بزنگاه گريز از جهان
روزبه صدرآرا
- پيوسته در خواندهها و ديدهها و نوشتهها گونهاي ناپيوستگي هست، يك گسل، يك خط گسست كه سرشار از ماده بدعت و ارتداد (تو گويي پاگان) هست؛ در دستور زبان دلوزي تفكر نامي كه بر آن مينهند، خطوط گريزنده و رمنده است، رشتهاي از فراخوانها به قصد تفاوتانگيزيها و به شكلي صريحتر آتشافروزيها كه چيزي از جنس سنت است، اما لزوما همبسته آن نيست، گونهاي كيفيت نگاتيو در بطن تجربه پاگاني است كه نسب به آزادي ميبرد منتها سنخي توليد سوبژكتيويته رهايي كه جمعي است.
- تجربه پاگاني رهايي - صريحتر- در درون خود غشا يا پلاسمايي را مستتر و مستور دارد كه روياست. اين رويا يك ماشين جمعي است خواه كابوسي باشد خواه خواستني و دلپذير؛ اين غشاي رويا ميتواند بدل به همان چيزي شود كه آن تجربه پيشگفته را غنيتر و مفهوميتر كند يعني تجهيز خود به ارگانهاي بلاغي و روايي يا روياي بيدار رهايي.اين غشا يا پلاسما با بهرهگيري از ارگانهاي پيشگفته ميتواند نهادي جعل كند كه نامش به سادگي ادبيات است خواه نگره تراژيك در پوست ايدهآليسم آلماني هگل و شلينگ و هلدرلين باشد، خواه سينماي هراس اخلاقي- سياسي جورج رومرو يا جان كارپنتر يا توب هوپرو، خواه بدبيني كيهاني و تغزلي يوجين تكر فيلسوف، از كاپيتاليسم سفاك.
- بايد از ناممكني هم سخن گفت؛ جهانهايي كه دوردستتر از امر والاي كانتياند و به مراتب غريبتر و ناممكنتر رخ مينمايند، اما امروزه كه فرهنگ پس از آشويتس با تمام توانش يا پتانسيل مالياش به سمت بهنجاري و نرماليزه كردن مناسباتش پيش ميرود بايد اين دريغ را هم علاوه كرد كه نفس فرهنگ و تحليل فرهنگ توامان تمام راديكاليته ملحوظ خود را در سبد خريد شركتهايي ذخيره كردهاند كه بر سر «هر قدر راديكالتر بهتر» ماراتن عظيمي به راه انداختهاند يا همان جنون امر نو! اين ماليسازي امر نو چندان بلايي بر سر متفكرانش آورده كه بدل به سهامداران امر نو شدهاند و در اين ماراتن كذايي پربيراه نيست كه سروكله بلاغت بينمك امثال آلن دو باتن هم در اين ميانه پيدا و مكتب يا مدرسه زندگي نيز باب شود، لذا بايد از ناممكني چپ و راست سخن گفت به طريق اولي!
- مزه انضمامي زندگي چيزي نيست كه بتواند مشام فيلسوف را بنوازد، بلكه استقامت فرمهاي حيات و بسط و انتشار آنها درون زمين فلسفه است كه ميتواند فيگوري دگرگونهتر به فيلسوف ببخشد همو كه درون زمين كاپيتاليسم در كار كشت و برداشت زمين فلسفه خويش است بيآنكه از ثمرات و تنعمات انضمامي حيات كاپيتاليستي سيراب و سرمست شود.نوشتن درون زمين فلسفه كاويدن و باروريدن خاكي است كه در برابر فرسايش و رسوب فرمها درون كاپيتاليسم استقامت به خرج بدهد و ميوه و بروبار خودش را در اختيار بگذارد يا به عمل بياورد: سنخي والدن در قرن بيست و يكم.
- سرشت امريكايي فلسفه بايد به جد گرفته شود؛ دلوز همراه كلر پارنه در كتاب ديالوگها پيش رفت اما نه به اندازه كافي.آيندگي امريكا را بايد فارغ از رويه جهانروايياش بررسيد، چراكه بلوغ امريكايي فلسفه مصادف با جغرافياهايي است كه ولايات متعدد را درون خود جايگذاري كرده به عبارتي يك قومنگاري آلترناتيو.هاليوود فارغ از سيادت ايدئولوژيكش، در مجموع يا كلكتيو كردن همين قومنگاري است كه ميتواند به مثابه سبك بديل و ناهمرگه تشخص بيابد نه در ستيز ايدئولوژيكش با رقباي سياسياش.نفوذ و تاثير سياسي هاليوود از گريفيث تا آلتمن بايد به مثابه جفت فلسفه امريكايي در مقام تامل عميقا امريكايي جهان از تورو تا كاول در نظر گرفته شود؛ هاليوود نوعي فلسفهورزي مشخصا امريكايي در بطن ادراكات و تصويرها و جريانات و جغرافياها را پيش مينهد.
- براي احياي نام فلسفه در حيات معاصر بايد پيشتر فيگوري را احضار كرد كه از فرهنگ ليبرال آلمان وايمار خروج كرده بود: زيگفريد كراكائر.كراكائر از وسعت حيرتانگيزي در حوزه گفتمانهاي علوم انساني برخوردار بود، او همزمان بر فلسفه كانتي، معماري شهري معاصر، الاهيات يهودي-مسيحي معاصر، مباحث مربوط به تبليغات و ارتباطات و رسانه، عكاسي و فيلم و فرهنگ بصري و نيز تاريخنگاري، جامعهشناسي و روانشناسي و رمان معاصر تسلط داشت.او در زمره نخستين نظريهپردازان و فيلسوفان فيلم به نقد و تامل در باب آپاراتوس هاليوود پرداخت و نيز در كيفيت هستي شناختي تصوير سينمايي دقيق شد و بخش عمدهاي از مكتوباتش را صرف اين وجه از دانش انساني كرد.او به لحاظ نظري جهاني را خلق كرد كه بتواند هاليوود را در مقام امريكاي آينده بنگرد، امريكايي كه همچنان در دو محور سلطه-ضدسلطه حركت آونگي دارد، امريكاي هژمونيطلب و امپرياليست و امريكاي سرشار از آيندگي و امكان و حدوث.ميتوان با نقب به بناي كم نظير نوشتههاي كراكائر چهره ظريف و هوشمند فيلسوفي را ديد كه در لحظه پس از نيومديا سر رسيده است: آرميده بر بابل نو.
- فلسفه ميتواند نقش ماشين عظيم ادراكي را به عهده بگيرد. در زمانهاي كه كاپيتاليسم تصوير اصيل حيات معاصر را مخدوش كرده است؛ اين ماشين عظيم ادراكي از يكسو رمنده و گريزنده است و از قلمروهاي لوياتانهاي تحت نفوذ كاپيتاليسم سر باز ميزند تا يك قلمرو ادراكي بديل پديد بياورد.ماشين پيشگفته تصويري از جنس نظرورزي توليد ميكند به واقع اين سنخ از تصوير محل ارجاع فلسفه، تصويري از استقامت نوع بشر پديد ميآورد كه در برابر اسرافكاريهاي نظم و رويه واقعا موجود، گونهاي تصويري كيهاني خلق كند كه بتواند حتي تصوير اعظم كاپيتاليسم را ببلعد.با پيگيري چنين تصويري از فلسفه، ميتوان آن را چونان ابر-شبكهاي غير-ارگانيك در نظر آورد كه بر اتصالات و سيگنالهاي كاپيتاليسم ورود و مداخله ميكند و آن را از كار مياندازد.نقاط استقامت اينجاست: ويديودروم ساخته كراننبرگ، آنها زندهاند ساخته كارپنتر، ماشين اتوكشي ساخته هوپر، استاف ساخته لري كوئن...فلسفه ضرورتا بايد تصويري/ادراكي از اگريستنس را در جهان اكستينكشن (رو به انقراض) پيش بكشد.