درنگي بر فيلم جديد كريستوفر نولان
اوپنهايمر، تلاشي براي جهان مشترك يا جهان نولان
ابونصر قديمي
اين كارگردان حدود پنجاهساله بريتانيايي، بعد از موفقيت در كارهاي تحسينشدهاي نظير (تلقين)، و مجموعههاي بتمن (شواليه تاريكي) و حتا بين ستارهاي، توانست توجههاي مخاطبين و منتقدين را به خود جلب كند، به وسيله نوعي نفوذ به ناخودآگاهي كه دارد و بيان مسائل علمي كه هر انساني در روزمره حتا تاريخ به آن نياز دارد. اما ماجرا از دانكرك شروع شد كه فيلم، قهرمان و روايت را گم ميكند و به دوربيني ميرسد كه به عنوان ناظري بيدخالت، به ثبت صحنهها ميپردازد اما اينكه بگوييم نولان از تكنيكهاي سينما بياطلاع است، حرف خامي مينمايد با توجه به آثار تحسينشده پيشتر او، چيزي كه محتمل است، اين است كه اين ايده به ذهن كارگردان خطور كرده كه تمام ديوارها و مرزهاي سينماي كلاسيك و حتا معاصر خود را درنورديده و حال به عنوان پيشرو و آوانگارد، مسووليت يا رسالت ساخت سينماي جديدي را دارد كه خود سينما باز براي او ابزاري مينمايد كه به طريق آن بتواند به هدف خود كه نجات دادن جهان است نايل شود، در واقع نوعي پيامبرانگاري خويش، در رفتارهاي نولان حس ميشود، اما تاريخ نشان داده انسانهايي كه در نگاه آسمان غرق شدهاند در زمين، زمين خوردند و به عبارتي در خلق جهان بسيار پيشرفته ذهني خود، از پس اصول اوليه و پيشپاافتاده مديوم خود نيز برنيامدهاند، چون ذهن و هدفشان جاي ديگري بود . حال اگر بخواهيم به فيلم اوپنهايمر برسيم، اين فيلم به رغم تلاش كارگردان در غيرخطي نشان دادن آن، كاملا خطي است، مشتمل بر دو نيمه، نيمه اول تلاش براي ساخت بمب اتم و بيوگرافي دانشمند - قهرمان داستان- و نيمه دوم شامل دادگاه دفاعيات اوپنهايمر، براي ساخت اين سلاح مرگبار . هر چند در بخش اول نكته مثبت شيطنتآميزي وجود دارد به اين صورت كه طي تشكيل مراحل ساخت بمب اتم، مخاطب را دراين كار با خود مشاركت ميدهد، گويي كه مخاطب خود را بخشي ازاين گروه، همكار آنان فرض ميكند و در هيجان علمي و افتخار اين رويداد سهيم است، اما در لايه بعدي، در واقع با دريافت اين افتخار و اين پرستيژ علمي، دراين جنايت شريك ميشود و اگر هم اين نباشد دست كم جاي نفرت، ديد بدي به سازندگان اين سلاح پيدا نميكند .
سكانسها بر خلاف انتظارات داستاني، همديگر را كامل نميكنند بلكه در ادامه هم ميآيند كه فقط مراحل ساخت بمب اتم را مستند ميكنند و حوادث پس از آن .
دراين فيلم از همان قابهاي اول مشخص ميشود كه اثر قراراست بين مستند و فيلم بودن معلق باشد و نداند كه تكليفش با خود چيست، نولان براي فرار از مستند صرف بودن، ناگريز دستبهدامان فضاهاي موازي شده، يعني علاوه بر ساخت مستند زندگي اوپنهايمر، ميخواهد نظريات فیزيك كوانتومي را نمايش دهد كه امروزه دستآويز كليپسازان محتواهاي انگيزشي در اينستاگرام و يوتيوب است، همچنين نمايشدهنده تقابل سرمايهداري امريكا و كمونيست و فاشيست است (كه لزوما نظير ديگر فيلمهاي امريكايي، از پيش مشخص است كه شاگرد ممتاز و برنده محبوب اين مسابقه كيست) . نولان، سعي دارد با سكانسهاي رگباري، مُقطّع، كوتاه و دستكاريشده در زمان آنها و ديالوگهاي مقطع، سنگين و سريع، همچنين فلاشبكهاي متعدد و تاريك و روشن كردنهاي متوالي و سريع صحنهها در نورپردازي، هيجان و اضطرابي در مخاطب توليد و اين حس را ايجاد كند كه در چه دوره خطير و حساسي جهان به سر ميبرد و مهمترين رويداد بشر داشت آنجا رقم ميخورد، گويي ميخواهد در اتاقي مخاطب را هيپنوتيزم و سپس تلقين كند تا خواست او را بپذيرد، كه واقعا شايد به لحاظ تاريخي هم همينطور بوده باشد اما فرم انتخابي و رفتار برخورد او با مخاطب و تكنيكهاي سينمايي، تنها باعث گيج شدن و عدم توانايي همراهي او با اثر ميشود، گويي هدف نولان اينجا بيش از برجستهسازي آن دوره تاريخ، برجستهسازي كار خودش است كه ميخواهد به مخاطب برساند كه هدف من صرفا سرگرم كردن نيست بلكه مشغول تصوير مهمترين اتفاق جهان هستم، و به نوعي بياعتنايي و عدم نياز به همراهي مخاطب را به رخ ميكشد، با اين حال اينكه چند عدد مهمترين اتفاق جهان داريم و چگونه تمام آنها از پشت دوربين نولان سر در ميآورند، سوالي است كه بايد از خود كارگردان و منبع وحي او پرسيد. با اين حال از لحاظ فني اين ديالوگهاي سريع و ضربتي، اين سكانسهاي سريع كه زمان و مكان خودشان را قرباني زمختي و بيرحمي ذات مستند ميكنند هيچ كمكي به مخاطب نميكند، طوريكه حتا مخاطب ميتواند اين سوال را از خودش بپرسد كه چرا به جاي تماشاي اين فيلم، در ويكيپديا زندگينامه اوپنهايمر را نخواندم، فيلم به سرعت مسيرهاي موازي خود را هم از دست ميدهد شامل جهان كوانتومي و مسائل فیزيكي و تقابل بين مكتبها كه كارگردان در چند سكانس و ديالوگ كد داده بود كه ميخواهد نظير بينستارهاي، نولانبازياي ديگر داشته باشد، گويي ميخواهد القا شود كه من ديگر برای اين چيزها وقت ندارم و بايد صرفا روي رسالت خود متمركز شوم كه مخابره پيامهاي بسيار جدي از آينده حيات بشر و نجات جهان است، اما اثرش در كل چيزي بيش از يك مستند عذابآور و خستهكننده درنيامده. هرچند به عقيده من با اين تمهيدات، كارگردان عمدا سعي در گيج كردن مخاطب، جهت تلقين اغراض شخصي و سياست امريكا، در مقياس جهاني است، يعني سعي شده با صنعت سينماي هاليوود و رزومه كارگردان جهت جذب مخاطب، قماري براي هيپنوتيزم مردم در سطح جهان داشته باشند، اما نهايتا اثر بدل به آن سرگيجههاي افيوني و انتزاعي نشده كه مخاطب از غوطه خوردن در آن لذت ببرد، چون اساسا هدف مخاطب يا نيل به حقيقت كل نيست و فقط باعث عصبي شدن او ميشود .
در خصوص ديالوگهاي اثر واقعا مخاطب را به مرز عصبي شدن پيش ميبرد از يكسو ميخواهد بگويد كه اثر من خودخواسته، حالتي مستندگونه دارد، از طرفي ميخواهد آن را با ديالوگهاي ماندگار پُر كند كه مدتي دستآويز كليپهاي اينستاگرامي و ترند شدن و جملات انگيزشي شود، خب در مستند، اين ديالوگهاي ماندگار جايي ندارد و بايد بشتابند تا چهارنعل جهان را نجات دهند و فرصت نيست كاراكترها به ديالوگهاي ماندگار، ذهن فرزانه خود را مشغول كنند چون ممكن است دراين فاصله، به نيابت از آنها، هيتلر يا استالين به ساخت بمب اتم مشرف شده و جهان را نابود كنند . علیرغم تلاش نولان براي القاي اين ايده در ذهن مخاطب، كه اين اثر، اثري بسيار مهم است كه مرگ و زندگي تاريخ بشر را نشان خواهد داد، با اين حال با فيلمهاي ديگر امريكا تفاوت زيادي ندارد كه نشاندهنده قدرتي ماورايي و مرگبار در كارند كه جهان را تهديد ميكند و همانند هميشه، برادر بزرگتر-امريكا- نظير سوپرمني در هاليوود ظهور كرده و جهان را نجات ميدهد، پس كل جهان بايد در واقعيت از او قدردان بوده باج و خراجش را بپردازد. هر چند درين فيلم اوضاع فاجعهبارترست چون اثر، فيلمنامه و المانهاي رايج در فيلم را هم عامدانه از دست ميدهد و قرباني پايههاي علمي فیزيكي و فضاي زمخت مستندي ميكند، كم مانده بود نولان خود با تخته وايتبرد و ماژيك وارد صحنه شود كه تئوريات فیزيك مدرن را توضيح دهد اما اينگونه علاوه بر موارد فوق، باعث گرفته شدن انرژي وحشتناكي هم از اثر ميشود كه بايد صرف احساسات و تاثيرگزاري و برداشت آزاد و نقاط عطف و ديگر المانكهاي رايج در مديوم فيلم ميشد، يعني كارگردان، گردنگير شده كه كاري بزرگ انجام دهد و جهان را نجات دهد اما از پس اوليهها هم برنميآيد و به اصلاح، كوتاه هم نميآيد و عرصه را بر خود تنگ و تنگتر ميكند، و اثر تقريبا پيرنگ و در حال كليتر اساسا فيلم بودن خود را از دست ميدهد. گويي كارگردان هدفش از تصوير دادگاه، دادگاه تاريخ و انسانيت است و دفاعيات كسلكننده اوپنهايمر دفاعيات شخص او نيست بلكه دفاعيات دولت امريكا در ساخت و استفاده ازاين سلاح است و گرنه صرف نيمي از فيلم در دادگاه، مخاطب را ياد رمانهاي كافكا و گوته و كامو مياندازد تا فيلمي اكشن و پرخرج هاليوودي، از طرفي اين را هم بگويد در خود امريكا هم تلاش براي تنبيه مقصرين احتمالي اين حادثه صورت گرفته و يا حداقل جرم اينكار را بر گردن افراد خاصي اندازد كه سعي بر تنبيه آنان هم شده، اما هدف هر چه باشد، هدف فيلم اين نيست و به درد دادگاه واقعي و قوه قضاييه ميخورد تا اصول فيلمسازي . پس از فيلم، از كاراكترها جز قهرمان و شخصيت اینشتين كه خوب شخصيتپردازي شده بودند و سكانسها جز آزمايش بمب اتمي كه به علت دوربينهاي پيشرفته و تشعشعات واقعي انفجار هستهاي (كه با خرج پول فراوان، سكانس خوب و خاطرهانگيزي درآمده) كلا انگار وجود ندارند و پس از فيلم از آن همه سكانس و شخصيت چيز خاصي به ياد مخاطب نميآيد و اگر فيلم دو ساعت بيشتر يا كمتر بود به نظر نگارنده تفاوتي نداشت، حال اينكه مثلا در فيلمهاي برگمان هيچ سكانس اضافهاي يافت نميشود و با حذف سكانسي اساس كار از هم ميپاشد و ناقص ميماند و مخاطب فرصت زندگي در آن شرايط را مييابد پس ناچار به تامل و همذاتپنداري ميشود، در واقع سكانسها و شخصيتها مكمل و پيشبرنده هم هستند كه دراين فيلم مطلقا جز عجله براي رسيدن به هدف غايي فيلم كه همان ساخت بمب اتم است، چنين چيزي ديده نميشود، و سكانسها فقط رگباري و مقطع پشت سر همند. تنها در سكانسي سعي شد كه كمي وارد اصول فيلمسازي شود، كه آن، سكانس ديالوگ اینشتين به اوپنهايمر كه باعث تعجب وزير در اوايل فيلم شد و به قولي گرهافكني در كار كرد كه در آخر گرهگشايي كند، كه با ساختار مستندگونه كل اثر تناسب ندارد و بدل به وصله ناجوري شده كه به كل اثر نميآيد. در واقع تلاش هراسان و ناشيانه كارگردان را نشان ميدهد كه مخاطبان نگويند ديگر كلا فيلم نبود يا آخرين تلاشش را هم كرده باشد تا با طرح سوالي بسيار ضعيف، مخاطب را تا آخر پشت مانيتور نگه دارد، به نظر من اگر با اين سكانس بازي نميكرد، سنگينتر بود . دراين اثر فكر ميكنم نه هدف گيشه بود مثل آثار ريدلي اسكات و كامرون نه سينماي انساني و فلسفي نظير برگمان، نه با صحنههاي اكشن و هيجانانگيز و جلوههاي ويژه باشكوه سرگرم ميكند، نه چيزي ميآموزد كه در كل زندگي به كار آيد، بلكه هدف فقط و فقط خود كارگردان و در مقياس بزرگتر دولت امريكاست كه در هر دو صورت براي مخاطب نيست . مخاطب دراين اثر، زمان هضم ديالوگها، سكانسها و بالاخره، ارتباط برقرار كردن با آنها را از دست ميدهد و اين حس در او القا ميشود كه كارگردان فيلم را براي او نساخته بلكه براي خود ساخته، در واقع اينجا نولان نميخواهد جهان مشترك را نجات دهد بلكه صرفا ميخواهد جهان خود را نجات دهد مشتمل بر افكاري كه در سرش ميگذرد كه بسيار بعيد است جز در ذهن فیزيكدانان و سياستمداران، در ذهن مخاطب عام هم باشد همچنين جهان شهرت و كسب درآمد و ماندگاري در تاريخ، از ديدگاه كوانتومي هم بخواهيم نگاه كنيم كه مورد علاقه نولان دراين فيلم شده، هر انساني جهاني دارد كه نولان اينجا با جهان ديگران كاري ندارد و تنها جهان خودش را دارد .
از معدود نكات مثبت اثر، تهييج، تحريك و علاقهمندي او به دانش را ميتوان دانست كه نظير كارهاي سابق نولان از جمله بين ستارهاي، در مخاطب شوق و هيجاني براي آموختن دانش به خصوص دانش نوين توليد ميكند و او را به شناخت نوين و عميقتر جهاني كه در آن زندگي ميكند، دعوت ميكند و از او ميخواهد براي بحرانهاي احتمالي طبيعت در آيندهاي نزديك آماده شود، كه اگر اينطور باشد كه اصلا بعيد هم نيست كه بشر براي بقاي خود دچار چالشهاي حياتي شود، در واقع نولان كمافيالسابق همچنان به تنهايي دراين هدف موفق است و تخصص دارد، فيلمهاي نولان از جمله همين فيلم اوپنهايمر، بيم و اميدها و پيشگویيهاي زيادي از آينده ميدهد، كه بسيار ارزشمندتر ميشد اگر موارد مذكور در سطور بالا را هم رعايت ميكرد .
دراين اثر فكر ميكنم نه هدف گيشه بود مثل آثار ريدلي اسكات و كامرون نه سينماي انساني و فلسفي نظير برگمان، نه با صحنههاي اكشن و هيجانانگيز و جلوههاي ويژه باشكوه سرگرم ميكند، نه چيزي ميآموزد كه در كل زندگي به كار آيد، بلكه هدف فقط و فقط خود كارگردان و در مقياس بزرگتر دولت امريكاست كه در هر دو صورت براي مخاطب نيست .