ياد ايامي كه...
احمد زيدآبادي
احمد زيدآبادي
ابراهيم آباد زردوئيه روستاي زادگاه من از توابع زيدآباد است و زيدآباد هم خودش از توابع سيرجان است و سيرجان هم از شهرهاي كرمان است و همگي هم در حاشيه كوير قرار گرفتهاند.
وقتي پاي كوير وسط ميآيد، خيليها ميپندارند كه تمام آباديهاي آن، جاي بيآب و علف و خشك و سوزاني است كه جز توفان شن موهبت ديگري ندارد. راستش اصلا هم اينطور نيست! بعضي دهات واقع در دل كوير البته خشك و سوزانند، اما در حاشيه كوير، روستاهايي يافت ميشود كه پوشيده از باغات سرسبز و كشتزارهاي شاد و خرمند و لحظهاي زندگي در آنجا به هزار سال زندگي در اين شهرهاي پر دود و دم و ترافيك شرف دارد!
در واقع براي اثبات ادعايم لازم است فعل حالِ «يافت ميشود» را به فعل ماضي «يافت ميشد» تغيير دهم چراكه از روستاهاي سبز و خرم و شاداب حاشيه كوير، ديگر اثر و آثاري باقي نمانده است.
واقعا يادش بخير! «ياد ايامي كه در گلشن فغاني داشتم / در ميان لاله و گل آشياني داشتم.»
آب قنات هميشه در وسط قلعه جاري بود. درختان توت سر به فلك داشتند. باغات اطراف سرشار از زيبايي و طراوت بودند. آبي زلال آسمان جولانگاه پرواز انواع پرندگان بود. بلبلان در لابهلاي شاخسار درختان سايهخوش، نغمهخوان بودند. باران بهموقع و به اندازه ميباريد. بوي كاهگل خيس خورده در فضا ميپيچيد.
فقر و بينوايي هم بسيار بود، اما در ميان شكوفههاي سيب و بادام روزهاي بهاري و ميوههاي شيرين و رنگ به رنگ و پر آب تابستاني و غروب حيرتانگيز پاييز تن طلايي و اجاقهاي گرم و قصهگوييهاي نمكين زمستاني، فقر و بينوايي رنگ ميباخت و حس نميشد و به چشم نميآمد.
در دوران كودكي هرگز به خيالم نميرسيد كه همه اينها چنان به سرعت از دست بروند كه روزي روياي ديدار دوبارهشان حسرتانگيز شود.
الان ديگر روستاي زادگاهم صفايي ندارد. قنات تافيه شده، درختان ميوه و توت خشكيده و ريشهكن شدهاند. اثري از دشتهاي زراعي باقي نمانده است، پرندهاي به ندرت در آسمان يافت ميشود. بلبلي نيست كه آواز بخواند. ابرهاي بارور به ندرت ظاهر ميشوند و به موقع و به اندازه نميبارند. با اين همه، تمام سطح روستا و محيط اطراف آن به زير كشت پسته رفته است. درختان زشت پسته كه نه سايهاي ميگسترانند و نه حس جمال شناسانهاي برميانگيزند. در چند دهه اخير، تمام آب حفرههاي زيرزميني را خالي كرده و به پاي درختان پسته ريختهاند تا چند تُني از محصول آن را صادر كنند! گنجي ابدي را براي چندرغاز به باد فنا دادهاند. درست مثل كسي كه گوهري را فداي پول سياهي كند.
در تمام منطقه ديگر آبي يافت نميشود. چاهها يكي پس از ديگري تلخ و اسيدي شدهاند. سال به سال موتورهاي آب را جابهجا ميكنند. اكنون موتورهاي آب به دامنه كوههاي پاريز رسيدهاند و بعد از آن ديگر جايي براي جابهجايي نيست و بنابراين خشكيدن اغلب باغات پسته و فرونشست سهمگين و هولناك زمين در انتظار است.
باغات پسته از هماكنون نيز رو به خشكي گذاشتهاند. چيزي در اين دنيا غم انگيزتر از يك باغ خشكيده نيست. نشانه مرگ حيات است. علامت نابودي محيطزيست است. تجلي مصيبت و بلاست. دليلِ حماقت و جهل و بلاهت است. بازتاب لجبازي و غرور و نخوت و زيادهخواهي است.
از آن همه زيبايي و سرسبزي و طراوت روستاي زادگاهم تنها خاطرهاي به يادگار مانده است. كار و بارمان شده است حسرت چيزها و ايام از دست رفته. ياد ايامي كه ....