• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5570 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۹ شهريور

وقتي واژه در اسارت است، دست ما بسته نيست

نازنين متين‌نيا

مشتري ثابتي كه هميشه من را در حال آموزش شنا ديده، توي اينستاگرام اكانتم را پيدا كرده. دارم به خانمي تذكر مي‌دهم كه وقتي شنا بلد نيست توي قسمت عميق استخر نيايد، جر و بحث مي‌كند، زير لب غر مي‌زند و فحشي نثارم مي‌كند و بالاخره مي‌رود قسمت كم‌عمق. خانم مشتري ثابت همه اينها را مي‌بيند، با لبخند مي‌آيد سمتم و مي‌گويد: «نازنين جون من تازه فهميدم چقدر شما خفني و چه روزنامه‌نگاري هستي، اينجا چي‌كار مي‌كني آخه؟!» و دستش را يك‌جوري مي‌برد سمت همان مشتري كه فحش داده كه انگار بخواهد بگويد سر و كله زدن با اين آدم‌ها در شأن تو نيست. لبخند مي‌زنم و سرسري مي‌گويم: «اين‌هم‌ كاره، باحاله به مردم مهارتي رو ياد بدي كه تا آخر عمر باهاشون مي‌مونه.» و بعد زل مي‌زنم به دست و پاي كرالي كه شاگردم مشغول آن است و تذكر مي‌دهم كه وقت نفسگيري، سرش را زيادي از آب بيرون نياورد. كمي بعدتر ظهر شده، وسط همهمه استخر شلوغ، تايم آزادي پيدا مي‌كنم كه به كارهاي روزنامه برسم. خبرها را بخوانم، با نويسنده‌ها صحبت كنم و ببينم صفحه آخر روزنامه اعتماد امروز بايد چه باشد و چه بكند. بعد برمي‌گردم سرآب، دختربچه‌هاي كوچك با چشم‌هاي براق و ذوق شنا، منتظرم هستند. وسط شلوغي، زيرآفتاب داغ تابستان، يك‌وقت‌هايي صداها گم مي‌شود توي مغزم و چشم‌هايم سياهي مي‌رود. كار سنگيني است، بدنم دچار كمبود آب مي‌شود و ذهنم، از پس شناخت خلق و خوي هر شاگرد و ترس‌هايش و نحوه عملكردش سر كلاس خسته‌ است، خودم هم خسته‌ام. خيلي وقت است كه اين خستگي عادت روزمره‌ام شده. مگر مي‌شود دو شغله بود و خسته و كلافه نبود؟ نمي‌شود. امكان‌پذير نيست. بعدازظهرها كه استخر تمام مي‌شود تازه ساعت صفحه‌بندي روزنامه است، بايد يك‌جوري خودم را از توي استخر بكشم بيرون ببرم پاي صفحه و متمركز شوم كه انگار نه انگار، ساعت كار دومم شروع شده و انگار از صبح توي خانه بودم و حالا وقت كار است. خدا را شكر مي‌كنم كه اين را يكي از دبيرهايم همان روزهاي اول روزنامه‌نگاري يادم داده. حدود بيست سال پيش يك‌روزي به من گفت: «هرچي هستي و هر اتفاقي برات مي‌افته، همه رو بذار پشت در و بيا توي تحريريه، از جهان جدا شو و همه جهانت اينجا باشه»، همه جهانم را مي‌ريزم توي صفحه. سخت مشغول كار مي‌شوم و خستگي يادم مي‌رود اما، صفحه كه بسته مي‌شود و تاييد هم مي‌آيد، ديگر نايي برايم نمانده.
خسته و درمانده هر شب از خودم مي‌پرسم تا كي مي‌توانم به اين شكل زندگي ادامه دهم. ناشكري نمي‌كنم چون نوشتن و شنا، دو مهارت مهم من است كه هر دو زندگي‌ام را نجات داده، اما بيست سال پيش كه به قصد روزنامه‌نگار شدن از استخري كه كار مي‌كردم بيرون زدم، در بدترين پيش‌بيني هم فكر نمي‌كردم بيست سال بعد حال و روز روزنامه‌نگاري و زندگي در ايران، به‌جايي برسد كه دوباره مجبور شوم برگردم به استخر هر روز زير آفتاب از خودم بپرسم: «اين بود روياي بزرگت؟!» روياي من چيز ديگري بود؛ مثل بقيه هم‌قطارانم. ما آرزوي تغيير داشتيم و رشد، آرزوي گرفتن سهم‌مان از تلاش بي‌وقفه براي رسيدن. اما حالا چه؟! حالا روزنامه‌نگارهاي خسته‌اي هستيم كه چسبيديم به آخرين سنگرمان. اگر اعتماد نبود و آقاي حضرتي و بهزادي، من نمي‌دانم سر فرياد عزاي روزنامه‌نگاري را به كدام بيابان بايد مي‌بردم. سنگرم اعتماد است، خانه‌ام. اما مجبورم براي حفظ سنگر ساعت‌ها زير آفتاب بايستم، درس بدهم، با آدم‌ها سر و كله بزنم و روح خسته و مجروح و قدرنديده را با خودم بكشم. مثل بقيه همكارانم. مثل آن زن‌هاي روزنامه‌نگاري  که كسب و كار خودشان را راه انداختند و گزارش‌شان همين هفته گذشته در اعتماد چاپ شد. پشت اين صورت‌هاي خندان و لبخندهايي كه از نترسيدن و ساختن راهي تازه حرف مي‌زنند، خستگي و سرخوردگي عميقي از سال‌هاي سال تلاش پي‌ريزي عاشقانه براي روزنامه‌نگاري است. درباره‌اش حرف نمي‌زنيم اما مهم است. مهم است كه آدم‌ها بدانند پشت اين تلاش براي حفظ سنگر روزنامه‌نگاري به معناي واقعي كلمه، چه روياها و اميدهايي از دست رفته و آدم‌ها با چه خستگي هنوز ديواره‌هاي سنگر را حفظ كردند و با دو دست نگه داشتند. مهم است چون وقتي واژه‌ها در اسارت مي‌مانند و روزنامه‌نگار دست‌بسته، همين ساختن راه‌هاي تازه و ماندن و ادامه دادن حتي در اوج خستگي و سرخوردگي، پيامي است واضح و روشن براي همه آنهايي كه مخاطب واقعي روزنامه و روزنامه‌نگاران‌اند و عين رسالت شغل شريف و قدرنديده روزنامه‌نگاري. متاسفم كه اين روزها را مي‌بينيم اما بسيار خوشحالم كه قوي‌ترين آدم‌ها با شخصيت‌هاي نفوذناپذير و جنگنده، كنار نام روزنامه‌نگاري، قصه‌هاي مهمي از اميد و ادامه را، روايت مي‌كنند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون