نامهاي به سعدالدوله
مرتضي ميرحسيني
نامه را ميرزا ملكمخان از سوييس فرستاده بود و تاريخ بيستوهفتم آگوست 1907 زير آن به چشم ميخورد. نوشته بود: «از مسند وزارت استعفا كردن خيلي صحيح اما از مجلس وكلا استعفا كردن منتهاي نامردي است. بايد ايستاد. گفت. حرف حالي كرد و كار را پيش برد. جناب سعدالدوله هيچ حق ندارد كه از مجلس وكلا قهر كند و دور بكند، ايران چنان وجودي را خيلي لازم دارد.» ملكم شايعاتي درباره رفتوآمد سعدالدوله به دربار را شنيده بود و از احتمال جدايي او از صف آزاديخواهان نگران بود. ميدانست كه مشروطه براي رسيدن به اهدافش به مرداني مثل او نياز دارد. اما نه آنچه ميرزا ملكمخان نوشت تاثيري در تصميم سعدالدوله گذاشت و نه صحبتها و تقاضاهاي شمار ديگري از هواداران مشروطيت، تغييري در نظرش ايجاد كرد. او از آزاديخواهان بريده و به دربار نزديك شده بود. اين تغيير جبهه براي مشروطهخواهان بسيار سنگين بود. آنان سعدالدوله را -كه زماني بهاي دفاع از انقلاب را با زندگي در تبعيد پرداخته بود - يكي از بزرگان خود ميديدند و از صحبتهايش در مجلس شوراي ملي به وجد ميآمدند و انگيزه ميگرفتند. يكي از هفت نفري بود كه متمم قانون اساسي مشروطه را تدوين كرد و ميگفتند - و اين گفته نادرست نبود - كه كمتر كسي در ايران به اندازه او اصول نظام حكمراني پارلماني را ميشناسد. علت جدايياش از آزاديخواهان چه بود؟ فريدون آدميت در كتاب «فكر آزادي» به دلخوريهاي شخصي سعدالدوله و تنشهاي او با برخي نمايندگان مجلس شوراي ملي اشاره ميكند و مينويسد: «رفتار تفرعنآميز سعدالدوله، جمعي از نمايندگان را به دشمني با او برانگيخت و عليه او به كارشكني و دسيسه پرداختند. به علاوه چون احترامي كه از لحاظ اقدميت و سابقه آزاديخواهي و همچنين فضيلت علمي انتظار داشت دربارهاش مرعي نگشت، به تدريج از آزاديخواهان گسست و به دربار محمدعليشاه پيوست. سعدالدوله و شيخ فضلالله نوري دو مثال گويا و بارزي هستند كه چگونه وقتي تمايلات و منش بعضي افراد جريحهدار ميشود، حاضر هستند از اصولي كه وقتي خود پيشرو و مروج آن بودند، انحراف پذيرند و در راه مخالف قدم بردارند.» انگيزهاش هر چه بود، چندي بعد، نامه ديگري از ملكم به دستش رسيد. «شما كه سعدالدوله هستيد از همان زمان مدرسه در تمام مراحل عمر خود وجود پرمغز، همه جا جوياي كلمات تازه در آيين وطنپرستي، هميشه حاضر هر قسم جاننثاري بودهايد... امروز تكليف شما اين است كه با همان معلومات و تجربيات كه جمع كردهايد با اطمينان كامل و به جرات مردانه خود را از پيشوايان خداداد مجلس وكلا قرار دهيد و اين ماموريت وجداني را بر عهده بگيريد.» بسياري از كساني كه دل در گرو نظام مشروطه داشتند، كوشيدند سعدالدوله را در جبهه خودشان حفظ كنند و مانع اتحاد او با محمدعليشاه شوند. اما نتوانستند. سعدالدوله به صف دشمنان مشروطه پيوست و بعد در دوره استبداد صغير يكي از مردان محمدعليشاه شد. در انتهاي آن ماجرا، زماني كه آزاديخواهان در گيلان و اصفهان ضد شاه قيام كردند و حكومت كودتا را به تنگنا انداختند، سرپرستي دولت را پذيرفت و تصميم به ختم بحران از طريق مصالحه گرفت. به پشتيباني سفيران روسيه و انگليس، شاه را مجبور به بازنگري در سياستهايش كرد و حكم برگزاري انتخابات تازه و بازگشايي مجلس شوراي ملي را از او گرفت. اما آنچه كرد، هم دير و هم ناكافي بود. مصالحهاي كه او برايش ميكوشيد با تداوم سلطنت محمدعليشاه ناممكن بود و بيشتر هواداران مشروطه به چيزي كمتر از عزل و محاكمه شاه قاجار رضايت نميدادند. جالب اينكه با آشكار شدن نشانههاي شكست و سقوط محمدعليشاه، بسياري از كساني كه در كودتا همراهياش كرده و سهم غنايمشان را از استبداد صغير برداشته بودند از او فاصله گرفتند و مدعي همدلي و نزديكي به مشروطهخواهان شدند. اما سعدالدوله تا به آخر روي حرف خود ماند و از تصميمي كه گرفته بود، برنگشت. روزهاي پاياني - همراه با وزيران كابينهاش - از مقامي كه داشت، كنار كشيد و به يكي از سفارتخانههاي خارجي (به روايتي انگليس و به روايتي ديگر بلژيك) پناه برد. ماجرا كه تمام شد، از فاتحان تهران مجوز خروج از كشور را گرفت و راهي اروپا شد. چند سال بعد به ايران برگشت و نقش تازهاي در سياست ايفا كرد كه براي بازخواني آن به روايت ديگري نياز است.