سياست هم نوعي قمار است
مرتضي ميرحسيني
زماني بيشتر هزينههاي اپوزيسيون را از اينجا و آنجا تامين ميكرد و عملا رييس صندوق حمايت از مخالفان جمهوري اسلامي بود. اما اواخر دهه شصت خورشيدي به فقر و تنگدستي افتاد و به قول پسرش «اگر پدرم را نكشته بودند، اين ماه پول نداشت زندگياش را اداره كند.» در دشمني با جمهوري اسلامي هرچه داشت به كار بست و حتي در سالهاي جنگ تحميلي با صدام و دولتهاي عرب حامي صدام همپيمان شد. به صراحت ميگفت «من بين صدام و (آيتالله) خميني، صدام را انتخاب ميكنم.» به روايت همسرش «كمكهاي مالي فهد بن عبدالعزيز، پادشاه عربستان و شيخ زايد بن سلطان، حاكم ابوظبي و بنيانگذار امارات متحده عربي با فعاليتهاي جرالد فورد، رييسجمهور پيشين امريكا و يكي از شركاي نفتي جورج بوش (پدر) كه بعدها به مقام رياستجمهوري آن كشور رسيد، فراهم شده بود. فورد و شريك بوش در ملاقاتي با بختيار كه در پاريس انجام شد، درباره گرفتن كمك از عربستان و شيخنشينهاي خليج فارس ديدار و گفتوگو كردند.» بختيار از همان فرداي انقلاب به سرنگوني نظام جديد حاكم بر ايران فكر ميكرد و براي رسيدن به اين هدف - كه برايش به هدفي شخصي تبديل شده بود - لزومي به رعايت همه خطوط قرمز نميديد. در برنامهريزي و تامين مالي كودتاي نقاب نقش موثري داشت و ميگويند بعد از شكست آن عمليات، در طراحي كودتايي ديگر ميكوشيد. سيروس آموزگار كه يكي از مردان دولت بختيار بود و بعد از انقلاب نيز مدتي در جمع يارانش ماند، ميگفت «اشكال در استراتژي بختيار بود. دنبال كودتا بود و ميگفتم عملي نيست. البته بختيار مشورتهايي با من ميكرد. بعضي وقتها افسران هم مشورتهايي كردند كه به كودتاي نوژه بپيوندند يا نه؟ به آنها گفتم اگر وطنتان را دوست داريد، بپيونديد و پيوستند و اغلب اعدام شدند. از اين بابت وجدانم ناراحت است. نكته ديگر كودتاي دومي بود كه پس از نوژه در پي آن بودند و مقدماتش را آماده ميكردند. گمان ميكنم اين مربوط به چهار، پنج سال پس از انقلاب باشد، ديگر روشن شده بود كه اين سياست درست نبود.» جواد خادم نيز روايت جالبي از آن سالها داشت. «حتي پس از كودتاي نوژه هم اين شانس بود كه كارها درست شود، اما نه اينكه مثل يك غريق هر روز دست به يك كاري بزني. وقتي نوژه شكست خورد، ديگر لازم نبود از آن راه عمل كني، ضد انقلاب فقط ميتواند در يك مدت كوتاه موفق شود، طولانيمدت نميشود. همهجا چنين بوده است. وقتي موفق نشدي بايد دست بكشي و برنامه ديگري تدوين كني. اما انسان وقتي در راهي ميافتد خيلي مشكل است به خودش اجازه دهد كه بپذيرد موفق نميشود. من كودتاي نوژه را قبول داشتم و به آن ايراد نميگيرم، چون در مبارزه سياسي امكان پيروزي ضد انقلاب هم وجود دارد. اما پس از آن ايراد داشتم. كارهاي پس از كودتاي نوژه براي براندازي رژيم غلط بود. ميدانيد! شايد آدمي كه قمار ميكند، سر ميز قمار فكر نميكند ميبازد، اما گاه ميبازد. سياست هم نوعي قمار است. اگر ادامه بدهي، گاه يكي پس از ديگري نتيجه باخت و شكست كامل خواهد بود. واقعيت اين است كه بختيار مستاصل شده بود. فكر ميكرد وقت دارد تمام ميشود. در واقع بايد بگويم اين اتفاقي كه برايش افتاد - اگرچه نه از نظر انساني - اما از نظر سياسي بهترين برد و پيروزي بود. ممكن بود ادامه بدهد و مرتب بدتر بشود. جبر تاريخ او را به جايي رساند كه ديگر قمار هم نميتوانست بكند. قمار سياست جلويش را گرفت.» خلاصهاش اينكه بختيار خودش را در دشمني با جمهوري اسلامي تعريف كرد و زندگياش را پاي اين دشمني گذاشت. خودش را رهبر نهضت مقاومت ملي ميديد، اما هرچه جلوتر رفت، چهرههاي موجه از او فاصله گرفتند و به جاي آنان، مردان بدنام و فرصتطلب دورش جمع شدند. به تعبير مهشيد اميرشاهي «نهضت روز به روز به كشتي نوح شبيهتر ميشد و لازم بود كه از همه حيوانات در خود داشته باشد.» پانزدهم مرداد 1370 در ويلايش واقع در حومه پاريس كشته شد. دستيارش را نيز همان روز، همانجا كشتند. جنازهها دو روز بعد پيدا شدند. قاتلان بدون سلاح قدم به ويلا گذاشتند و كارشان را با استفاده از لوازم آشپزخانه همان ويلا انجام دادند.