استاد باستاني و مرحوم دعايي و دو روز مرخصي كذايي!
احمد زيدآبادي
زندهياد استاد محمد ابراهيم باستانيپاريزي اهل روستاي سهگُلو از توابع كوهستان پاريز در 15 كيلومتري شرقِ جلگه زيدآباد بود. برخي پاريزيها از جمله مرحوم دكتر باستاني منطقه زيدآباد را «كفه» ميناميدند كه خالي از طعنه ملايم و كمرنگي هم نيست. كفه يعني زمين شورِ هموار و مسطح يا نمكزاري كه بهرهاي از صفا و سرسبزي نبرده است! برخي زيدآباديها هم از كوهستان پاريز و آباديهاي دامنه آن به عنوان «بالا» نام ميبردند كه آن هم به نوبه خود طعنهآميز بود. بالا يعني نوعي كوهنشيني كه از مواهب تمدن جديد سهم لازم را به خود نديده است!
باري استاد باستاني به محض آشنايي با نوشتههاي من در مطبوعات، از اينكه يك همشهري ديگر نيز «سري از تو سرا در آورده» خوشحالياش را پنهان نكرده بود. او كه علاقه غيرقابل وصفي به كرمانزمين داشت، خواهان سربلندي و موفقيت همشهريانش بود و هيچ فرصتي را براي تشويق و كمك به آنان از دست نميداد.
نخستينبار به واسطه استاد همشهريمان زندهياد دكتر محمدحسن كريمينژاد، پاتولوژيست برجسته كشورمان، با مرحوم دكتر باستاني در منزلش رو در رو شدم. اين ديدار داستاني دارد كه در جلد چهارم خاطراتم تحت عنوانبندي خانه رنج و رهايي، به آن پرداختهام.
باري، در سال 88 چون سه باره گذارم به زندان افتاد، مرحوم استاد باستاني به صرافت افتاده بود كه لازم است برايم كاري انجام دهد. توصيههاي اكيد ديگر همشهريان سيرجاني مقيم تهران هم به او مزيد بر علت شده بود. استاد باستاني از صاحبمنصبان جمهوري اسلامي فقط مرحوم سيد محمود دعايي را مناسب و شايسته پيگيري كاري در حوزه مربوط به قدرت و سياست ميدانست و در هنگام بروز مشكلي در اين زمينه فقط به او مراجعه ميكرد.
هنگامي كه من در زندان رجاييشهر بيمار شدم و براي معالجه در خارج از زندان نياز به مرخصي پيدا كردم، راههاي مرخصي از هر سو به رويم بسته شد. گويا استاد از شنيدن اين خبر دلش ميگيرد و سخت اندوهگين ميشود و سراغ مرحوم دعايي در موسسه روزنامه اطلاعات ميرود. او با لحني گلايهمندانه به آقاي دعايي ميگويد: شما نميخواهيد براي اين جوان همشهريمان كاري انجام دهيد؟ در آن موقع من 46 ساله بودم و اينكه چرا استاد مرا همچنان «جوان» به حساب ميآورده، لابد مربوط به همان اصلي است كه طبق آن، بزرگترها معمولا غبار گذشت ايام بر سر كوچكترها را حس نميكنند.
واقعيت اين است كه مرحوم آقاي دعايي درخواستهاي استاد باستاني را به ديده ميگذاشت حتي اگر پيگيري آنها باعث زحمت بسيارش ميشد. بنابراين مرحوم دعايي دست به كار ميشود تا از هر طريقي شده مرخصي چند روزهاي را براي من ترتيب دهد.
دعايي به مراكز اصلي قدرت مراجعه ميكند و با گرفتن نامه دستي از مسوولان آنجا، خود شخصا حامل نامه به مراكز قضايي ميشود و نهايتا كارش به دفتر عباس جعفريدولتآبادي، دادستان وقت تهران ميكشد.
بهرغم دو وثيقه سنگيني كه خانوادهام به درخواست قاضي پيرعباس براي آزادي موقتم تا هنگام قطعي شدن حكم، به مراجع قضايي سپرده بودند و كوچكترين ترتيب اثري نيز به آن داده نشده بود، جعفريدولتآبادي با پيش كشيدن امكان فرارم در طول مرخصي، از آقاي دعايي ضمانت سفت و سختي را براي مرخصي دو روزهام مطالبه ميكند و براي محكمكاري خواستار كشيدن چكي چند صد ميليوني از طرف او ميشود!
مرحوم دعايي با شوخي و خنده از كشيدن چك سرباز ميزند، اما طي نوشتهاي متعهد به جبران هر گونه اقدام به فرار من در طول مرخصي ميشود.
خب، بقيهاش بماند براي هفته آينده.