• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5613 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۶ آبان

فريدون (7)

علي نيكويي

بيامد به پيش سپه برگذشت/ بياراست لشكر برآن پهن‌دشت
 چون به دشت كنار رود شدند منوچهر با سپهسالار قارن، بر پيشاپيش لشكر گذر كرد و سپاهيان را بديد پس منوچهر چپ لشكر را به گرشاسب سپرد و آن ديگر سو را به سام پهلوان و خود قلب سپاه را فرماندار شد. سپاهي كه منوچهر آراسته بود؛ چون عروس زيبا بود و كارا، زيرا فرمانده‌اش قارن پهلوان بود و مبارزش چون سام و سردسته طلايه‌داران قباد و سركرده حاميان تليمان پهلوان! خبر به سلم و تور رسيد كه ايرانيان جنگ را آماده آغازند. سپاه سلم و تور مرز ايران را كه رود هامون بود، رد كرد و به ايران حمله نمود؛ منوچهر قباد را فرمان داد تا با طلايه‌داران به استقبال سپاه دشمن روند، تور با سپاه خود در مقابل قباد قرار گرفت، دو سپاه براي رزم آماده بودند كه تور به قباد گفت: ‌اي قباد برو به نزد منوچهر و بگو، ‌اي شاه جديد بي‌پدر! تو كه خون كياني نداري پس چه مي‌گويي! مگر از ايرج دختر به دنيا نيامد؟ پس چه كسي به تو شمشير و تاج‌وتخت داده؟!
 قباد به‌پيش منوچهر آمد و پيام تور را به شاه داد؛ منوچهر چو اين بشنيد خنديد و به قباد گفت به تور بگويد: خداوند گواه است كه ايرج نياي من است و فريدون جد من؛ براي اثبات به سلم و تور هم بگذار تا بجنگيم تا در ميان جنگ به آنان روشن شود كه نژاد من به چه كسي مي‌رسد به كمك خداوندي كه آفريننده مهر و ماه است چنان با آنها بجنگم كه شكست‌شان دهم و سرشان را براي اين گستاخي ببرم. قارون به نزد طلايه‌داران رفت و رو به آنها گفت: سربازان ايران بدانيد جنگ امروز با اهريمن است و ما براي گرفتن ستمي كه بر ما شد اينجا آمديم پس ميانه را براي جنگي سخت ببنديد و بدانيد هر كس امروز در جنگ با سپاه روم و چين كشته شود بهشتي است و گناهانش پاك مي‌گردد و هر كس از سپاه دشمن كس بكشد هم شاه او را بنوازد هم يزدان به او نيكي دهد، سربازان همه فرياد زدند كه ما بندگان شاهيم و در راه شاه هر چه باشد آن كنيم ‌گر فرمان شاه به كشتن باشد ما زمين خشك را از خون دشمن بسان رود جيحون كنيم، پس آن روز به شب رسيد و سپاهيان به هم نياميختند و دشت در آرامشي قبل از توفان فرو رفت و هر دو سپاه مي‌دانستند فردا روزي سخت براي جنگ است.
 سپيده صبح كه زد و كمر شب شكست؛ منوچهر از چادر خود بيرون آمد با شمشير و زره و حمايل جنگي، سپاهيان ايران كه شاه خود را در آن هيبت ديدند همگي نعره زدند و شمشيرهاي خود را به نشان اطاعت از شاه بيرون كشيدند، منوچهر چپ و راست سپاه خود را بار ديگر بياراست و دستور داد تا بر شيپور جنگ نواختند و سپاه ايران چون كوه بر سپاه دشمن حمله‌ور شد، جنگ بالا گرفت و دشت بسان درياي خون شد؛ زمين سرخ‌رنگ بود و پاي پيلان جنگي در خون غرقه، گرد و غبار چنان برخاست كه ديگر خورشيد در آسمان معلوم نبود! پيروزي و فتح براي سپاه ايرانيان بود، سلم و تور به ترس و هراس با هم به انديشه نشستند و دستور به عقب‌نشيني دادند، با خود گمان كردند در روز نمي‌توان بر ايرانيان و منوچهر غلبه نمود پس شبانه بر ايشان شبيخون مي‌زنيم و تمام سپاهيان ايران را از تيغ مي‌گذرانيم!
خبرچيان اين انديشه سلم و تور را به منوچهر خبر دادند منوچهر چون خورشيد غروب نمود سپاهيان را به قارون سپرد و خود با سي هزار پهلوان به سوي كمينگاه شتافت، شب كه به تاريكي نهاد تور با يكصد هزار نفر به سمت سپاه ايران براي شبيخون حركت نمود كه بيشترشان كمان‌داران بودند. تور و كمان‌داران چون به نزديك لشكر ايران رسيدند و آماده تيراندازي شدند منوچهر با سي هزار پهلوان با شمشيرهاي برهنه از كمينگاه بيرون جستند و به تيراندازان تور حمله كردند، تيراندازان چون آماده جنگ با شمشير نبودند غافلگير شدند و تلفات سنگين بر لشكر تور رسيد و شمشيرداران منوچهر دورتادور تور را گرفتند و او مفري براي فرار نيافت، منوچهر با اسب به بالاي تور رسيد و از اسب پايين جست و خنجر بيرون كشيد و انتقام ايرج ستاند و سر تور را بريد و تنش را رها كرد تا حيوانات بخورند و با سر بريده تور ملعون به لشكرگاه بازگشت؛ سپس براي نياي خود آفريدون شاه نامه‌اي نوشت و نامه را اين‌گونه آغاز كرد: بنام جهان‌آفرين؛ خداوند خوبي‌ها و پاكي‌ها كه فريادرس است. كس جز ايزد نيست تا در روز سختي دست انسان بگيرد، آفرين و درود بر پادشاه بزرگ، آفريدون شاه، مالك تاج ‌و تخت كه خداوند هم به او تاج داد و هم تخت. به فرمان شما با سپاه ايران‌زمين به شكوه و بزرگي به مرز ايران و توران رسيدم و تا اين لخت كه نامه را مي‌نگارم سه جنگ بزرگ با دشمن نمودم كه اين جنگ‌ها هم در روز بود و هم در شب، در جنگ روزانه دشمن نتوانست بر ما پيروز شود پس چون بيچارگان و دزدان دست به شبيخون زد و خبر شبيخون ايشان به من رسيد و من كمين زدم، تور با سپاهش به ما رسيد؛ چون من دستش را خوانده بودم با مردانم بر ايشان و يارانش باريديم و تور در دام من افتاد و من به انتقام ايرج سرش را بريدم و سر آن دشمن پليد را به نزد شما مي‌فرستم تا براي سلم كيمياي ديگر بينديشم...
فرستادم اينك به نزد نيا/ بسازم كنون سلم را كيميا

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون