• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5564 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۲ شهريور

گفت‌وگوي كيهان خانجاني با عنايت سميعي درباره ابراهيم گلستان

نويسنده، روشنفكري مثل هيچ‌كس

شناخت ادبيات كلاسيك فارسي و آشنايي با ادبيات غرب از گلستان هنرشناس جامع‌الاطرافي ساخته است

گروه هنر و ادبيات

آنچه مي‌خوانيد بخشي از گفت‌وگوي بلند كيهان خانجاني، نويسنده و مدرس داستان با عنايت سميعي، منتقد ادبي و شاعر است. متن اصلي ‌گفت‌وگو مرور تاريخي - انتقادي مدرنيسم ادبي در ايران، از سال‌هاي مشروطه تا به امروز است كه بخشي از آن به ابراهيم گلستان و تاثير و جايگاه او در ادبيات داستاني ايران تمركز دارد. گروه هنر و ادبيات «اعتماد» مراتب سپاسگزاري خود را از هر دو نويسنده به‌جا مي‌آورد.

 

كيهان خانجاني: پيداست كه گلستان داستان غرب را خوب مي‌شناخت، به‌‌ويژه داستان‌هاي همينگوي و اندرسن را. همچنين در ساحت سبك خودش، نحو و ريتم و حتي گاه صرف زبان را از متون كهن ايراني مي‌گرفت.

عنايت سميعي: گلستان به نسبت سن و سالش، آدم كم‌كاري است، حجم آثاري كه نوشته با سن و سال او جور درنمي‌آيد. او آدم بادانشي است كه در عرصه‌هاي گوناگون تخصص دارد، فيلمساز برجسته‌اي است، ادبيات كلاسيك ما را به درستي مي‌شناسد، ادبيات غرب را به درستي مي‌شناسد و نگاه يك هنرشناس معمولي را ندارد، نگاهش خلاقانه است. يعني وقتي كه راجع به تابلوي بهمن محصص حرف مي‌زند، نگاه بكري دارد. با اينكه آيدين آغداشلو نقاش است و از معدود نقاش‌هايي است كه صاحب‌نظر است، نگاه گلستان نسبت به نقاشي هيچ كمتر از نگاه او نيست و شايد بتوان جايگاه برتري به او داد اما اگر بخواهيم برگرديم به داستان، حس مي‌كنيم كه او مي‌خواهد پيوندي بين نثر داستان و نثر كلاسيك به وجود بياورد و اين پيوند را با استفاده از افاعيل عروضي انجام مي‌دهد. بسياري از داستان‌هاي گلستان را مي‌توانيد بر مباني افاعيل عروضي تقطيع كنيد. اين نوع نگاه به نثر داستان، تلفيق خلاقانه‌اي نيست. مثل گلشيري هم نيست، با اينكه نثر گلشيري به ادبيات وصل است و از ادبيات ارتزاق مي‌كند. نثر داستان، به اقتضاي متن، همين نثر به نظر غلط‌غلوط هدايت است، نثر بهرام صادقي است، نثر چوبك است، نثر زنده. اينكه زعما از حيث دستور زبان به هدايت ايراد گرفته‌اند، بحث ديگري است. مي‌گويند داستايفسكي هم نثر روسي را اشتباه مي‌نوشت اما اعتبارش را به خاطر آن از دست نداده است، همان‌طور كه هدايت از دست نداده است. زبان در داستان عنصر كليدي است، منتها به اقتضاي داستان نه بماهُو زبان.

خانجاني: يعني لزوما زبان‌ورزي هنرمندان و تحول و پوست‌اندازي زبان مردمان را تحول ندانيم؟

سميعي: بايد تحولات فرهنگي را از تحولات زباني جدا ‌كنيم. به اين معني كه اگر بخواهيم تحولات زباني را از مشروطيت پيگيري كنيم و به امروز برسيم، در حوزه‌هاي مختلف مي‌بينيم كه از فلسفه تا ادبيات و علم، زبان فارسي قابليت‌هاي خودش را نشان داده و متحول شده است، اما آن بخش از فرهنگ كه من به عنوان غيرزبان از آن ياد مي‌كنم، نتوانسته هم‌پاي زبان تحول پيدا كند. يعني ما با قواعدي در شهر و روستا سروكار داريم يا در محاصره‌ آنها هستيم كه به سادگي نمي‌تواند تحول پيدا كند، يا به اندازه زبان نمي‌تواند متحول شود. به‌علاوه، خود زبان نيز در عرصه روشنگري يا حيطه روابط اجتماعي ممكن است تحول زيادي نپذيرد، يعني ما با زبان ارتباطي محدود سروكار داريم و استفاده از زبان همچنان مي‌تواند بر مبناي سنت شفاهي صورت بگيرد. به اين معني در واقع نوآوري مكتوب، نتوانسته خودش را بر فرهنگ شفاهي غالب كند.

خانجاني: گلستان غالبا شخصيتي‌ انتخاب مي‌كند كه بالاتر است از سطح عمومي اجتماع و انگار عكس‌برگردان خودش، مثلا در بهترين آثارش ازجمله «خروس»، «مد و مه»، «طوطي مرده همسايه من» و... اول شخصِ باسوادِ ناظري هست كه به دور و برش نگاه مي‌كند. يعني اين داستان را داناي كل هم مي‌توانست روايت كند اما خود را جاي داناي كل قرار مي‌دهد.

سميعي: گلستان نگاهي اشرافي به جهان دارد. مثلا وقتي داستان «خروس» را مي‌خوانيم كه يكي از شاهكارهايش است، با اينكه از همينگوي تقليد مي‌كند ولي حتي بهتر از همينگوي نوشته است. ما شخصيت ناظر را به عنوان مهمان مي‌بينيم كه وارد خانه‌اي شده و از بالا به همه‌چيز نگاه مي‌كند. يعني آدم‌ها را آن‌قدر كوچك مي‌شمارد كه به هيچ‌وجه وارد بازي‌شان نمي‌شود و فقط مي‌خواهد سوژه‌اش را انتخاب كند و داستانش را بنويسد. اين را ما متاسفانه در شعرمان و در بسياري از آثارمان داريم. يك‌جور اول‌شخص كه ممكن است سوم‌شخص هم بشود. ولي شما بلافاصله ردِ راوي را مي‌زنيد كه اين خود شاعر يا مولف است. او درواقع احساس مي‌كند كه جامعه دارد يك‌چيزهايي بهش تحميل مي‌كند كه به او ارتباطي ندارد. او ناظرِ بي‌طرف رويدادهايي است كه موظف است در مورد آنها اظهارنظر كند. نگاه او به واقعيت از بيرون است نه روايتي كه راوي با آن درگير است. به شخص نويسنده كاري نداريم، راوي درگير نيست و ناظر است و حوادث را براي ما تعريف مي‌كند.

خانجاني: مگر ويژگي نگرش اشرافي چيست؟ چون معمولا به چشم شر تحليل مي‌شود. از تعريف طبقاتي كه بگذريم، طبقه متمول سبب خير بودند در هنر و ادبيات ايراني.

سميعي: اين را هميشه در نظر داشته باشيم كه در دوره‌هاي كلاسيك، توليد فرهنگ، اشرافي است و تحول از بالا صورت مي‌گيرد. نيما و هدايت از طبقه اشرافند، منتها با فرهنگ آن در ستيز. بنابراين در دوره كلاسيك همواره ما با فرهنگي سر و كار داريم كه تحولاتش در درون اشرافيت صورت مي‌گيرد و حتي تحولات سياسي هم باز در هرم قدرت اتفاق مي‌افتد. هرم قدرت است كه توده مردم را به خودش جذب مي‌كند و عليه بخش ديگر مي‌شوراند. ما با اشرافيتي سر و كار داريم كه تعيين‌كننده سياست و وضعيت فرهنگي است. البته در دوره مدرن وضعيت متفاوت است و عمدتا توليد فرهنگ به ‌عهده طبقه متوسط است. سيري را كه داستان‌نويسي در غرب طي كرده بايد از شرق و اساسا كشورهاي ديگر جهان جدا كرد. مساله تحول در ايران ناهماهنگ، ناپيوسته و ناموزون است كه از دل آن استثنائا آثار و اشخاصي ممتاز مي‌شوند. در حالي كه در اروپا مي‌توانيم ببينيم كه چگونه از نيمه دومِ قرون وسطي، مشخصا از قرن يازدهم، تحولاتي صورت مي‌گيرد كه به تدريج زبان لاتين كه زبان رسمي بوده، كنار مي‌رود و جايش را زبان‌هاي بومي مي‌گيرد و نويسندگاني مثل بوكاچو، پترارك و دانته به منصه ظهور مي‌رسند كه مي‌توانستند با توده بيشتري در ارتباط باشند. از طرف ديگر، مقوله صنعت چاپ است كه كتاب مقدس را عمومي مي‌كند و نوعي سكولاريزاسيون در سطح جامعه به وسيله صنعت چاپ به وجود مي‌آيد.

خانجاني: و در آخر اينكه، بي‌شك كسي در حد گلستان تاثير غيرمستقيم بر نسل اكنون داستان گذاشته. تاثير مستقيم چطور؟

سميعي: متاسفانه گلستان نتوانست به لحاظ خلق و خو، ادبيات را در حد گلشيري نهادينه بكند. حقيقت اين است كه گلشيري يا حتي براهني ميراثي از خود به‌جا گذاشتند كه بدون اينكه ارزش‌گذاري كنيم بايد بگوييم داستان‌نويسي را به شكلي متحول كردند، درحالي كه گلستان متاسفانه به دليل انزواي اشرافي چنين تاثيري در ادبيات داستاني ما به‌جا نگذاشت. شايد هم جريان‌سازي در ادبيات ما به ‌عهده افراد ميان‌مايه افتاده است كه پيروان فراوان دارند و كمتر مانند امثال گلستان دغدغه‌شان ادبيات است.


سمیعی: گلستان نگاهی اشرافی به جهان دارد. مثلا در «خروس» که یکی از شاهکارهای اوست، با اینکه از همینگوی تقلید می‌کند ولی حتی بهتر از همینگوی نوشته است. ما شخصیت ناظر را به عنوان مهمان می‌بینیم که وارد خانه‌ای شده و از بالا به همه‌چیز نگاه می‌کند. یعنی آدم‌ها را آن‌قدر کوچک می‌شمارد که به هیچ‌وجه وارد بازی‌شان نمی‌شود.

خانجانی: گلستان غالبا شخصیتی‌ انتخاب می‌کند که بالاتر است از سطح عمومی اجتماع و انگار عکس‌برگردان خودش، مثلا در بهترین آثارش ازجمله «خروس»، «مد و مه»، «طوطی مرده‌ی همسایه‌ی من» و... اول‌شخصِ باسوادِ ناظری است که به دور و برش نگاه می‌کند. یعنی این داستان را دانای کل هم می‌توانست روایت کند اما خود را جای دانای کل قرار می‌دهد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون