• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5583 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۲۹ شهريور

تاملي در يك گفت‌وگو

پفك سالم يا چلوكباب مسموم؟

محسن آزموده

در روزهاي اخير بحث بازگشت يك استاد فلسفه به دانشگاه، در ميان اهالي فلسفه داغ شده است. ماجرا به سال 1393 باز مي‌گردد، هنگامي كه معلوم شد يك استاد تمام گروه فلسفه دانشگاه تهران، مرتكب انتحال و تقلب علمي شده است. ماجرا خيلي بيخ پيدا كرد. آن استاد نسبتا جوان، در ميان آشنايان به فلسفه، از خوشنام‌ترين و مشهورترين چهره‌ها بود و پيرامونش قصه‌ها و داستان‌هاي زيادي درست شده بود، مثل اينكه نامش در ميان پديدارشناسان برتر دنياست، غير از دكترا در ايران از دانشگاه انگليس دكترا دارد، هم فلسفه غربي مي‌داند و هم با فلسفه و علوم سنتي خودمان آشناست، جامع دو سنت تحليلي و قاره‌اي است و اين در درس‌هايي كه ارايه مي‌كرد، آشكار بود و ... همين حالا اگر به سايت دانشگاه تهران مراجعه كنيد، در رزومه ايشان، ذيل تحصيلات، سه كارشناسي (1365، 1367 و 1374)، دو كارشناسي ارشد (1367 و 1368) و چهار دكترا (1371 و 1374 و 1375 و 1375) ملاحظه مي‌فرماييد. استاد مذكور كه تمايلي به ذكر نام‌شان ندارم- علت را عرض خواهم كرد- در ميان دانشجويان هم بسيار محبوب بود. كلاس‌هايش شلوغ بود. مباحثي كه مطرح مي‌كرد و شيوه طرح آنها، براي دانشجويان بسيار جذاب بود. عمدتا از موضوعاتي جديد مي‌گفت كه معمولا در چارت قديمي و متصلب رشته فلسفه نيست، البته تا جايي كه ساختارها اجازه مي‌دهند، نحوه بيانش هم موثر بود، مباحث فلسفه جديد را با اصطلاحات و تعابير فلسفه سنتي و مدرسي ما مي‌آميخت و طوري بحث مي‌كرد كه دانشجويان از ميزان دانش و سوادش شگفت‌زده مي‌شدند. اين آميختگي جديد و قديم، به ويژه براي دانشجويان سنت‌گرا، جذاب مي‌نمود. در سال‌هايي كه بحث روشنفكري و نوانديشي ديني داغ بود و طرفداران بسيار داشت، بسياري از دانشجويان و استادان كه به علل مختلف، دل‌خوشي از روشنفكران ديني مشهور نداشتند و آنها را بي‌سواد يا غربزده يا غرض‌ورز مي‌خواندند، او مثال بارز يك جامع قديم و جديد بود كه مرعوب و فريفته غرب هم نشده و مثلا با مباني حكمي خودمان، مي‌تواند جواب آنها را  بدهد. 
 برخوردش با دانشجويان هم خيلي خوب و محترمانه بود. بعد از كلاس انبوه دانشجويان دور و برش را مي‌گرفتند، او هم در حد توانش به سوال‌هاي آنها پاسخ مي‌داد و معمولا به هر كسي، نام چند منبع يا اسم جديد مي‌گفت، با اينترنت و فضاي مجازي آشنايي داشت و از كتاب‌ها و چهره‌ها و جريان‌هاي جديد مثال مي‌زد. ويژگي‌هايي كه لااقل مجموع‌شان، تقريبا در هيچ كدام از استادان محترم ديگر آن گروه نبود. همه دوست داشتند با او پايان‌نامه بگيرند و درس‌هاي‌شان با  او باشد.
 با اين توصيفات تصور كنيد، انتشار خبر انتحال گسترده اين استاد، چه ضربه وحشتناكي به وجدان و روان دانشجويان و شاگردان او خواهد زد. اتفاق تلخ و دردناكي بود و هست. به عنوان يكي از دانشجويان او در مقطع كارشناسي ارشد گروه فلسفه، هيچ ‌وقت اين آسيب را فراموش نخواهم كرد. شخصا مثل بيشتر دانشجویان او را دوست داشتم و برايش بسيار احترام قائل بودم. از كلاس‌هايش بسيار ياد گرفتم و از بعضي جهات هميشه مديون او هستم. با اين حساب روشن است كه چقدر از اين خبر ناراحت و افسرده شدم. در ابتدا مثل بسياري باور نكردم و تصور كردم كه كار بدخواهان و حاسدان است، اما سنبه حقيقت پرزورتر بود و ماجرا واقعيت داشت و استاد مذكور، دچار اين اشتباه شده بود، به هر دليل و علت گفتني يا ناگفتني. حالا لابد متوجه شديد كه چرا نام او را نمي‌آورم؟ يادآوري قضيه  برايم خيلي دردناك  است. 
استاد مذكور چند سال از تدريس محروم شد و به عنوان هيات علمي پژوهشي مشغول به كار شد. حالا خبر آمده كه قرار است بار ديگر، به تدريس مشغول شود. برخي ناراضي‌اند و از اين خبر متعجب. انجمن علمي فلسفه، با مدير گروه فلسفه دانشگاه تهران گفت‌وگويي كرده كه در فضاي مجازي منتشر شده است. اتفاقا اين مدير گروه محترم هم استاد من بود و چند درس با ايشان داشتم، ديگران را نمي‌دانم، اما تجربه شخصي‌ام از كلاس‌ها و تدريس او صد و هشتاد درجه با ويژگي‌هاي استاد مذكور فرق مي‌كرد. البته احترام استاد واجب است و لابد قصورها و كاستي‌ها ناشي از فهم و توان من بوده. با اين همه اهل فلسفه با اين تعبير مشهور ارسطو، بزرگ‌ترين شاگرد بزرگ‌ترين استاد فلسفه، يعني افلاطون آشنا هستند كه گفته: افلاطون را دوست دارم، اما حقيقت را بيشتر. با محتواي سخنان مدير گروه محترم، كاري ندارم، او در گفت‌وگوي مذكور، تعابير و اصطلاحاتي به كار مي‌برد كه چندان خوشايند نيست، مثلا «نظر دانشجو در اموري كه جنبه كلي، سياسي، شعاري و ... پيدا كند، براي ما مهم نيست.»، «قوي‌ترين استاد ما ايشان است و براي دانشجوها كم نگذاشته‌ايم. مثل پدري كه براي فرزندش چلوكباب تهيه كرده؛ حالا ممكن است عقل آن بچه نرسد و پفك بخواهد. اين بچه اما اگر بزرگ بشود مي‌فهمد كه اشتباه مي‌كرده.»، «اين دانشجويان خجالت نمي‌كشند كه براي اساتيدشان تكليف تعيين مي‌كنند؟ آقاي ... نه مرتد است نه مخالف سياسي نظام است، بلكه ايشان صلاحيت‌هاي عمومي را دارا هستند.»، «دانشجو كيست كه مي‌خواهد براي ما تكليف تعيين كند؟ راجع به صلاحيت علمي، دانشجو براي اساتيد خودش تكليف تعيين مي‌كند؟ قاعده‌ها بر عكس شده‌اند. آنها بايد از ما راهنمايي بخواهند كه چه كار بكنند، نه اينكه آنها براي ما تكليف كنند كه صلاحيت اساتيد چگونه بايد باشد.»، «اين من هستم كه بايد بگويم دانشجو در اين ترم چه بخواند و چه نخواند، نه كسي كه هنوز ليسانس هم نگرفته است. هيچ چيز سر جايش نيست، دانشجو هم سرجايش نيست.»
درباره اين اظهارنظرهاي صريح و تند اين استاد محترم، قضاوت نمي‌كنم و داوري را به عهده مخاطب مي‌گذارم. تنها دو سوال از ايشان و همه پيگيران اين موضوع دارم كه هر دو معطوف به سخنان مدير گروه محترم است. اولا اينكه با گذشت سال‌ها از زمان تحصيل و با پذيرش اينكه شايد آنقدر بزرگ شده‌ام كه به قول استاد، توان تشخيص داشته باشم، مي‌پرسم آيا پفكي كه از مواد اوليه سالم ساخته شده باشد، بهتر از چلوكبابي نيست كه معلوم نيست مواد اوليه‌اش چيست و ‌اي بسا ممكن است مسموم باشد؟ ثانيا فراتر از محذورات و مشكلات قانوني كه مدير گروه محترم توضيح داده‌اند، تكليف حيثيت گروه فلسفه دانشگاه تهران و ضربه‌اي كه به شأن و اعتبار آن وارد آمده، چه مي‌شود؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون