• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۸ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5608 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۳۰ مهر

نگاهي به فيلم «هامون» و نسبت آن با زيست و مرگ داريوش مهرجويي

دو سرنوشت يكسان

ابونصر قديمي

ضمن عرض تسليت براي كشته شدن داريوش مهرجويي از مهم‌ترين كارگردانان ايران كه آثارش كمتر شناخته شده، در اين نوشته بي‌فوت وقت به معرفي مهم‌ترين و پررازترين اثر او و شايد سينماي ايران يعني «هامون» خواهيم پرداخت، تكلف‌ها را دور مي‌ريزيم چون به قدري رمز زياد است كه مجالي مقدمه موخره و پيرايه حاشيه وجود ندارد. اول اينكه مجال ذكر تمام نمادها‌ي اثر نيست فقط رگباري به ذكر يافته‌ها بي‌تدوين خواهم پرداخت، اين اثر نمادگرايانه‌ است‌، نمادهايي درهم‌تنيده و چندلايه كه در هر لايه موازي، زندگي نمادهايي بي‌مزاحمت به سطوح ديگر را شاهديم. لايه اول: زندگي شخصي به نام هامون و مشكلات شخصي‌اش با اطرافيانش.  لايه دو: وجود مسائل ماورايي و شيطان و عرفان. سكانس افتتاحيه و نماي معرف در كرانه درياست. شخصيت‌هاي فيلم از اقوام و ملل و تاريخ گوناگون آنجا حضور دارند، لباس‌هاي عرب به چشم مي‌خورد همچنين موبورهايي شكل اروپايي‌ها، كوتوله‌هايي كه لباس دوك‌ها اعيان و دريانوردان انگلستان تاريخي را به تن دارند، ناگاه پرده‌اي بزرگ بالاي كوه ديده مي‌شود كه همگان خود و حاضران را در آن مي‌بينند و با تعجب به آن خيره مي‌شوند كه مي‌تواند نمادي از همين محيط مجازي باشد كه در سال ۱۳۶۸ پيش‌بيني شده بود، ناگاه ديوي شاخدار از پشت پرده ظاهر مي‌شود كه با زوم دوربين پايش شكل سم ديده مي‌شود كه گويا از اجنه و شياطين است، همسر و فرزند هامون توسط كوتوله‌هاي انگليسي كه گويا خدمتكارند، به بالاي كوه و نزد ديو برده مي‌شوند، وقتي هامون دنبال خانواده‌اش مي‌رود، پرده محو شده كه ديو و خانواده‌اش از او بسيار فاصله گرفته‌اند، وقتي پايين برمي‌گردد همه اطرافيان با او دشمن شده‌ و يك بربر شبيه قرون وسطايي‌هاي اروپا با گرزي سعي در كشتنش دارد كه نهايتا از خواب بلند مي‌شود و از اين كابوس رها مي‌شود. 
اين ايده جالب و واقعي است كه در ماورا تمام انسان‌ها و پديده‌هاي اطراف‌مان نقش و تعريفي ديگر دارند. در ابتدا كتاب‌هاي مربوط به مطالعات عرفاني و روشنفكري هامون وجود دارد، ناگاه بادي مي‌آيد و آنها را پراكنده و مفقود مي‌كند كه گويا مي‌خواهد بگويد جهان زيباي خفته در كتاب‌ها ديگر به باد رفته و بايد با دنياي واقعي خود روبرو شود و دوستش كه گويا موكل او هم هست و خانه فعلي هم از آن اوست از اخبار جديد اختلافش با همسر و دادگاه و نفقه... مي‌گويد، هر چند ظاهرا دوست اوست، اما در باطن چنان كابوسش، گويا دشمن است كه در كسوت خيرخواهي مي‌خواهد وادار به انجام كارهاي غيردلخواهش كند، از اولين سكانس‌ها هامون فردي دست‌وپاچلفتي ديده مي‌شود، مثلا در سكانس برخوردش با پيرزن روي پله‌ها كه باعث ريختن تمام وسايل در راهرو، برخوردشان با تابلوي هنري همسرش و نتيجتا سرزنش شدنش مي‌شود كه مي‌تواند نمادي از اين باشد كه با ندانم‌كاري‌ها سبب از بين رفتن هنر همسرش مي‌شود، يا از نحوه برخورد و گفت‌وگو با روانشناس همسرش مي‌توان دريافت كه در اثر مطالعات زياد، نحوه آداب و معاشرت عادي، دست‌كم عرف جامعه سنتي را گم كرده و باعث غيرعادي نمودن خود مي‌شود. 
از همان ابتدا فيلم در فلاش‌بك‌هاي متوالي غوطه مي‌خورد كه جريان آشنايي، ازدواج و اختلاف با همسرش چه بوده، ظاهرا روانشناس را همانطور كه در خواب هم در هيات جنگجويي ديده بود، عامل اصلي اختلاف با همسرش را مي‌دانست، اما اين كاراكتر خوب شخصيت‌پردازي نمي‌شود كه چرا و چگونه اقدام به چنين كاري كرده، به سراغ همكار پزشكش مي‌رود، به هامون اطلاع مي‌دهد همسرت با مرد پيمانكار ثروتمندي وارد رابطه شده و مي‌خواهد از تو طلاق بگيرد و با او ازدواج كند، هامون گريه مي‌كند، گويا دچار بحران عاطفي شده، به خانه مي‌رود و همسرش را مورد ضرب‌وشتم قرار مي‌دهد كه مي‌تواند نماد دلبستگي مردم كشور به فرهنگ غرب را داشته باشد. شخصيت همسرش، كاراكتري با تيپ و پرستيژ روشنفكري است - نه لزوما به معناي واقعي روشنفكر- كه او هم چون هامون، در قيدوبند زندگي سنتي نمي‌گنجد، سيگار مي‌كشد ارتباط خوبي با مردها دارد، جاي خانه‌داري به خلق و فروش تابلوهاي هنري مي‌پردازد و ساير اوقاتش را صرف مطالعه كتاب‌هاي يونگ و عرفان‌هاي نوين مي‌كند كه از حيث بي‌مسووليتي و غرق بودن در كتاب‌ها بي‌شباهت با خود هامون نيست اما به رغم اين شباهت از هم متنفر شده‌اند، از طرفي شيفتگي همسرش به مرد ثروتمند ديگر مي‌تواند نماد شيفتگي ملت به تمدن غرب و فراموش شدن فرهنگ ملي را تداعي كند كه انتهايش بيگانگي از خويش و طلاق و بلاتكليفي  است.
 هامون كه مي‌بيند همسرش دوستش ندارد و علاوه به بيراهه رفتن خود، نظم طبيعي خانه را هم مختل كرده ناچار مي‌شود شدت عمل به خرج دهد كه او با تكرار سكانس‌هايي با تم مذهبي، نشان مي‌دهد او فردي معتقد به تعاليم ايراني اسلامي خويش ا‌ست، هرچند كه ظاهرش هم خيلي مذهبي به نظر نرسد، اما افراد سطحي و ظاهري كه در لايه دوم مي‌تواند نماد غرب باشد با ظاهري نيك و موجه سعي در از هم پاشيدن زندگي آنان- نابود شدن وطن- دارند، به رغم همسرش كه متون عرفاني انحرافي نوين و روانشناسي يونگ را مي‌خواند، به بدبيني به زندگي مشتركش رسيده، هامون با مطالعات عرفاني كه دارد سعي در حفظ بنيان خانواده‌اي دارد كه ادعا مي‌كند عاشقش است اما وقتي مي‌بيند ديگران حرف‌هايش را نمي‌فهمند يا خودش نمي‌تواند بيان كند، كنترلش را از دست داده و عصبي مي‌شود هرچند منظور بدي ندارد. در كل فيلم، شخصيت هامون از حق قانوني خود استفاده يا سوءاستفاده مي‌كند كه از طلاق همسرش جلوگيري كند، حتا در برابر رشوه چك سفيدي كه مادر خانمش مي‌خواهد به او بدهد هم تسليم نمي‌شود، در فيلم كاراكتر ابراهيم خيلي به گوش و چشم مي‌خورد.او در گفت‌وگو با وكيلش در رابطه با فرزندش مي‌گويد از كجا معلوم تحت‌تاثير تربيت مادرش قرار نگرفته باشد؟! يعني وقتي مي‌بيند همسر و فرزندش را نمي‌تواند نجات دهد حال اين ايده به ذهنش رسيده كه نابودشان كند. چه بايد بكند و فكرهاي وحشتناك به ذهنش مي‌رسد كه توانايي تشخيص درست و غلط بودنش را ندارد، وقتي به اتاق كار كارفرمايش مي‌رود كه از پيشرفت‌هاي اخير كشورهاي آسياي شرقي خرسند است هامون ديد خوبي به اين موضوع ندارد و آنها را بردگان شكم و بيشتر خوردن مي‌داند كه ناچار شده‌اند با استعمار جهاني كنار بيايند اما به خلسه رفتن و سامورايي ديدن كارفرمايش و جنگ او با همكار ديگرش كه جنگجويي ظاهر مي‌شود در نظرش، خيلي كارتوني و فانتزي درآمده كه كمكي به اثر نمي‌كند، در سكانسي ديگر مي‌خواهد به عنوان بازارياب كالايي را به پزشكي به نام دكتر سروش بفروشد، با شخصيت فتحعلي اويسي روبرو مي‌شود كه به‌شدت به روس‌ها شباهت دارد و در اين فيلم سبيل خاص روسي‌اش هم ديده مي‌شود كه حاضر به خريد دستگاه‌هاي او به دليل قيمت بالا نمي‌شود كه مي‌تواند به روابط ايران معاصر و روس‌ها اشاره داشته باشد.
 اواخر فيلم گويا بهترين راه‌حل براي پايان مشكلات را کشتن همسرش مي‌بيند، به خانه مادربزرگ و كودكي‌هايش مي‌رود كه مي‌تواند نماد ايران سنتي باشد، تفنگ پدربزرگش را از زيرزمين برمي‌دارد كه مي‌تواند منظور شيوه‌هاي دفاعي اجدادمان در برخورد با مشكلات باشد، تا همسرش را كه گويا ديگر اميدي به بازگشت و اصلاحش ندارد معدوم كند، حتا اقدام به اين كار هم مي‌كند اما با اندك اختلافي تيرش خطا مي‌رود.
 اغلب فيلم، مرتب به دنبال دوست عارفش علي است كه گويا نماد شمس تبريزي براي مولوي است كه قله عرفان و معرفت و كوچه هفتم عشق است كه گاه موجود اما معمولا غايب است و هامون با اين هجوم دنياي بي‌رحم، دربه‌در پي اوست تا ديگر رموز عرفان را نيز بياموزد، در زندگي شغلي مرتبا سهل‌انگاري مي‌كند و داد همكاران و كارفرمايانش را درآورده و با كوچك‌ترين خلسه‌ بلافاصله وارد روياهاي ماليخوليايي مي‌شود. 
در كل، داستان در ناخودآگاه فردي رقم مي‌خورد كه علاوه بر شكست در دنياي واقعي، در دنياي ذهن، وهم و اعتقادات خود هم شكست خورده و سرگردان و حيران در ميان همكاران و هم‌نوعان خود است كه با همه فرق دارد، چون مطالعات و گذشته و تاريخي دارد. حال نه دقيقا مي‌تواند شرقي باشد نه غربي نه سنتي محض نه مدرن واقعي و از اين جهت با بسياري از كشورها متفاوت است و.... و دست‌كم در اين زمينه خوب نمادسازي شده، هرچند به نظرم در افكار و نمادسازي‌هاي اين اثر افراط شده و ديگر فيلم در اين گرداب و لايه‌ها غرق شده، او غرق در افكار ناسيوناليستي است كه تنها راه نجات، حكمت و عرفان ايراني است و ديگران هرچه مي‌كنند و مي‌گويند به نظرش خطاست، به خصوص حال كه در هر زمينه در زندگي‌اش شكست خورده و در خود اين سناريو توجيه و دفاعي براي او وجود ندارد، فقط چون شخصيت خسرو شكيبايي را از ماقبل فيلم دوست داريم كمي شخصيتش محبوب مي‌شود، اما باز با بازي فوق‌العاده او و كارگرداني مهرجويي هم نمي‌توان هامون را نجات داد.
 فيلم گويا فقط راوي ناخودآگاه متلاطم ذهن هامون است كه علاوه بر او، مهرجويي را هم غرق كرده، اگر اين فيلم جاي ۹۰ دقيقه ۳۰۰ بود چه تفاوتي مي‌كرد؟! مگر ناخودآگاه ذهن آدمي مرز و پاياني دارد، من فكر مي‌كنم كارگردان از ناخودآگاه هامون سنگري ساخته تا نمادسازي‌هايش توجيه شود، از طرفي واقعا شرايط فعلي را مثل فضاي سورئال فيلم، پيچيده و گنگ و غريبه نشان دهد حتا يك بار در فيلم روي اصطلاح «عدم قطعيت» هم تكيه شد كه دوستش داشتم و به فضاي فيلم و شرايط امروز جهان مي‌خورد، اما فقط شاهد سرگرداني اوييم، بي‌تلاش و اميدي براي درمان، اگر از كنار هم قرار دادن اين تصاوير و وقايع هدف و نتيجه‌اي استخراج نشود، نام اثر را فيلم نمي‌توان گذاشت، گويي كسي در اغما هذيان مي‌گويد كسي ديگر آنها را يادداشت كند. گويا كارگردان در خودآگاهش مطالبي برنامه‌ريزي‌شده مي‌گويد و وانمود مي‌كند كه در خواب است و نمي‌داند چه مي‌گويد. مهرجويي بي‌باكانه به دل نمادهايي مي‌زند كه توان رويارويي با آنها را ندارد و همراه نقش اولش غرق مي‌شود. اين شخصيت حيران بين انبوه دشمنان است اما نشان داده نمي‌شود چرا با او دشمن هستند و سرنخ‌ها كامل نمي‌شوند شايد به خاطر همين عرفان او باشد كه نقطه مقابل ديو سكانس اول باشد اما تمام اينها مفروض است و مخاطب بايد جاهايي به بيرون فيلم هم ارجاع بزند يعني فرم كامل اتفاق نيفتاده. البته پيش از هر چيز بايد پذيرفت سينما هنري ديدني است كه در برخورد اول مخاطب انتظار ديدن قاب‌هايي زيبا دارد كه در اين فيلم از اين قاب‌ها كم نيست كه در فرد، خاصه فرد ايراني تاثير مي‌كند، حتا در قاب‌هايي ياد فضاهاي حكمت روشن ايران باستان مي‌افتم كه از جنگ اعراب و مغول و استعمار انگليس و... به طريقي مرموز جان سالم به در برده و گاه در كتب سهروردي و مولوي، گاه در نوروز، حال پشت دوربين مهرجويي لبخند مي‌زند، در واقع مهرجويي در سكانس‌هايي موفق بوده كه برنامه‌اي براي به رخ كشاندن نمادها نداشته، مثلا از ريش رفيق عارف و زوم‌ كردن روي نام كليات شمس و خانقاه دوستش و نقشه ايران و... هيچ‌يك علاقه‌اي به ايران توليد نمي‌كند چون نمادسازي عمدي و در خودآگاه و شايد متعصبانه صورت گرفته، تنها معدود جاهايي موفق بوده كه نمادهاي مزاحم وجود ندارند و دوربين بي‌قصدوغرض، نقشه قبلي و حب‌وبغض ديده و چرخيده!! اما چون به ناخودآگاه خود سفر كرده و به گفته يونگ ناخودآگاه مشترك و جمعي وجود دارد در بعضي پلان‌ها پيوند ارزشمندي با مخاطب مي‌خورد. در سكانس آخر پس از بلاتكليفي‌ها براي خودكشي به دريا مي‌زند و پس از آن وارد بهشت مي‌شود. در ترسيم اين بهشت هم موفق ظاهر شده، اما اينكه با كدام اقدام سزاوار بهشت شده بر ما نامعلوم است اما فاجعه بدتر اينكه حال كه با ايرادهاي فراوان، به‌طور اشتباهي‌ وارد بهشت شده، بادي تند مي‌آيد و تمام سفره رنگين برچيده مي‌شود، گويا دوست عارفش كه در كل فيلم غايب بود در پلان آخر تصميم به ظهور گرفته تا پس از آن همه درد و سرگرداني و اشتباهات، سرانجام مريد را از بهشتي كه اشتباها وارد آن شده بود نجاتش دهد تا اين‌بار علاوه بر دادگاه طلاق، در دادگاه آدمكشي هم حضور يابد. در كل اين اثر تجربه‌هاي تلخ و شيرين بسياري دارد باز به دليل همان چند قاب ناب و شهامت براي انجام چنين كاري، شخصا روح را درود مي‌دهم و مخاطبان را به ديدن يا چندباره ديدن اين فيلم دعوت مي‌كنم.


   از همان ابتدا فيلم در فلاش‌بك‌هاي متوالي غوطه مي‌خورد كه جريان آشنايي، ازدواج و اختلاف با همسرش چه بوده، ظاهرا روانشناس را همانطور كه در خواب هم در هيات جنگجويي ديده بود، عامل اصلي اختلاف با همسرش مي‌دانست، اما اين كاراكتر خوب شخصيت‌پردازي نمي‌شود كه چرا و چگونه اقدام به چنين كاري كرده، به سراغ همكار پزشكش مي‌رود، به هامون اطلاع مي‌دهد همسرت با مرد پيمانكار ثروتمندي وارد رابطه شده و مي‌خواهد از تو طلاق بگيرد و با او ازدواج كند، هامون گريه مي‌كند، گويا دچار بحران عاطفي شده، به خانه مي‌رود و همسرش را مورد ضرب‌وشتم قرار مي‌دهد كه مي‌تواند نماد دلبستگي مردم كشور به فرهنگ غرب را داشته باشد
   فيلم گويا فقط راوي ناخودآگاه متلاطم ذهن هامون است كه علاوه بر او، مهرجويي را هم غرق كرده، اگر اين فيلم جاي ۹۰ دقيقه ۳۰۰ بود چه تفاوتي مي‌كرد؟! مگر ناخودآگاه ذهن آدمي مرز و پاياني دارد، من فكر مي‌كنم كارگردان از ناخودآگاه هامون سنگري ساخته تا نمادسازي‌هايش توجيه شود از طرفي واقعا شرايط فعلي را مثل فضاي سورئال فيلم، پيچيده و گنگ و غريبه نشان دهد حتا يك بار در فيلم روي اصطلاح «عدم قطعيت» هم تكيه شد كه دوستش داشتم و به فضاي فيلم و شرايط امروز جهان مي‌خورد، اما فقط شاهد سرگرداني اوييم، بي‌تلاش و اميدي براي درمان، اگر از كنار هم قرار دادن اين تصاوير و وقايع هدف و نتيجه‌اي استخراج نشود، نام اثر را فيلم نمي‌توان گذاشت، گويي كسي در اغما هذيان مي‌گويد كسي ديگر آنها را يادداشت كند. گويا كارگردان در خودآگاهش مطالبي برنامه‌ريزي‌شده مي‌گويد و وانمود مي‌كند كه در خواب است و نمي‌داند چه مي‌گويد. مهرجويي بي‌باكانه به دل نمادهايي مي‌زند كه توان رويارويي با آنها را ندارد و همراه نقش اولش غرق مي‌شود

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون