مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ!
با زباني سمبليك به اين حمله كه بيم و دهشتي به جان اهالي آن منطقه انداخته بود، ميپردازد: دو يار زيرك و از باده كهن دو مني / فراغتي و كتابي و گوشه چمني
.....
ز تندباد حوادث نميتوان ديدن/ در اين چمن كه گلي بوده است يا سمني
از اين سموم كه بر طرف بوستان بگذشت عجب كه بوي گلي هست و رنگ نسترني
بصبر كوش تو ايدل كه حق رها نكند/ چنين عزيز نگيني به دست اهرمني/ مزاج دهر تبه شد در اين بلا حافظ! / كجاست فكر حكيمي و راي برهمني
حافظ در اين غزل، وقتي وطن عزيزش شيراز را در دست خسان ديد و نسيم روضه شيراز و طرف بوستان آن را آميخته به تندباد حوادث و در معرض سموم كشنده يافت با زباني سمبليك به حوادث سياسي اين واقعه پرداخته و «از اين سموم» لشكريان و ايلغارهاي تيمور لنگ را و «بر طرف چمن» شيراز و فارس را و «چنين عزيز نگيني» باز هم شيراز و فارس را و «دست اهرمني» تيمور لنگ را اراده كرده است و روزگار اين حادثه را به انساني تشبيه كرده كه مزاجش بيمار شده و تباهي و نابودي سراغش آمده است. تباهيها و نارواييهاي عصر حافظ فقط به جنگ و خونريزي ختم نميشود، بلكه عصر حافظ، عصر فروپاشي ارزشها و معيارها نيز هست، به گونهاي كه گاهي حاكمان مردم فريب و زاهدان دين فروش را مورد انتقاد جدي قرار ميدهد و ميگويد: «هر زمان خرمهره را با دُر برابر ميكنند» و زماني ديگر وقتي حاكمان پا را از اين فراتر مينهند و بيهنران را بر هنرمندان ترجيح ميدهند و آنان را بر مناصب دولتي ميگمارند، آنجاست كه حافظ با شجاعتي مهارشدني و با زباني نمادين تاسف ميخورد و ميگويد چه غبن و شكستي از اين بالاتر كه سفال (خزف) بيارزش، رونق بازار لعل را ميشكند: جاي آن است كه خون موج زند در دل لعل/ زين تغابن كه خزف ميشكند بازارش
و در جايي ديگر به انتقاد كم خردان و نادانان ميپردازد كه به مرادشان رسيدهاند و اهل فضل و دانش «دستشان كوتاه است و خرما بر نخيل»
فلك به مردم نادان دهد زمام مراد / تو اهل فضلي و دانش، همين گناهت بس
به همين دليل منتقدي در اين باره ميگويد: «در چنين روزگاري كه شايستگان و كاردانان، لجام زده و دهن دوختهاند و جاهلان و بيمايگان، مسندنشين و كرامت يافته .... اصالتها و لياقتها عزلت و فريادهاي حلقوم حقيقتخواهان، همچون سرود دلآويز بلبلي محجوب، در جنجالهاي بر فريب زاغ و زغنها محو ميگردد: نواي بلبلت اي گل كجا پسند افتد / كه گوش هوش به مرغان هرزه گو داري
افزون بر موارد فوق حافظ در غزلي ديگر چونان عدالتخواهي، خواستار حاكميت عدالت در جامعه است و تلويحا بر حاكمان ستمگر نهيب ميزند و آنان را از شورش مردم محروم جامعه كه از نعمت و رفاه بيبهرهاند، ميترساند: ساقي به جام عدل بده باده تا گدا / غيرت نياورد كه جهان پربلا شود
شايد مقصود اصلي حافظ از جام عدل همان مساله اجتماعي عدل و تقسيم عادلانه ثروت در جامعه بوده باشد، به همين دليل شاعر به ساقي ميگويد و از او ميخواهد با پيمانه مساوي (به توانگر و تهيدست) باده داده وگرنه فرياد اعتراض و شورش تهيدستان به دليل رعايت نشدن عدالت اجتماعي در سراسر گيتي بلند خواهد شد.