• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5573 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۱۳ شهريور

راوي قصه ديگري از مرگ كامو

مرتضي ميرحسيني

مي‌گفت «خطاهايي كه طي زندگي يك نسل جبران نمي‌شوند، سربه‌نيست مي‌شوند. گويي هيچ اتفاقي نيفتاده است. همه‌چيز محو مي‌شود، مقتولان و قاتلان.» مطمئن نيستم منظورش را درست فهميده باشم، اما شايد از خودش صحبت مي‌كرد. از شاعري كه عمرش در سيطره حكومتي «خطا» گذشت و نااميدي و درماندگي را در عميق‌ترين لايه‌هاي وجودش تجربه كرد. نامش يان زابرانا بود. بيشتر از شعرهايش، او را با ترجمه‌هايش مي‌شناختند. رمان «دكتر ژيواگو» را هم - كه همسرش در سفري به ايتاليا، پنهاني خريده بود - او به زبان مردم چك ترجمه كرد. بخش عمده اين كار را در ماه‌هاي موسوم به بهار پراگ انجام داد (سال 1968) و تا مدتي چنين به نظرش مي‌رسيد كه مي‌تواند صداي بوريس پاسترناك را به مردم چكسلواكي برساند. عمر بهار پراگ كوتاه بود. به قول جوواني كاتللي همه آنهايي كه در بهار اجازه يافته بودند آزادانه حرف بزنند و افكارشان را بيان كنند و به انتقاد از همه‌چيزهايي بپردازند كه درست پيش نمي‌رفت، ناگهان دوباره خاموش و بي‌نظر شده بودند. زبان معيار رژيم و پركاربردترين كليشه‌هايي كه همه آنها را در بهار به سخره گرفته بودند، دوباره الزامي شدند. اما زابرانا حداقل تا مدتي تسليم نااميدي نشد و كاري را كه با ذوق و شوق شروع كرده بود ادامه داد و نخستين ويرايش متن را آماده كرد. ناشر كه گويا مطمئن بود كتاب چاپ و منتشر نمي‌شود، ترجمه را تحويل گرفت و زابرانا را بيشتر از يك‌سال‌ونيم در تعليق و ابهام نگه داشت. بعد در نامه‌اي، ناممكن بودن انتشار رمان را به او اطلاع دادند: «موسسه نشر تغييراتي را در گرايش‌هاي سياسي و فرهنگي فعاليت‌هاي انتشاراتي‌اش ايجاد كرده است. همه قراردادها بازبيني شده‌اند تا مشخص شود با سياست جديدي كه ناشر در پيش گرفته مطابقت دارند يا خير. بر همين اساس تصميم بر اين شد كه كار شما منتشر نشود.» نه فقط ترجمه رمان «دكتر ژيواگو» كه بسياري چيزهاي ديگر ممنوع شده بودند و تا دو دهه بعد نيز ممنوع ماندند. زابرانا آنقدر عمر نكرد كه پايان سال‌هاي ممنوعيت و اختناق را به چشم ببيند. سپتامبر 1984 در چنين روزي از سرطان كبد درگذشت. به ‌جز ترجمه «دكتر ژيواگو»، دفترچه‌هاي خاطراتش را نيز براي همسر عزيزش، ماري زابرانووا به ميراث گذاشت. هر دو متن، هم رمان و هم خاطرات زابرانا، پس از پايان دوران ديكتاتوري كمونيستي به كوشش ماري زابرانووا منتشر شدند (ترجمه «دكتر ژيواگو» بيشتر از صد هزار جلد فروخت). اما موفقيتي كه بعد از مرگ براي زابرانا رقم خورد، تيرگي سرگذشت او را كمتر نمي‌كند. به قول كاتللي «تلخكامي و درد و ناكامي كل يك نسل و پيروزي هميشگي حقيران و خطرناك‌ترين انسان‌ها او را درهم شكست.» اما بسياري از ما زابرانا را نه براي ترجمه رمان پاسترناك و نه حتي براي رنج‌هايي كه در سال‌هاي سانسور و محدوديت تحمل كرد كه به دليل ديگري مي‌شناسيم. او يكي از آنهايي است كه باور داشت آلبر كامو به مرگ طبيعي نمرده است و ماموران شوروي او را كشته‌اند. در خاطراتش كه به روزهاي پاياني تابستان 1980 برمي‌گردد، مي‌نويسد «از مردي كه چيزهاي زيادي مي‌داند و منابعي در اختيار دارد، موضوع بسيار عجيبي را شنيدم. او اقرار مي‌كند كه سانحه رانندگي را كه طي آن آلبر كامو در سال 1960 جانش را از دست داد، سازمان جاسوسي شوروي سازماندهي كرده بود. آنها به كمك ابزاري فني، به يكي از تايرها آسيب زدند كه در سرعت بالا آن را بريد و سوراخش كرد. دستور اين عمليات پاكسازي را شخص شپيلوف وزير خارجه در ازاي تاوان مقاله‌اي صادر كرد كه مارس 1957 در فران‌تيرور منتشر شد و در آن كامو ضمن پرداختن به وقايع مجارستان، تلويحا از اين وزير نام برده و به او حمله كرده بود. ظاهرا به سه سال زمان نياز بوده تا سرويس‌هاي جاسوسي بتوانند اين ماموريت را به سرانجام برسانند. اما در پايان چنان بي‌نقص موفق شدند كه دنيا تا به امروز باور كرده كامو بر اثر سانحه رانندگي معمولي مُرده كه ممكن است براي هر كسي پيش بيايد. اين مرد نخواست به من بگويد چطور موفق شده بود اين اطلاعات را به دست بياورد اما تاكيد كرد كه اطلاعاتش كاملا قابل اعتماد است و شخصا با قطعيت محض و بي‌هيچ ترديدي مي‌داند رويدادها واقعا همين‌طور اتفاق افتاده است. اين مردان به‌خاطر كامو عذاب وجدان دارند.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون