يك عشق سوان
اسدالله امرايي
يك عشق سوان نوشته مارسل پروست با ترجمه خانم شهلا حائري در نشر قطره منتشر شده و چاپ دوم آن به بازار آمده است. پروست از جمله نويسندگاني است كه تقريبا بر اغلب جريانهاي ادبي داستاننويسي غرب تاثير داشته. درجستوجوي زمان ازدست رفته اگر طولانيترين رمان قرن بيستم نباشد، بيشك يكي از مفصلترين رمانهاي اين قرن است. پيچيدگيهاي زباني و روايي آن است كه به دليل نثر منحصر به فرد نويسنده و جملههاي طولاني تودرتوي آن تاثيري داشته كه نمونههاي آن در رئاليسم جادويي امريكاي لاتين و ادبيات اسپانيا و پرتغال عملا مشهود است. درباره اين رمان دركنار اوليس جيمز جويس مقالات و كتابهاي فراواني نوشتهاند. يك عشق سوان در واقع بخشي از شاهكار پروست است كه برخي از منقدان ادبي آن را چكيده در جستوجوي زمان از دسترفته ميدانند كه شايد به درد مخاطب كمحوصله بخورد يا كسي كه فرصت و توان تمركز چند ماهه براي خوانش اين اثر دشوار را ندارد، « يك عشق سوآن» به واقع پرخوانندهترين بخش اين اثر مهم تاريخ ادبيات داستاني است. این بخش، حكايت عشق پرشور سوان متشخص و مشهور شهر با زني به نام اُدِت است كه چندان خوشنام نيست و بلكه بدنام است. عشقي آميخته به حسادت كه با پرداختي روانشناسانه در جزیيترين كنشها و واكنشهاي شخصيتهاي داستان به شكلي هنرمندانه و موشكافانه بازتاب يافته است. حائري در ابتداي كتاب مقدمهاي كوتاه نوشته و اشاراتي نيز درباره پروست و «يك عشق سوان» دارد: «مارسل پروست به روانشناسي دلباختگي ميپردازد و پيدايش و شكلگيري عشق را در دل عاشق بررسي ميكند. خواننده همراه دلداده هرلحظه عشق و تبعاتش را حس ميكند، از همان نخستين بارقه عشق تا لحظه رهايياش همراه عاشق پيش ميرود و با او همدل و همساز ميشود. رمان يك عشق سوان عصارهاي از اين هفت جلد است، اما عشق تنها مضمون آن نيست و تمامي درونمايههاي اصلي در جستوجوي زمان از دست رفته را يكجا دارد. اگر كسي بخواهد بدون آنكه هر هفت جلد كتاب را بخواند با رمان «در جستوجوي زمان از دست رفته» آشنا شود، قدم در دنياي اين نويسنده بيهمتا بگذارد و سبك نگارش و جملهبنديهاي خاص آن را بشناسد. « اودت در اين زمان از نظر جسماني مرحله بدي را ميگذراند: چاق شده بود و جذابيت پرشور و رخوتآميز پيشينش، نگاه شگفتزده و خمارش انگار همراه با نخستين سالهاي جوانياش افول كرده بود. بهطوري كه دقيقا در زماني كه سوان او را كمتر زيبا مييافت، برايش به مراتب عزيزتر شده بود. سوان مدتها به او چشم ميدوخت تا جذابيتي را كه در او ديده بود بازيابد، اما نمييافت. ولي دانستن اينكه در زير اين پيله جديد، همچنان اودت بود كه ميزيست، با همان اراده گذرا، دستنيافتني و موذيانه، كافي بود كه سوان را وادارد همچنان با شور و حرارت در طلبش باشد.»