• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5570 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۹ شهريور

بر قله گاوكشان، گمراهي مضاعف

سيدحسن اسلامي اردكاني

سرانجام با راهنمايي يك راننده محلي پيكان‌بار به پاي چشمه مي‌رسم؛ جايي كه صعود از آنجا آغاز مي‌شود. ساعت نزديك 9 شب است و تاريكي محض همه جا را گرفته و زيبايي آسمان پرستاره دوچندان شده است. راننده مي‌گويد كه نگهبان مزارع اينجا است و مراقب است تا گرازها حمله نكنند. مستقر مي‌شوم. در شهريور ماه لرز مي‌كنم. هوا عجيب اينجا سرد است. سريع كاپشن تن مي‌كنم و كمي شام مي‌خورم و آماده استراحت مي‌شوم.
چند ساعتي نگذشته است كه با نور و صداي يك ميني‌بوس از خواب بيدار مي‌شوم. ساعت 2:30 بامداد است. كوهنوردان سريع پياده و راهي مي‌شوند. من هم ديگر بدخواب شده‌ام، تصميم مي‌گيرم شروع كنم. ساعت 3:40 دقيقه كوله‌پشتي را به دوش مي‌اندازم و حركت مي‌كنم. مي‌خواهم به قله گاوكشان، مرتفع‌ترين قله استان گلستان صعود كنم. مسير را بلد نيستم و هوا تاريك است. به كمك ترك يا نقشه‌اي كه دارم پيش مي‌روم. بعد از حدود يك كيلومتر حس مي‌كنم از مقصد دور شده‌ام. همان جا متوقف مي‌شوم. چند دقيقه بعد يك گروه پنج نفره فريماني مي‌رسند. سلام و عليكي مي‌كنيم و هم‌قدم مي‌شويم. مطمئن مي‌شوم كه مسير درست است. اما هوا كه روشن مي‌شود، معلوم مي‌گردد از مسير كاملا دور شده‌ايم. خلاصه همديگر را گمراه كرده‌ايم. با كمي تلاش دوباره در مسير پاكوب اصلي قرار مي‌گيريم و من از آنها جدا مي‌شوم و ادامه مي‌دهم. مسير بدقلقي است. شيب بسيار تند، پر از سنگريزه و شني. يك گام بر مي‌دارم و يك گام ليز مي‌خورم. ياد كتاب لنين مي‌افتم «يك گام به پيش، دو گام به پس». به هر زحمتي از اين بخش مي‌گذرم و به قسمت دست به سنگ مي‌رسم. اينجا هم شيب است و هم بايد دست به سنگ شد و آرام پيش رفت. سنگ‌هاي فرسايشي مرتب سقوط و مسير را خراب مي‌كنند. سرانجام به خط الراس مي‌رسم و مسير نسبتا هموار مي‌شود. بعد از 5:10 ساعت به قله مي‌رسم. خسته اما شادم. سه كوهنورد گرگاني با من گرم مي‌گيرند و سيب و انگور تعارفم مي‌كنند. انگورش معمولي است. اما در آنجا انگار ياقوت شيرين مي‌خورم. مستقيم وارد جريان خونم مي‌شود. چشم‌انداز زيبايي است. از آنجا مي‌توان همه اطراف را به خوبي ديد و از موضعي بالا به آنها نگريست.
بعد از پنجاه دقيقه، مسير برگشت را در پيش مي‌گيرم. تازه متوجه مي‌شوم كه چقدر شيب تند است و در برگشت آزارنده. مچ پاي راستم درد مي‌گيرد و حركت را برايم سخت مي‌كند. هوا دارد گرم مي‌شود و حس كلافگي پيدا مي‌كنم. مراقب هستم نسبت به همه گام‌هايم هشيار باشم. با اين حال چند بار مي‌لغزم و زمين مي‌خورم. هرچه پايين‌تر مي‌آيم هوا گرمتر و من خسته‌تر مي‌شوم. حس مي‌كنم كه مچ پايم ورم كرده است. گام‌هاي كوتاه و آرام برمي‌دارم. حس خواب‌آلودگي پيدا مي‌كنم. درست بر سنگريزه‌ها دراز مي‌كشم تا نفسي تازه كنم. كمي هم حالت تهوع دارم. با دقت نفس‌هاي عميق مي‌كشم و مي‌نشينم. با بي‌ميلي يك نوشابه گازدار را كه براي اينگونه مواقع در كوله‌پشتي نگه مي‌دارم باز مي‌كنم و آرام آرام مي‌نوشم تا قند خونم سريع بالا برود. بعد از چند دقيقه حس مي‌كنم حالم بهتر شده است. بلند مي‌شوم و آهسته پايين مي‌آيم. هرچه پايين‌تر مي‌آيم، مسير بيشتر كش مي‌آيد. سرانجام بعد به پاي خودرو مي‌رسم و برنامه صعود تمام مي‌شود. جمعا 10 ساعت كوهنوردي كرده‌ام. خسته، عرق‌كرده، بي‌حال و كلافه‌ام. اما عجيب آنكه در طول اين مدت هيچ حس ترديد نداشتم و در درستي اين كار شكي به خودم راه ندادم. در واقع، اينقدر اين كار انرژي‌بر است كه نيازي به ترديد نيست تا انرژي بيشتري صرف كنم. از خودم مي‌پرسم آيا حاضرم باز دست به صعود انفرادي بزنم؟ گرچه بودن با همنوردان لذت‌بخش است، اما طعم خودآييني در صعودهاي انفرادي چيز ديگري است. بي‌آنكه منكر خطرهاي جدي اين كار شوم، به نظر مي‌رسد كه گاه ارزش اين كار با خطرهاي آن برابري مي‌كند. طي همين مدت كوتاه، شاهد لطف و ميهمان‌نوازي مردم استان شده‌ام كه در قالب رفتارهاي ساده خودش را نشان مي‌دهد. با حسي از سپاس نسبت به آنها و رضايت قلبي از اينكه صعودي ديگر به ثمر رسانده‌ام، استان گلستان را ترك مي‌كنم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون