• ۱۴۰۳ دوشنبه ۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5550 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۷ مرداد

نگاهي به مجموعه داستان «خانوم» اثر محسن زهتابي

تحول تاريخ در بسط و بلوغِ زبان

در اين مجموعه، زبان در توازي با قهرمان هر داستان تحول مي‌يابد و به مسووليت اجتماعي خود آگاه مي‌شود

ناجي سواري

اين سخن يعني امكان يا عدم امكانِ نوشتن به يك زبان- البته اگر به واقع سخني امروزي باشد- ديگر بحثي در راستاي تحليل ادبي يك اثر نيست، بلكه از ضرورت يا عدم ضرورتِ نوشتن به آن زبان ناشي مي‌شود و پيش از آنكه موضوع تجليل و شكوه‌داشتِ زبان باشد، تلاشي است براي شناسايي گونه‌هاي بيماري فرهنگ كه دير زماني است هر بار در پسِ چيز ديگري جلوه‌گر مي‌شود. آن اتفاقي كه براي مدت‌ها علت پويايي و تداوم مطالعات فرهنگي و علوم انساني، خاصه فلسفه بوده حالا ديگر به حوزه ادبيات نقل مكان كرده و به آن تعلق دارد، آن‌ هم از طريقِ نقد ادبي. اما كار زبان چيست؟ و اين اهميت را مديون كدام يك از ويژگي‌هاي خود است؟ به نظر مي‌رسد زبان لااقل در سه حوزه نسبتا مشخص كاركردي همگاني و عمومي دارد. يعني از عالم‌ترين گروه‌هاي اجتماعي تا بي‌بهره‌ترين‌هاي‌شان از دانش و آگاهي از اين سه ويژگي زبان بهره‌برداري مي‌كنند؛ نامگذاري، تعريفِ خود و دراماتيزه كردنِ متن يا حضور اجتماعي٭؛ اما وقتي درباره ضرورت يا عدم ضرورت از نوشتن به يك زبان صحبت به ميان مي‌آيد، چنان به نظر مي‌رسد كه گويي درباره زباني مرده صحبت مي‌كنيم. در اين حالت پرسش‌هايي نظيرِ اينكه آيا هنوز مي‌توان به اين زبان گفت‌وگو كرد؟ مي‌توان با آن منظومه‌اي بلند سرود؟ يا داستان كوتاه و رمان نوشت؟ پرسش‌هايي مشروع به نظر مي‌رسند. از اين جهت نوشتن درباره مجموعه داستان «خانوم» كه از داستان‌هايي با سطوح زباني مختلف تشكيل شده، بيشتر به نوشتن درباره مرگ يك زبان در جايي و نوزايي همان زبان در جاي ديگر مي‌ماند. با اين فرق كه آن زبان مرده خاطره زيست خود را به اقتضاي حضور مردماني با ارزش‌هاي اجتماعي متفاوت در روايت جشن مي‌گيرد. يعني در داستان‌هاي «بخت، بخت منِ خوشبخت»، «رساله بيدارباش»، «نعلبندان»، «خانوم و عباس ميرزا».

زبان تا اينجا در خدمت زيست انسان‌هايي است كه نه از شيوه و سبك زندگي آنها اثري باقي مانده است و نه از دغدغه‌ها و معضلات اجتماعي‌شان. اين آدم‌ها نه فرديت دارند و نه تشخص و كنش و واكنش آنها در روايت تنها در خدمت قصه و حادثه داستاني است؛ اما از داستان «خواجه عطا» زبان به تدريج رنگ مي‌بازد و شكلي امروزي‌تر به خود مي‌گيرد، زيرا محيطي كه آدم‌هاي جهان داستاني زهتابي در آن زندگي مي‌كنند، محيطي ديگر است. اين آدم‌ها نيازهاي‌شان شخصي‌تر، دردهاي‌شان فردي‌تر و حادثه در زندگي آنها يك پيش‌آمدِ صِرف نيست كه از بيرون تداعي‌هايي داشته باشد و شكل يك شايعه را به خود بگيرد كه در پايان روايت به يك اندرز اخلاقي ختم شود. يعني همان چيزي كه معمولا در حكايت‌ها اتفاق مي‌افتد؛ بلكه راوي و قهرمان روايت دستِ مخاطب را مي‌گيرند و با خود به اندروني، پستو و گوشه‌هاي تاريك خانه مي‌برند. جايي كه ديگر با زبانِ فخيم يك دوره تاريخي تكلم نمي‌شود، بلكه زبان، زبانِ حال مردم است و اين زبان براي اولين‌بار در مجموعه تصميم گرفته است تا نقشِ اجتماعي خود را بازي كند و مسووليتي را بپذيرد كه بر اساس آن، داستانِ مدرن شكل مي‌گيرد؛ يعني خدمت به واقعيت.
 «در گوشه‌اي از حياط خانه با جعبه‌هاي پلاستيكي نوشابه‌هاي شيشه‌ا‌ي يك سكوي مستطيل‌شكل ساخته شده است. يك تخته بزرگ آب‌خورده از بالا جعبه‌ها را به هم متصل كرده، در پناه روشناي ماه‌تاب گروه در حال تمرين است.» (ص60، خواجه عطا) 
در اين وروديه از داستان خواجه عطا داستان با نمايي از حياط خانه شروع مي‌شود. با اشيايي كه امروزي‌اند و روابط آدم‌ها در آن گوياي انسجام اجتماعي آنهاست. بنابراين زبان فقط در خدمت پيشبرد روايت و ساختنِ واقعيت نيست، بلكه همزمان از واقعيتي در حال گفت‌وگو است كه باورپذيرتر هم هست و آن تاريخ‌مند كردن زبانِ روايت است. مجموعه «خانوم» سير تاريخي زبان روايي است. دگرديسي زبان در روايت‌ها تابعِ تاريخ‌مندي روايت است. زبان در بهترين حالت روايت را به دوره‌اي شبيه مي‌كند كه حادثه داستاني در آن رخ داده است. اما نقص اين شكل روايت‌پردازي آن است كه نه تنها فقط به زبان كه به ديگر عناصر روايت مدرن به منظور ساختن تاريخ پشت مي‌كند. به اين ترتيب در جريان بيرون كشيدنِ روايت از متن تاريخ به جاي آنكه تاريخ را به پيكره روايت مدرن احضار كند، روايت را در زبان آن دوره بازآفريني مي‌كند. پيامد مستقيم چنين رويكردي آن است كه بين زبان روايت و زمان تقويمي نوعي وفاداري به وجود مي‌آورد؛ اما از طرف ديگر با رفتن به آن دوره و طراحي زبان آن مقطع تاريخي باعث مي‌شود كه قهرمان‌ها يا شخصيت‌هاي روايت به زباني با هم گفت‌وگو كنند كه ديگر رواج ندارد.
«آري مالامرد به خود آمده بودم. گويي سال‌ها به دنبال مرگ مي‌رفتم و خود بي‌خبر از اين همه راه، از كوه پايين كه آمدم كاسه‌اي آب خواستم. در كاسه اين موي سپيد ديدم و اين چروك صورت را، به خود آمدم. خواست من شد بازگشت به خانه. ديدم پاهايم ديگر توان جواني ندارند...» (ص92، لوح سيزده) 
زباني عصا قورت ‌داده و آهنگين و گاهي فخيم كه با شرايط رواني و معنويات انسان امروزي مناسبتي ندارد و شايد براي مخاطب امروز جذابيت لازم را ندارد. مخاطب حس مي‌كند از خلال اين زبان، وارد اقسام حكايت‌ها و تمثيل‌ها مي‌شود. يكي از ويژگي‌هاي چنين داستان‌هايي تاكيد بر منشِ اخلاقي و پيشداوري است. گويي حكايت براي آن نوشته شده تا از آن براي درسي اخلاقي استفاده شود. به اين ترتيب حكايت پيش از آنكه با ساختن سطوح زباني و خلق موقعيت‌هاي مختلف در خدمت بازآفريني واقعيت باشد، تصوير كهنه‌اي از آن واقعيت را در قالب حكايت تمثيلي و اشباع شده از آموزه‌هاي اخلاقي در اختيار مخاطب قرار مي‌دهد؛ اما هرچه در مجموعه به پيش مي‌رويم با فرم‌هاي روايي تازه‌تري مواجه مي‌شويم و زبان به روايت مدرن نزديك‌تر مي‌شود. راوي به شخصيتِ قهرمان‌هاي روايت نزديك‌تر مي‌شود و زوايا و جنبه‌هايي از زندگي آنها را براي مخاطب بازگو مي‌كند كه عموما در حكايت‌ها يافت نمي‌شود و امكان دسترسي به آنها وجود ندارد.
«تاب غمش را نداشتم. به خدا حالا كه دارم براي‌تان مي‌نويسم اشك امانم را بريده، دلم دارد مي‌تركد. دوست داشتم براي كسي بگويم چرا بي‌ناز خانم به حال روز افتاده است. دوست داشتم يك نفر بفهمد كه اين زن از هر جا مانده وقتي با دست خالي از در مش‌ممدتقي برگشت قوز كرده بود.» (ص97، تنگ بولحيات) 
انگار مجموعه «خانوم» نه داستان‌ آدم‌هاي محسن زهتابي كه روايت بلوغ و بسط و گسترش زبانند. زباني كه از گهواره تاريخي خود برمي‌خيزد و در كنار قهرمان‌هاي روايت به مسووليت اجتماعي خود آگاه مي‌شود. در چنين شرايطي متانت توصيفات و آزادي احساسات در روايت باعث مي‌شود كه راوي فاصله خود را با روايتي كه در صحنه رويدادهاي آن حضور دارد، حفظ كند و اين يكي از ويژگي‌هاي راوي در داستان مدرن است كه در جاهايي از روايت نقشي مشابه نقشِ مخاطب را بازي كند و از پيشداوري درباره وضعيت‌هاي داستاني پرهيز كند. هنر در اين حالت به تعبير سوزان سانتاگ به «آينه ظرفيت‌هاي انساني» تبديل مي‌شود. حالاست كه ديگر مسائلِ بغرنج مربوط به كنش، احساسات و باورها را در بستر ادبيات مي‌كاود. زبان در داستان‌هاي اين مجموعه قهرمان روايت است. قهرماني كه از خلال تاريخ‌مند شدن و پاسخ به اين كنش‌مندي، گونه‌اي سير تحولِ خود را در مسيرِ داستاني شدن بازگو مي‌كند و به نيازهاي روايت و آدم‌هايش از طريق اين تغييرات پاسخ مي‌دهد. يعني بي‌پرده‌پوشي و تبديل به ديگر زبان شدن. جايي كه ديگر زبان‌شدن به ديگر زمان و ديگر مكان شدن تبديل مي‌شود. به اين ترتيب به نسبتِ آينه‌گون خود با واقعيت پشت مي‌كند. خالقِ خودش را انكار مي‌كند تا متني كه به تدريج به اين صورت در مجموعه شكل مي‌گيرد، بتواند به متن‌هاي ناگفته ديگر با رنگ و لعابي از قرائتِ تاريخي امكان تجلي دهد. ادبياتي با مفهوم بازنمايي تاريخ به مثابه زبانِ روايت.
* كتاب «عليه تفسير» سوزان سانتاگ، ترجمه مجيد اخگر، نشر بيدگل، 1393


    انگار مجموعه «خانوم» نه داستان‌ آدم‌هاي محسن زهتابي كه روايت بلوغ و بسط و گسترش زبان‌ است. زباني كه از گهواره تاريخي خود برمي‌خيزد و در كنار قهرمان‌هاي روايت به مسووليت اجتماعي خود آگاه مي‌شود. 
    يكي از ويژگي‌هاي راوي در داستان مدرن است كه در جاهايي از روايت، نقشي مشابه نقشِ مخاطب را بازي كند و از پيشداوري درباره وضعيت‌هاي داستاني پرهيز كند. هنر در اين حالت به تعبير سوزان سانتاگ به «آينه ظرفيت‌هاي انساني» تبديل مي‌شود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون