هنر دروغ گفتن
دو- شايد دروغ، به ويژه در عرصه سياست، يك نياز و ضرورت تاكتيكي (و گاه استراتژيكي) فرض شود، اما حامل و عامل اين نياز، راستي را به سخره گرفته، آن را به چنبره خويش كشانده، تحريف كرده و نهايتا، مصنوع خويش را باور كرده و تابع فرمان آن شده است. از اينرو، بازيپيشگان سياسي حرفهاي، اگرچه بعضا بر اين نظرند كه هر راست نبايد گفت و حتي در شرايط اضطرار و استثناء جز دروغ نبايد گفت، اما در عين حال، ميدانند كه هر دروغ نبايد و نشايد گفت. به بيان ديگر، دروغ گفتن نيز آييني و قواعدي و تاكتيكي و تكنيكي و اخلاقياتي دارد. درست است كه آنجا كه راست درميماند دروغ تدارك ميبيند، اما اين تدارك ديدن آيين و مناسك و قواعدي دارد. اين روزها زبان سياست ما سخت به دروغ آلوده شده است و عدهاي با اين تصور و توهم كه ميتوان با دروغ چشم سر و دل و احساس و باور مردم را شست تا چشمشان خانه خيال و عدم شود و نيستهاي ما را هست ببينند. اينان، با باور به اين تاكتيك كه «دروغ هر قدر بزرگتر، باورپذيري آن نيز بيشتر» بيمحابا دروغهاي شاخدار بسيار ميگويند و از اينكه دروغهايشان شاخ و دم دارند و همواره پايشان ميلنگد، هيچ هراس و حيايي از خدا و خلق خدا ندارند. مشكل اين شاخ و دم زماني افزونتر و آشكارتر ميشود كه مردم ميان آنچه با حواس پنجگانه (و بلكه بيشتر) خود درك و تجربه ميكنند، با آنكه اهالي قدرت و سياست ميگويند فاصلهاي از بام تا ثريا ميبينند. در ايران امروز، به علت عميق و فراختر شدن شكاف ميان دولت و ملت، دولتمردان تقريبا اقتدار (مقبوليت و مشروعيت) بيان گزاره جدي (به بيان فوكو) در مورد واقعيت و ناواقعيت و حقيقت و ناحقيقت و درست و نادرست را از دست دادهاند، لذا آنچه ميگويند معكوس فهم ميشوند. چنين وضعيتي، عميقا آغشته به بحران مقبوليت و مشروعيت فزاينده و بيثباتكننده است و بالطبع نيازمند تامل و تدبيري استراتژيك. حكومتي كه تدبير فضاي ذهني و احساسي مردم نداند و نتواند، گوهر مديريتش در فهم آيد همچون يشم و اين تدبير ممكن نميگردد مگر در پرتو راستي و درستي.