نوشتاري به مناسبت فرارسيدن اول آبان، روز ابوالفضل بيهقي
معماري نثر پارسي در داستاني كردن تاريخ
با گذشت حدود يكهزاره از درگذشت بيهقي اهميت نثر و روايت او همچنان محل بحثهاي علمي و ادبي است
ابن علي كريمي گنجه
روز اول آبانماه را، روز بزرگداشت نويسندهاي توانا و مورخي دانا نام نهادهاند. نويسندهاي كه دستكم در حيطه نثر فارسي و شيوه تاريخنويسي در ميان مورخان كهن ايراني، منحصربهفرد بوده و گوي سبقت از ديگران ربوده؛ به گونهاي كه غالب پژوهشگران او را در رديف تاريخنويسان تراز اول به شمار آورده و تاريخش را در مقايسه با تواريخ ديگر بيمانند دانستهاند. از اين رو است كه ملكالشعراي بهار و بسياري از محققان ديگر، براي او مقدم و تالي در نظر نگرفتهاند و از تقليدناپذيري نثر او سخن گفتهاند.
بهراستي اين مورخ آگاه كيست كه دكتر فياض «هنر او را اوج بلاغت طبيعي فارسي ميداند و بهترين نمونه هنر انشايي پيشينيان كه زيبايي را در سادگي ميجستند و زبانشان مثل طبيعت گرم و زنده بود.» و برخي ديگر، جوهر اصلي تاريخش را حقيقت دوستي دانستهاند، آنهم در كمال امانت و صداقت. بيهوده نيست كه او را «گزارشگر حقيقت» نام نهادهاند. او كسي نيست، جز معمار نثر پارسي، يعني ابوالفضل بيهقي كه نيتش از نوشتن تاريخ اين بوده است كه «تاريخي پايهاي بنويسد و بناي بزرگ افراشته گرداند، چنانكه ذكرش تا آخر روزگار باقي ماند.» معماري كه اگر كسي «پارسي شناسد و بهاي او» بيترديد نميتواند در برابر هندسه تاليف الفاظش به احترام برنخيزد. به همين خاطر است كه اديب پيشاوري، شاعر بزرگ (وفات۱۳۰۹ش) در پايان تصحيح تاريخ بيهقي، قصيدهاي در مدح بيهقي به طبع رسانده و اين بيت را آورده:
هندسه تاليف الفاظ آنچنان داني درست/ كه قليدس را در اين ره خيره و حيران كني
به راستي اين هندسه تاليف الفاظ در تاريخ بيهقي چيست كه اينچنين، هم اديب بزرگي چون پيشاوري را به ستايش و شگفتي واداشته و هم اقليدس يوناني را اينگونه متحير و حيران كرده است؟ بي ترديد همان بلاغت طبيعي ساختارهاي نحوي نثر اوست كه در نوشتهاش ديده ميشود و مخاطبانش را به تحسين وا ميدارد.
و اما تاريخ بيهقي چگونه تاريخي است كه اينگونه بيهقيپژوهان آن را در رديف متون درجه اول ادبيات فارسي قرار دادهاند. بايد گفت تاريخ بيهقي كتابي است بزرگ در شرح تاريخ آل سبكتكين از آغاز دولت آن خاندان تا اوايل سلطنت ابراهيم ابن مسعود، به عبارتي ديگر، كل و اصل تاريخ بيهقي وقايع ۴۲ سال را توضيح ميدهد. از حوادث سال ۴۰۹ قمري در زمان سلطنت محمود غزنوي تا زمان سلطان ابراهيم و كمي پيش از مرگ بيهقي (۷۰ قمري) متاسفانه امروز جز اندكي از آن باقي نمانده و آنچه مانده تاريخ سلطنت مسعود غزنوي است.
بيهقيپژوهان اهميت و ارزش اين كتاب تاريخي را از چند جهت ميدانند: اول اينكه منابع تاريخياش را بر پايه اسناد و مدارك معتبر ميدانند كه بسياري از اين اسناد، چيزهايي است كه خود بيهقي عينا به چشم ديده، مدارك و اسنادي كه طي سالها خدمت دبيري در دستگاه غزنويان به مرور يادداشتبرداري شده. از طرف ديگر، در آن روزگار، در ديوان رسالت غزنويان، فقط اين بيهقي و اسنادش بونصر بودند كه «معتمد» دربار بودند و نيز به اقرار خود بيهقي «خزانه حجت» كه محل نگهداري اسناد و مدارك بسيار مهم غزنويان بوده به وي سپرده شده بود و دوم اينكه اگر از مشاهدات بيهقي بگذريم، دسته ديگري از مدارك بيهقي مربوط به روايت راوياني است كه شاهد رويداد تاريخي بودهاند و بيهقي عمدتا در آن حوادث تاريخي حضور نداشته است. راوياني كه مورد وثوق بودهاند و در حقيقت بيهقي به آنچه ميگفت، يعني «سماع درست از مردي ثقه» جامه عمل پوشانده است.
برخي از منتقدان كتاب تاريخ بيهقي را به داستان شبيه ميدانند و بر اين باورند كه بيهقي مطابق با نظريههاي جديد روايتشناسان به روايت تاريخ پرداخته است و روايت تاريخي را با احتياطي وسواس آميز همچون راويان حديث -كه سلسله روايات و اسناد حديث را برميشمارند - روايت ميكند و ضمن معرفي راويان روايت، چگونگي وقوف آنها به موضوع را توضيح ميدهد. براي نمونه ميگويد: «ازخواجه طاهر دبير شنودم، از استاد عبدالرحمان قوال شنودم، ... .» و گاهي شرحي در صحت قول و امانتداري اين راويان بيان ميكند، مثلا درباره خواجه بوسعيد عبدالغفار ميگويد: «و او آن ثقه است كه هرچيزي كه خرد و فضل وي آن را سجل كرد، به هيچ گواه حاجت نيايد.»
آنچه مسلم است تاريخ بيهقي مطابق با تقسيمبندي ژرار ژنت فرانسوي، روايتشناس معروف، يك راوي مركزي دارد كه از نوع برونداستاني است و او كسي نيست جز ابوالفضل بيهقي و چندين راوي دوم و درون داستاني كه ناظر رخدادهاي تاريخي هستند، در عين حال اين راويان از نظر مكاني درون جهان داستان قرار دارند و از نظر زماني در مقطعي كه وقايع داستان رخ ميدهد، حضور دارند. بديهياست در اين قبيل موارد، راوي مركزي كه بيرون از جهان داستان قرار دارد، روايت او كاملا غيرشخصي و بيطرفانه جلوه ميكند.
همچنين راويان دوم چون حوادث مربوط به خودشان نيست كه بخواهند آن را تحريف كنند، روايتشان قابل اعتماد به نظر ميرسد. وجه ديگر اهميت تاريخ بيهقي به هنر نويسندگي او برميگردد كه تاريخش را جزو زيباترين و جذابترين نثرهاي زبان فارسي درآورده. منتقدان زيباييهاي نثر بيهقي را به رعايت بلاغت طبيعي زبان ميدانند. اين زيبايي گاهي در كسوت «ايجاز» در كلام بيهقي جلوه ميكند. آنجا كه در وصف شعر ابوحنيفه اسكافي و تناسب بين لفظ و معني ميگويد: «به پايان آمد اين قصيده غراي چون ديبا، در او سخنان با معني دست در گردن يكديگر زده.»
زيباييهاي نثر بيهقي زماني ديگر در به كارگيري تمثيلات، تعبيرات و كناياتي ديده ميشود كه بيهقي آنها را در لابهلاي روايتش ميآورد. مثلا وقتي اميرمحمد در قلعه كوهتيز در بند بود، از قول عبدالرحمان قوال گويد: «چون لشگر از تگيناباد سوي هرات رفتند، من و ماننده من كه از خدمتكاران اميرمحمد بوديم، ماهياي را مانستيم از آب افتاده و در خشكي مانده و غارت شده و بينوا گشته و...» و زماني ديگر زيباييهاي نثر بيهقي به رعايت بلاغت ساختارهاي نحوي او برميگردد كه در پژوهش دكتري بانو ليلا سيدقاسم آمده است: «بلاغت بيهقي در ساختارهاي نحوي او آشكار است، چرا كه آرايش واژگاني مهمترين هنرسازه بيهقي و وجه غالب در ساختارهاي نحوي اوست. در همين راستا، بيهقي به دلخواه خود و به اقتضاي حال دست به تغيير و جابهجايي ترتيب واژگان ميزند تا بر چيزي تاكيد كند و بر مخاطب تاثيري خاص بگذارد.
نكته ديگر اينكه بيهقي به دليل ملاحظات سياسي روشهاي محافظهكارانهاي در نقد شخص اول مملكت برميگزيند، گاه از زبان درباريان اعتراض ميكند و گاه با آوردن حكايت و تمثيل به شكل ضمني و مبهم دستگاه حاكم را نقد ميكند. براي نمونه بيهقي وقتي ميخواهد روي و رياي اميرمسعود را در داستان دستگيري علي قريب نشان دهد، بيآنكه سخن مستقيمي به بيان آورد با آوردن قيد «تازهرويي» به توطئه امير رنگ بيشتري ميدهد. زيرا تا ساعتي بعد امير هر دو برادر «علي قريب و منگيتراك حاجب» را دستگير ميكند. «و منگيتراك حاجب زمين بوسه داد و گفت: خداوند دستوري دهد كه بنده علي امروز نزديك بنده باشد و ديگر بندگان كه با وياند. كه بنده مثال داده است شوربايي ساختن. سلطان به «تازهرويي» گفت: سخت صواب آمد...» و در جايي ديگر بيهقي شيوه ديگر در انتقاد از پادشاه برميگزيند كه نشان از بلاغت ساختارهاي نحوي نثر او دارد. او در هر انتقادي از پادشاه به يك نكته مثبت نيز اشاره ميكند تا به اصطلاح زهر آن را خنثي كند: «اما اين خداوند، بس سخنشنو آمد.» بيهقي در جمله بالا براي اشاره به مسعود برخلاف غالب مواقع كه امير ميآورد، از اصطلاح خداوند استفاده ميكند كه بار معنايي مثبتي دارد. از آنجا كه ميخواهد به نكته منفي در او اشاره كند، اين مثبت، آن منفي را تعديل خواهد كرد.
منتقدان زيباييهاي نثر بيهقي را به رعايت بلاغت طبيعي زبان ميدانند. اين زيبايي گاهي در كسوت «ايجاز» در كلام بيهقي جلوه ميكند. زيباييهاي نثرش زماني ديگر در بهكارگيري تمثيلات، تعبيرات و كناياتي ديده ميشود كه او آنها را لابهلاي روايتش ميآورد و زماني هم به رعايت بلاغت ساختارهاي نحوي او برميگردد
برخي منتقدان كتاب بيهقي را به داستان شبيه ميدانند و بر اين باورند كه او مطابق با نظريههاي جديد روايتشناسان به روايت تاريخ پرداخته است و آن را با احتياطي وسواسآميز همچون راويان حديث -كه سلسله روات و اسناد حديث را برميشمارند- روايت ميكند و ضمن معرفي راويان روايت، چگونگي وقوف آنها به موضوع را توضيح ميدهد