نگاهي به جهان نقاشيهاي جلال شباهنگي كه از ميان ما رفت
جستوجوي خلوص در پالايش طبيعت
حجت اماني*
استفاده از صورت طبيعت در جهت معنا، اساس طبيعتپردازي نگارگري ايراني را تشكيل داده است. از اين رو طبيعتپردازي در نگارگري ايراني واقعگريز و رنگ در آن نيز نمادين است. جلال شباهنگي طبيعت را مثالي ديده و پرداخته است؛ از اين رو است كه كوير و دشتهاي سرسبز، تابستان و زمستان، بهار و تابستان در نقاشيهاي او يكي است و فقط رنگ مايههاي آرام كه غالبا از يك فام رنگي گزينش شده است تفاوت فصلها و كوير عريان و دشتهاي مخملين را در نظر مخاطب متفاوت ميسازد. شباهنگي نقاش طبيعتپرداز ايراني بود كه در ميان طبيعتپردازان همعصر خود مانند سهراب سپهري، ابوالقاسم سعيدي، حسين محجوبي، علي گلستانه و ... نگاه متفاوت و مدرن خود را به طبيعت به تصوير كشيد. منظرهپردازي كه در هنر ايراني (جهان نگارگري) از نوع خيالين و گذر از طبيعت مادي است. در نگارگري ايراني طبيعت كاملا مادي و زميني نيست و اين برگرفته از انديشهها، باورها و اعتقادات پيشا اسلامي و دوران اسلامي است كه در تقابل با منظرهسازي غربي قرار گرفت كه واقعنمايي و عينيتگرايي منظرهسازي اروپايي مورد توجه برخي از نقاشان ايراني قرار گرفت و در مكتب كمالالملك بازپرداخت شد كه تا امروز نشانههايي از آن نزد نقاشان غير دانشگاهي باقي مانده است. با ظهور گرايشها از جمله امپرسيونيستها در غرب كه عمدتا بر طبيعت متمركز بودند بارقههاي آن به طبيعتپردازان ايراني رسيد و مورد تقليد برخي از نقاشان نوگرا و آكادميك قرار گرفت. در راستاي جستوجوي «هويت شخصي» هنرمندان طبيعتپرداز نيز به خود رجوع كردند و پيشينهها و ميراث فرهنگي و هنري خود را مورد توجه قرار دادند اگرچه در نگارگري طبيعتپردازي در سايه قدرتنمايي و قلمپردازي پيكرههاي انساني واقع ميشد يا به بيان ديگر برخلاف طبيعت در هنر شرق دور (به ويژه چين) كه بر انسان غالب و سيطره داشت- يا انسان جزو كوچك طبيعت محسوب ميشد- اينجا طبيعت نقش نمادين و معرف مضمون و مفهوم اثر به شمار ميآمد بهطور مثال تصوير درخت خرمالو با برگهاي تازه نشان از نشاط دوران جوانسالي بوده است و در تضاد با آن همزمان درخت پير و كهنسال قرار ميگرفته است. يا در مصورسازي داستانها و مضامين عاشقانه از درخت بيد مجنون در جهت معنا بخشي به اثر بهره ميبردهاند. استفاده از صورت طبيعت در جهت معنا اساس طبيعتپردازي نگارگري ايراني را تشكيل داده است از اين رو طبيعتپردازي در نگارگري ايراني واقعگريز و رنگ در آن نيز نمادين است. گويي اين نگاه در ضمير نقاشان طبيعتپرداز ايراني در دوره مدرن مرور شده است. طبيعتپردازيهاي ابوالقاسم سعيدي از اين نگاه سرچشمه ميگيرد با اين تفاوت كه پيكرههاي انساني حضوري ندارند. همچنين اين نگاه در نقاشيهاي طبيعتپرداز شباهنگي وجود دارد؛ طبيعتهاي او در سكون و بدون حضور پيكره انسان شكل گرفته است. او طبيعت را مثالي ديده و پرداخته است از اين رو است كه از اين رو است كه كوير و دشتهاي سرسبز، تابستان و زمستان، بهار و تابستان در نقاشيهاي او يكي است و فقط رنگمايههاي آرام كه بيشتر از يك فام رنگي گزينش شده است تفاوت كوير عريان و دشتهاي مخملين يا فصلهاي مختلف را در نظر مخاطب متفاوت ميسازد. از مجموعه گل و مرغهاي او ميتوان حدس زد تجربه نگارگري داشته و از نگاه نگارگري ايراني به طبيعتپردازي بهره برده است. نحوه رنگگذاريهاي او از اين امر حكايت ميكند هنرمند نگارگر براي پرداخت و هماهنگ ساختن اثرش از تكنيك خاص قلموي ظريف خود به عنوان «پرداز» بهره برده است. پرداز در نگارگري ايراني در حكم سايه روشن غربي رنگها را تلطيف و هماهنگي بين آنها را به وجود ميآورده است كه شباهنگي به خوبي از امكانات و ابزار جديد (ايربراش) بهره ميگيرد و اين كيفيت را با ابزار مدرن رنگگذاري به وجود ميآورد و اين نگاه ذرهگرايي در نگارگري را به گونهاي لطيف در آثارش به كار ميگيرد بيآنكه بافت آن تداعيگر طبيعت عالم زميني باشد. گريز از واقعيت در بافتپردازي او كاملا از نگاه او به نگارگري ايراني حكايت ميكند چرا كه در نگارگري بافت نيز در جهت معرفي اشيا يا عينيتگرايي طبيعت مادي نيست بلكه در جهت هارموني و فضاي نقاشانه به كار گرفته شده است. طبيعت در نگارگري از آنجا كه مثالين و از خيال سرچشمه گرفته است گويي دور از دسترس است و از جاي دوردست حكايت ميكند از خيال و آرزوي انسان حكايت دارد كه آن طبيعت را در ذهن تمنا ميكند. طبيعتي كه اگر بستري براي جنگ مانند شاهنامهنگاريها هم قرار گرفته باشد، تازگي و درخشندگي خود را حفظ كرده و نشاني از اضطراب در آن راه ندارد. به بيان ديگر گويي رزم و بزم در نظر نگارگر يك معنا دارد و تفاوت چنداني ندارد. اينگونه است كه طبيعت در نگارگري در زمين مادي رخ نداده است بلكه حكايت از جهاني مثالين، خيالين يا نمادين دارد با ويژگيهايي كه در اين عالم ميشناسيم. اين نگاه كاملا در آثار شباهنگي ديده ميشود طبيعتي كه از كل حكايت ميكند و جزييات در آن ديده نميشوند. طبيعتپردازيهاي او دور از دسترس انسان معاصر است و حكايت از آرامشي (به خاطر خطوط نرم و خميدهاي كه در تپه ماهورها بر آثار او غلبه دارند) ميكند كه در ذهن انسان مدرن آرزو شده است. رنگها آنچنان لطيف به كار گرفته شدهاند كه اين طبيعت را به محل امن و دلنشين و دور از اضطراب تبديل كرده است. عدم حضور پيكرههاي انساني در طبيعتهاي شباهنگي اين امنيت و سكون را تقويت ميكند و آن را از دسترس انسان امروز خارج ميسازد. استفاده از فامهاي رنگي محدود از ديگر ويژگيهاي آثار طبيعتگون شباهنگي است. انتخاب پالت رنگي محدود دستيابي او را به سادگي و كمينهگرايي در آثارش آسانتر ميكند. طبيعت خيالين خود را با سيطره يك فام غالب به نتيجه ميرساند و از تنوع رنگ به تنوع پاساژهاي يك رنگ پناه ميبرد. اگرچه بسياري از هنرشناسان و منتقدين هنر آثار طبيعتگرايانه شباهنگي را در زمره شيوه مينيماليسم (هنركمينه گرا) قرار ميدهند اما به نظر نويسنده كمينهگرايي شباهنگي از نگاه خود اوست و با سبك كمينهگراي غربي متفاوت است. درباره اينگونه آثار شباهنگي به جاي كمينهگرايي بهتر است از واژه «خلوصگرايي» استفاده كرد. چرا كه پيرايش و پالايش طبيعت در منظر شباهنگي تا بدانجاست كه هنوز طبيعت است بدون پيرايه. البته رسيدن به سادگي گاه آنقدر كار دشواري است كه ساليان دراز طول ميكشد تا هنرمندي هر آنچه توضيح افزوده است را حذف كند و به نهايت خلوص يا حقيقت برسد چرا كه به تعبير شرقيها توضيح كشنده حقيقت است. بنابراين شباهنگي نيز سعي كرده است تا آنجا كه توانسته است آنچه را كه بيش از توصيف طبيعت است از ميان بردارد تا حقيقت را خالص بازنمايي كند. از اين رو بيشتر آثار او را مناظري از كوير تشكيل ميدهند كه عاري از درختان و پوششهاي گياهي است. اما به نظر ميرسد خود نقاش گاه از نهايت سادگي ابهام داشته و گاهي متوسل ميشود به بوتههاي كوچكي كه در برخي از آثار او حكايت از طبيعت بودن را گوشزد ميكند.
* نقاش و دانشآموخته دكتراي تاريخ هنر
جلال شباهنگي طبيعت را مثالي ديده و پرداخته است؛ از اينرو است كه كوير و دشتهاي سرسبز، تابستان و زمستان، بهار و تابستان در نقاشيهاي او يكي است و فقط رنگ مايههاي آرام كه غالبا از يك فام رنگي گزينش شده است، تفاوت فصلها و كوير عريان و دشتهاي مخملين را در نظر مخاطب متفاوت ميسازد.
استفاده از فامهاي رنگي محدود از ديگر ويژگيهاي آثار طبيعتگون شباهنگي است. انتخاب پالت رنگي محدود دستيابي او را به سادگي و كمينهگرايي در آثارش آسانتر ميكند. طبيعت خيالين خود را با سيطره يك فام غالب به نتيجه ميرساند و از تنوع رنگ به تنوع پاساژهاي يك رنگ پناه ميبرد.