چرا آثار موسيقايي در ايران از عرضه در زمان مناسب باز ميمانند؟
نوشداروهاي بعد از مرگ سهراب
عليرضا اميني
توالي دورههاي تاريخي در دنياي هنر در همه جاي جهان اتفاق ميافتد؛ اين توالي به اين صورت است كه دوره كلاسيك و رمانتيك را داريم، يك دوره حد واسط هم به نام دوره نئوكلاسيك در اين ميان پديد ميآيد؛ هر دوره كلاسيك وارد دوره نئوكلاسيك ميشود يعني به مرور زمان كه جامعه از پيچيدگيهاي تفكر كلاسيك در هنر خسته ميشود، هنرمندان با خلق آثار و ايجاد تئوريهاي فكري جديد دوره نئوكلاسيك را پايهگذاري ميكنند كه جامعه آماده حركت به سمت رمانتيك ميشود و در اصل توالي به صورت كلاسيك، نئوكلاسيك و رمانتيك است. ولي ما بعد از رمانتيك نميتوانيم شاهد نئورمانتيك باشيم، دليلش هم اين است كه رمانتيك به خودي خود يك نوع دوره مدرن محسوب ميشود. بنابراين ما نئورمانتيك نداريم؛ يعني بعد از هر دوره رمانتيكي دوباره يك دوره كلاسيك ظهور خواهد كرد.
با اين مقدمه سراغ اتفاقي كه براي موسيقي ايران افتاد، ميروم؛ هر دورهاي در تاريخ هنر بين 3 تا 6 دهه است. به صورت ميانگين ما نيم قرن براي هر دورهاي قائل ميشويم كه ممكن است تحولي بين كلاسيك و رمانتيك اتفاق افتد و شاهد دوره نئوكلاسيك هم باشيم. با وجود تحولات نيم قرني، در ايران در اصل از دوران ضبط صفحه كه يك دوره كلاسيك را پشت سر گذاشتيم، دوره كلاسيك بايد در اصل در حوالي دهه 50 تا 60 وارد دوره نئوكلاسيك ميشد.
در اين دهه انقلاب شكل گرفت؛ ما در دورههاي توالي هنر بهطور طبيعي بايد شاهد يك دوره نئوكلاسيك ميبوديم كه زيربناي رمانتيك شود. همانطور كه اين روند به درستي طي ميشد و از دل آهنگسازان كلاسيك كه در دوره گلها وجود داشتند به موازات آهنگسازاني مثل جهانبخش پازوكي، فريد زولاند، محمد حيدري و چند آهنگساز ديگر در طبقهاي ديگر ميآيند، افرادي مثل يدالله بدر، سعيد مهناويان و ديگراني كه براي بسياري از خوانندگان كارهاي عاميانه ميساختند و همين افراد كمكم زيربناي يك رمانتيك مردمي را ساختند. آهنگسازاني كه نام بردم در واقع در دوره نئوكلاسيك موسيقي قرار ميگيرند كه مسير را براي رفتن به دوره رمانتيك هموار ميكردند كه اين دوران با انقلاب در ايران مواجه شد. در آستانه انقلاب فرهنگي در دهه ۶۰ دوره كلاسيك طي شده بود و آثار نئوكلاسيك بروز يافته بودند و در واقع بايد اين دوره يعني نئوكلاسيك هم بهطور كامل طي ميشد كه زيربناي دوره بعدي يعني رمانتيك شود اما با وقوع انقلاب، كلاسيك جديد ديگري شكل گرفت و ديگر دوره نئوكلاسيك كلا ديده نشد.
در اين دوره مميزيها شروع شد و قوانين، دوباره كلاسيسيم جديدي را پايهگذاري كرد. قوانيني كه در جامعه شكل گرفت و گرايش مردم و حتي مديران و شوراها در خودشان آماده پذيرش نئوكلاسيك و رمانتيك جديد بودند ولي مجبور بودند كه كلاسيك رفتار كنند و اين مساله باعث شد ما دورهاي اجباري را داشته باشيم. يعني دورهاي كه از لحاظ فرهنگي به ايران تحميل شد [...] اما چرا؟ از دهه ۸۰ به بعد بهطور معمول ما بايد وارد دوره رمانتيك ميشديم اما اين اتفاق نيفتاد و عقبگرد كرديم و به دوره كلاسيك برگشتيم.
نئوكلاسيك را هم كه نديده بوديم و از آن سو با دوره كلاسيكي مواجه شديم كه ميتوان گفت تحميلي بود. در اين دوران هر از گاهي شوراهاي مجوز نظراتشان تغيير ميكرد، آهنگي مجوز نميگرفت و بعد فشار ميآوردند و مجوز ميگرفتند. اثري پخش ميشد ولي محبوبيت پيدا نميكرد؛ بهطوري كه اگر ۵ دهه توليد را در صدا و سيما بررسي كنيم، ميبينيم براي بيش از ۱۰ هزار اثر هزينه توليد و ضبط شده كه يك يا دو بار پخش شدهاند ولي در آرشيو بدون هيچ استفادهاي خاك ميخورند يعني ارزش استفاده ندارند.
امروز در سال 1402 بايد دورههاي نئوكلاسيك و رمانتيك را ميگذرانديم و در اين زمان كمكم كلاسيك جديد ديگري را شاهد ميبوديم و اين در حالي است كه هنوز اجازه ارايه آثار نئوكلاسيك را هم آنطور كه شايسته است، پيدا نكرديم. از آنجا كه فرهنگ و هنر مسير خودش را طي ميكند و البته بسيار هم تحت تاثير شرايط اجتماعي است، متاسفانه ما در يك دوره كلاسيك تحميل شده، شاهد زيست تحميلي آثار نئوكلاسيك و رمانتيك هستيم. موسيقيهاي زيرزميني كه بيرون ميآيد، ناشي از همين اتفاق است. شاهد ظهور گونههايي هستيم كه بايد به وقتش بيرون ميآمده ولي در زمان خودش اجازه رشد و بروز نيافته است. اتفاقاتي كه در روند سيستم اداري سازمانهايي مثل دفترهاي موسيقي و شعر اداره ارشاد، صدا و سيما و حوزه هنري سازمان تبليغات ميبينيم، ناشي از همين وضعيت است. يعني مديران اصلا نميدانند بايد چه كاري انجام دهند.
مديري ميآيد و به اثري مجوز ميدهد در حالي كه ممكن است يك مدير ديگر به همان اثر اجازه انتشار ندهد و مدير بعدي برعكس مدير قبلي عمل كند! و اين يعني فقدان ساز و كار منطقي. فرهنگ جاري است اما وقتي آن را محدود ميكنند، شاهد اين اتفاقات ميشويم و حال هم به جاي اينكه شاهد جريان فرهنگي موسيقي باشيم شاهد زيستهاي نادرست و بدون تعريفي هستيم كه بايد به موقع خود ديده ميشدند و نشدند و هنوز زير سايه همان كلاسيك تحميلي، روزگار ميگذرانند. البته اين مساله تنها در موسيقي نيست و در ديگر هنرها هم شاهد اتفاقات عجيبي هستيم. يك فيلم در تلويزيون رسمي اجازه پخش ندارد، ولي همان فيلم در پلتفرمها پخش ميشود.
ريشه تمام اين اتفاقات را بايد در مديريت فرهنگي جستوجو كرد. سير تحول فرهنگ به خودي خود، جاري است اما وقتي جلوي جريان آب را بگيريم، پشت سدي كه براي آن ساختهايم جمع ميشود، آب كه از بين نميرود همين جريان آب كه بسيار هم جريان زيبايي است با مديريت نادرست پشت سد جمع ميشود و يكباره تبديل به يك جريان مخرب ميشود. همان چيزي كه در موسيقيهاي پاپ دهه 90 شاهدش بوديم و حالا هم البته همچنان هستند، بيمايه، گاه سخيف و بيهيچ اصالتي... طبيعتا اين نوع موسيقي ماندگاري ندارد، اما آسيبهاي خود را خواهد داشت.
آنچه بايد در ادامه تاكيد كنم، اين است كه افراد جامعه بيش از آثار كلاسيك به آثار رمانتيك علاقهمند هستند. شما زيباترين قطعات كلاسيك را در مترو بنوازيد آنچنان توجهي را جلب نميكند، اما كافي است كه يك موسيقي عامپسند را حتي با كيفيت پايين بزنيد؛ توجه افراد جلب ميشود و البته كه اين طبيعي است، چون موسيقي كلاسيك خودش خاصپسند است. حالا با توجه به اين موضوع ما شاهد سوءاستفاده تجاري برخي شركتها، سازمانها، ارگانها و نهادها هستيم كه اصلا اخلاقگرا نيستند و به راحتي هر كاري كه در آن پول باشد، صرفنظر از كيفيت انجام ميدهند، چراكه تنها تجارت و پول براي آنها مهم است. اساسا هم همين پول و اقتصاد است كه جريانات را هدايت و گاهي هم منحرف ميكند. حالا اين نهادها به جاي اينكه با قدرت اقتصادياي كه در دست دارند، تئوريهايي را ارايه دهند تا از آن دوران ماندگي و ركود هنري خارج شويم و شاهد جريان درست و طبيعي فرهنگ و هنر باشيم، متاسفانه اين بخشها براي انباشت پول خودشان تلاش ميكنند نه سير طبيعي جريانات هنري.
با اين مسائلي كه برشمرده شد، در غالب اجراها مشكلات مختلفي را شاهد هستيم، مشكلاتي كه ناشي از همان فساد فرهنگي است كه ما داشتيم و اكنون هم همه جا داريم. در حالي كه كساني كه قدرت و اقتصاد را در اختيار دارند، ميتوانند كمك كنند و با مديريت فرهنگي درست به موسيقي جان دوباره بخشند، اتفاقا از اين وضعيت نامتوازن پيش آمده سوءاستفاده كرده و جريانِ اقتصادِ هنر را فاسد ميكنند. اين بخشها با عملكرد نادرست متاسفانه هنر مردمي و هنر رسانه را دچار فاسد ميكنند.
بيش از هر زمان ديگري نياز است كه يك اتاق فكر ايجاد شود، فارغ از نهادها و افراد ذينفع تا شايد بتوان اندكي به دردهاي بيدرمان موسيقي التيام گذاشت. اينكه ميگويم اين اتفاق بدون حضور افراد ذينفع باشد، دليل دارد و دليلش هم اين است كه هر كدام از نهادهاي ذينفع با حضورشان به فكر تجارت هستند نه هنر. سازمانها هم درگير آشفتگي فكري ناشي از تحولاتي هستند كه ما را مبتلا به همان كپك فرهنگي كرده پس عملا آنها هم نميتوانند تاثيري بگذارند؛ بنابراين بايد نهادي خارج از سيستمهاي فرهنگي كنوني ايجاد شود كه قدرت كافي را داشته باشد، من اين را بارها هم پيشنهاد كردهام تا با ايجاد يك اتاق فكر شاهد ساختار جديد براي اعتلاي هنر موسيقي باشيم. اتاق فكري كه نفع مالي را در اين دوره كنار بگذارد و دلش براي موسيقي اين سرزمين بسوزد. موسيقياي كه با هزاران مانع روبهرو است و با هزار مشكل نفس ميكشد. موسيقياي كه حتي فرصت تجربه دورههاي مختلف خود را تاكنون چنانكه بايد و شايد در كشور ما پيدا نكرده است.
هيچگاه نبايد فراموش كنيم زماني كه جريانهاي فرهنگي درست و البته به جاي خود اتفاق ميافتد، دورههاي تاريخي هم روند طبيعي خود را دارد و دقيقا ميتوان با مديريت جريانهاي فرهنگي دورههاي تاريخي هنر را درست هدايت كرد و ميتوان با اين مديريت آثار مورد نياز جامعه را خلق كرد يا درستتر بگويم جريانهاي فرهنگي به خودي خود مسيرشان را طي ميكنند در واقع تنها كاري كه بايد كرد، اين است كه نبايد مانع آن شد. هنرمندان تحت تاثير جريانهاي اجتماعي بهطور طبيعي كار خود را ميكنند و تومورها و دشواريهاي هنري كه شاهدش هستيم ناشي از همين بر هم زدگي و اخلال در جريانهاي فرهنگي و هنري است.
اگر جريانات فرهنگي دست خود هنرمندان باشد، به درستي پيش ميروند و احتمال خطا هم به زير ۱۰ درصد ميرسد؛ نظام حاكم وظيفه دارد با جريانات فرهنگي و هنري كه به صورت طبيعي راه خودشان را ميروند، همراهي كنند و اجازه دهند كه جريانات مسير خود را طي كنند نه اينكه مانع حركت آنها شود. در واقع بايد گفت كه اين سانسورها و مميزيها هميشه باعث اخلال در سيستم دورهها و جريانهاي فرهنگي و هنري ميشود، اگرچه نميتواند تا ابد مانع باشد اما همانطور كه پيشتر گفتم اين تقابل آسيبزا خواهد شد و نبايد با گذاشتن موانع جلوي جريانهاي هنري را در موسيقي يا هر هنر ديگري گرفت.