يادي از ديويد مورگان
مرتضي ميرحسيني
صداي كمانچه را كه ميشنوم، دو حسرت عميق در من زنده ميشوند؛ اول آنكه چرا عمر را به بطالت گذراندم و نواختن كمانچه را نياموختم و دوم حسرت آخرين ديدار با استاد مرتضي ورزي. استاد مرتضي ورزي، از نوازندگان قديمي كمانچه و از سالهاي دور در امريكا متوطن بودند. در سالهاي جوانيام كه دست به كار تاسيس انجمني براي موسيقيدانان سنتي ايران بودم، اتفاق بر آشنايي ايشان افتاد. از آن سال هر گاه استاد به ايران ميآمدند، حتما روزها و ساعاتي را مفتخر به ديدارشان ميشدم تا سفر آخر، سال ۱۳۸۲. استاد معمولا در خانه يكي از دوستانشان در خيابان جردن اقامت ميكردند و من آنجا به ديدارشان ميرفتم و بعد با هم تهرانگرديهاي مفصل ميكرديم. آخرين سفر، روز اول اقامتشان در ايران به من تلفن كردند و گفتند: «خسته راه هستم ولي چند روز ديگر با هم تماس بگيريم تا ديداري تازه كنيم.» چند روزي از قرار گذشت و از استاد خبري نشد، با همان شماره تماس گرفتم، خواهش كردم با استاد صحبت كنم، صداي سرد و بيروحي خيلي راحت و ساده خبر درگذشت استاد را داد و تلفن را قطع كرد! تمام شد. من ماندم و حسرت ديدار آخرين.
استاد مرتضي ورزي، از آخرين بازماندگان نسل قديم كمانچهكشهاي ايران، نزد رضا محجوبي، استاد ابوالحسن صبا، استاد اصغر بهاري و استاد مرتضي خان ني داوود و بسياري ديگر تلمذ كرده بودند، اما سبك نواختن خود را بسيار شبيه به نوازندهاي گمنام به نام خاچيك ميدانستند.
صداي ساز استاد ورزي و جملهبنديهايشان در بداههنوازي براي من سرشار از حس عميق موسيقي ايراني و لحظاتي كه در محضر ايشان ميگذشت حقيقتا از بهترين ساعات عمرم بود. مدتها پيش از آن در صداي كمانچه استاد بهاري و بعد استاد اردشير كامكار، لطافت بينظير و حس عميق ايراني بودن را پيدا كرده بودم. هنوز هم به نظرم صداي كمانچه، صدايي عميقا ايراني است. صداي كمانچه ايراني شباهتي به كمانچه ساير كشورهاي دنيا ندارد. صدايي است پر از عاطفه. صداي كوير است، صداي لرها و كردها و آذريهاست. تحريرهاي ايراني در كمانچه زيباتر از هر ساز ديگري ادا ميشوند و صداي كمانچه صداي طبيعت ايران است.
در سالهاي نوجواني من، موسيقي استادان عليزاده و لطفي و مشكاتيان و شور و تپشي كه در آنهاست، تار و سهتار و سنتور را محبوب همگان ساخته بود. كمانچه از مدتها پيش، از آغاز قرن شمسي ديگر محل اعتنا نبود در واقع استاد بهاري، استاد رحمتالله بديعي و عده قليلي از شاگردانشان اين ساز را زنده نگه داشتند، اما كسي فرزندش را به آموختن كمانچه وا نميداشت و از اين منظر برخي را اعتقاد بر اين بود كه دوره اين ساز گذشته و حتما ويولن جايگزين آن خواهد شد.
پس از انقلاب مركز سرود و آهنگهاي انقلابي كه متولي امر موسيقي در كشور بود، يكسره با به كارگيري ويولن در موسيقي ايراني مخالفت كرد. آهنگسازاني چون حسين عليزاده و پرويز مشكاتيان هم - كه سنتگراياني نوجو بودند- از صدا و امكانات و لحن خاص كمانچه به بهترين نحو ممكن استفاده كردند. عليزاده در شورانگيز با تركيب چند كمانچه و غژك صدايي را به گوش شنوندگان رساند كه تازگي داشت. اين شيوه در آثار ديگر او «راز و نياز» و «صبحگاهي» ادامه پيدا كرد. پرويز مشكاتيان در «دستان» استفاده از كمانچه را در اركستر گسترش داده بود، او در مقدمهاي كه براي تصنيف مجموعه نوشته از رنگآميزي خاص كمانچه هنرمندانه استفاده كرده است.
اردشير كامكار در اثري اركسترال به نام «بر تارك سپيده» و مجموعهاي ديگر به نام «به ياد صبا» و چندين قطعه كردي، لطافت و احساس در نوازندگي را با تكنيك بسيار عالي آميخته. پس از اينكه اين آثار به راستي زيبا و بينظير به گوش رسيدند، كار كمانچه دوباره رونق گرفت. كلاسهاي كمانچه به راه افتادند و هنرجويان در سنين مختلف به آموختن آن مشغول شدند. استاد روحالله خالقي در كتاب تاريخ موسيقي ايران از ادامه حيات كمانچه سخت نااميد است و دليل آن را صداي تودماغي و شكل ناموزون آن ميدانند و در علت جايگزيني ويولن با كمانچه مينويسند: «طبيعي است هميشه ساز كامل جاي ساز ناقص را ميگيرد…».
براي شنيدن چند نمونه عالي از كمانچه ايراني بد نيست اين موسيقيها را بيابيد و بشنويد: گوشه سيخي در مجموعه چهارباغ و آواز دشتي در مجموعه بسيار شنيدني «دولت عشق» (گلبانگ شجريان) از استاد بهاري و چند نمونهاي كه در بالا از آثار اردشير كامكار ذكر كردم.
در پايان به روح بلند استاد مرتضي ورزي اداي احترام ميكنم، او كه تا پايان عمر عاشقانه هنر ايران را بزرگ داشت و سالهاي سال موسيقي ايراني را به غيرايرانيان آموخت و شاگرداني از مليتهاي مختلف تربيت كرد. روحش قرين رحمت الهي باد.