياسي‌اش براي اپنهايمر ذره‌اي اهميت ندارند در حالي كه اپنهايمر و عقده قدرت و احترام از طرف جامعه علمي، تك تك سلول‌هاي مغزي استراس را پر كرده‌اند. براي استراس همه‌ چيز سياه و سفيد است. عقده خودبزرگ بينيش ذهنش را تك بعدي كرده است. از نظر استراس همه به او فكر مي‌كنند. آدم‌ها يا با او هستند و يا بر ضد او. براي استراس بي‌اهميت بودنش، فكر نكردن به او، عدم حضورش در افكار بقيه و بي‌توجهي به او مخصوصا از نظر اپنهايمر و انيشتين ممكن نيست. براي همين است كه مكالمه اين دو دانشمند نابغه را بدگويي و غيبت از خودش مي‌داند. اپنهايمر اما سال‌هاي نوري با اين تفكرات فاصله دارد. در ذهن او دنيايي ديگر در جريان است، دنيايي در حال فوران و انفجار. تفاوت اين دو ذهن، تقابل اين دو تفكر و رويارويي اين دو روان كاملا متفاوت را نولان از دريچه رنگ‌ها روي نگاتيو ثبت كرده است. نولان كه نويسنده سناريوي فيلم هم هست، تماشاگر را با اطلاعات مختلف، زمان‌هاي متعدد و رفت و آمد‌هاي پي در پي در آنها و كاراكتر‌هاي زياد و متعدد بمباران مي‌كند. 
براي درك و فهم تمام اين اطلاعات و زمان‌ها و كاراكتر‌ها، تماشاگر موظف به دقت در لحظه لحظه فيلم است تا طناب بافته شده به دست كارگردان را كه به دستش داده است را ول نكرده و گم نكند. ديدن دوباره و سه باره فيلم هم حتي از نظر من، براي درك كامل و چيدن پازل‌هاي زماني و مكاني و فهم عميق شخصيت و تفكرات اين فيزيكدان نابغه و ديگر كاراكتر‌هاي اصلي و فرعي فيلم ضروري است. كاراكترهايي كه همگي با دقت و ظرافت نوشته و طراحي شده‌اند و با بازي شگفت‌انگيز بازيگران‌شان، اپنهايمر را به فيلمي عميق در درك روانشناسي ذهن تك تك اين پرسوناژها تبديل كرده است. كيليان مورفي در نقش اپنهايمر بازي استثنايي را ارايه كرده است كه دور از انتظار نيست. ديگر بازيگران فيلم هم اما تك‌تك‌شان به بهترين نحو در قالب شخصيت خود فرو رفته‌اند. شايد بشود گفت كه روبرت داني جونيور، در قالب استراس، بهترين بازي زندگي حرفه‌اي خود را ارايه كرده است تا به مدت سه ساعت او را كه همه به عنوان مرد آهني مي‌شناسيم را كاملا فراموش كنيم. اميلي بلانت كه نقش همسر اپنهايمر را بازي مي‌كند هم نقشش را به‌ طور خيره كننده‌اي بازي كرده تا نقش مكملي كه به عهده گرفته را به نقشي كليدي تبديل كند. كيتي كه تا اواخر فيلم در زير سايه شوهرش اپنهايمر است، كم‌كم به آرامي و به زيبايي از اين سايه فاصله مي‌گيرد تا در اواخر فيلم نه تنها جايگاه خود را در جلوي صحنه به دست آورد بلكه نقشي كليدي راهم از آن خود كند. 
با اينكه تصوير به مانند هميشه در فيلم‌ها و دنياي نولان اصلي مهم و كليدي است و به همين دليل هم كارگردان تصميم به فيلمبرداري كل فيلم با نگاتيو ۶۵ ميليمتري پاناسونيك و آيمكس گرفته است، صدا اما اين بار از تصوير هم مهم‌تر است. كريستوفر نولان از صدا هم به اندازه تصوير به صورت جابه‌جا استفاده كرده است. صداهاي گذشته و حال و آينده هم به مانند تصاوير در هم بافته شده‌اند تا در درك ذهن و انفجار‌هاي فكري اپنهايمر كمك‌مان كنند. صداهايي كه هميشه همگام با تصوير نيستند و گاه جداگانه قبل و يا بعد از تصاوير وجود دارند و به مانند رعد و برق و يا صد البته انفجار بمب اتمند، وقتي كه صدا جداي از تصوير و با فاصله به گوش‌مان مي‌رسد و انتظارش را نداريم. 
صدايي كه تصاوير را مي‌لرزاند و تحت شعاع قرار مي‌دهد و افكار ما را به مانند سياه‌چاله‌ها در خودش مي‌بلعد، سكوت را جايگزين آن كرده و سپس همه ‌چيز را با هم و در هم منفجر مي‌كند. اينجاست كه مغز خارق‌العاده نولان خودش را نشان مي‌دهد. جايي كه نه تنها صدا به اندازه تصوير و حتي بيشتر از آن اهميت دارد، بلكه عدم وجودش، سكوت محض هم به همان اندازه مهم است. موسيقي فيلم، ساخته لودويگ گورانسون هم در تمام طول فيلم، از اولين تا آخرين پلان، مانند اپرايي است كه تماشاگر را از آغاز تا پايان همراهي مي‌كند و اپنهايمر را به نوعي فيلم اپرايي تبديل مي‌كند كه يكي، بدون ديگري ناتمام است. 
جمع صدايي بي‌نظير، تصاويري جادويي، موسيقي استثنايي و بازي‌هايي خيره كننده همه و همه در خدمت كارگردان و فيلم هستند تا نولان بتواند به سوژه فيلمش كه انسان، مسووليت و گناهش است بپردازد و تماشاگر را وادار به تفكر چند بعدي، قبل از تصميم‌گيري بر مجرم بودن و يا نبودن اپنهايمر در ساخت بمب اتم كند. در زماني كه ترس از وقوع جنگ جهاني سوم، جنگي هسته‌اي، هر روز بيشتر و بيشتر مردم را در بر مي‌گيرد، نولان همگام با تاريخ، موفق به خلق شاهكاري استثنايي در هنر هفتم شده است. در زماني كه هر روز از خود مي‌پرسيم، آيا سينما همچنان موفق به نوآوري و غافلگيري‌مان مي‌شود يا نه، نولان با اپنهايمرش جوابي قاطع به همگان مي‌دهد. فيلمي كه قطعا رد پايش در تاريخ سينماي جهان در كنار شاهكارهاي ديگرش مثل ممنتو، اينسپشن و ميان ستاره‌اي تا به هميشه باقي خواهد ماند. 
اپنهايمر را بايد ديد و دوباره ديد و دوباره ديد تا شايد تكرار اين انفجار سينمايي در ذهن‌مان بتواند به هضم و درك عظمت و بزرگي‌اش كمك كند. 


«نولان كه نويسنده سناريوي فيلم هم هست، تماشاگر را با اطلاعات مختلف، زمان‌هاي متعدد و رفت و آمد‌هاي پي در پي در آنها و كاراكتر‌هاي زياد و متعدد بمباران مي‌كند. براي درك و فهم تمام اين اطلاعات و زمان‌ها و كاراكتر‌ها، تماشاگر موظف به دقت در لحظه لحظه فيلم است تا طناب بافته شده به دست كارگردان را كه به دستش داده است را ول نكرده و گم نكند. ديدن دوباره و سه باره فيلم هم حتي از نظر من، براي درك كامل و چيدن پازل‌هاي زماني و مكاني و فهم عميق شخصيت و تفكرات اين فيزيكدان نابغه و ديگر كاراكتر‌هاي اصلي و فرعي فيلم ضروري است. كاراكترهايي كه همگي با دقت و ظرافت نوشته و طراحي شده‌اند و با بازي شگفت‌انگيز بازيگران شان، اپنهايمر را به فيلمي عميق در درك روانشناسي ذهن تك تك اين پرسوناژها تبديل كرده است. كيليان مورفي در نقش اپنهايمر بازي استثنايي را ارايه كرده است كه دور از انتظار نيست.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون