• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5603 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۴ مهر

در سوگ آتيلا پسياني

آن دوست غريب و بي‌‌پايان

رضا گوران

نوشتن از آتيلا آسان نيست. دوست باهوشي كه هميشه يك گام جلوتر بود. چه وقتي در «هملت» بازيگر نقش «كلاديوس»ام بود، چه وقتي در «عرق خورشيد، اشك ماه» دراماتورژش بودم. در هيچ كدام اينها نمي‌توانستي از او جلوتر بايستي. او در خط يكم ماراتن حضور در اين حرفه پرآسيب هميشه مي‌دويد. انگار در قلبش صدايي داشت كه مدام در گوشش مي‌گفت از چيزي عقب افتاده. چيزي كه خداوند مرموز و گنگ و پنهان در كالبد تئاترهايش از او پيروي مي‌كند. سلطه بي‌ملاحظه‌اش به ابعاد و خشونت بي‌رحم و جسورش در شكستن فضا هميشه الگويي درخشان بود. روح بي‌قراري داشت آنقدر كه با بازيگوشي منحصر‌به‌فردش از يأس مي‌گريخت. او را در صحنه آماده براي اجرا كه رها مي‌كرديد، انگار كودكي در ميان جعبه اسباب‌بازي‌هايش قصه‌اي تازه مي‌بيند. پس آغاز مي‌كرد.
آتيلا آغاز‌گر ‌مهيبي بود. ايجاد امبيانس پيش از متن در اجراهاي او منحصربه‌فرد بود و چنين فضايي بازيگر را آسان در آغوش مي‌گرفت. هرگز در اين ‌همه سال دوستي از او ‌تلخي نديدم. همراه‌ترين بازيگري است كه به ياد مي‌آورم. از دوستي‌هاي كوچك و بزرگ‌مان نمي‌گويم. مي‌خواهم خودخواه باشم و براي خودم مرورش كنم. دوستش دارم. دوست بي‌همتايي بود و مفهوم مطلق معرفتي شورانگيز و شوريده. آغوشش سخاوتمند و بي‌ريا بود. 
خوشحالم در زمانه‌اي زيسته‌ام كه آتيلا پسياني زيست و با او قدم زده‌ام.
عين پرسوناژهاي برگمان هم نزديك بود و هم دور. هم مي‌شناختي‌‌اش و هم مانند گنگِ بيدار مجنوني بود، كنجكاوِ زمانه زيسته و نازيسته خويش. رها از سوليپسيسم منجمد كه الگوي دوران است، شنونده بي‌نظيري بود. همچون كودكي شاهد بود بر فرآيند سنتزگريز پاي تمرين. دوست غريبي بود آتيلا. به ياد ندارم ترسيده باشم از درد دلم با او. هرگز نشد از جنون‌هايم چيزي به او نگفته باشم. مي‌داني؟ آخر آتيلا، آن نقطه امن، بي‌نياز از توضيح بود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون