• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5615 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۸ آبان

نگاهي به مساله رشد علم تجربي و كم فروغي معرفت ديني و فلسفي - بخش دوم

قدرت دين بيش از آن است كه نگران ضربه علم باشيم

حسن بلورچي

گروه دين‌وفلسفه| مقاله‌اي كه چندي پيش با عنوان «ايمان چون هنر» به بررسي دين و زبان آن و نسبتش با علم و فلسفه پرداخته بود، مورد توجه و نقد برخي صاحب‌نظران قرار گرفت و به نوعي تضارب آرا در اين امر مهم منجر شد. برخي از ايشان اما با نگاهي جدي‌تر مساله را دنبال كردند و يادداشت‌هايي را در هر چه پخته‌تر شدن اين بحث سترگ تاليف كردند. از آن ‌جمله است مقاله تفصيلي آقاي حسن بلورچي، استاد شيمي و پژوهشگر علم كه از ايشان مقالات متعدد و كتاب‌هايي نيز در اين زمينه منتشر شده است.

متن زير، مقاله ايشان در همين زمينه است كه در دو بخش تنظيم شده و بخش نخست آن پيش‌تر از نظر خوانندگان گذشت و اينك بخش دوم آن پيش روي شماست.

 

روزنامه اعتماد در صفحه هفتم شماره 5591 روز يكشنبه مورخ نهم مهرماه 1402 مقاله‌اي را با عنوان «ايمان چون هنر» به قلم آقاي عظيم محمودآبادي منتشر كرد كه در آن به دين و زبانِ آن و نسبتش با علم و فلسفه پرداخته بود.

نگارنده اين سطور از آنجايي كه به كار ديده‌باني علم مشغول است از مقاله فوق‌الذكر بهره‌هاي فراوان برد و فكر مي‌كند توجه به رويكرد آن در استفاده از زمينه توسعه آموزش مهندسي و صنعت مي‌تواند محل توجه و مفيد باشد. در بخش پيشين كه با عنوان «علم؛ ميراث مشترك جهانيان» منتشر شد با نگاهي انتقادي به صورتبندي علوم نزد علماي اسلامي پرداخته شد و حال بخش دوم اين مقاله را در ادامه مي‌خوانيد.

 

غزالي و احياء علوم‌الدين‌اش

اما چه شد كه سير پيشرفت دانش در تمدن مسلمين، قوسي نزولي به خود گرفت؟ آنچه روشن است، اين است كه چنين پديده‌اي را نمي‌توان به يك يا چند عامل خاص فروكاست؛ منتها يكي از دلايل اين رخداد را مي‌توان در قدرت‌ گرفتن نظام فربگي فقه و تصلب برخي ايده‌ها ديد كه پيش‌تر و در قرون سوم تا پنجم هنوز حالت سيال داشتند.

امام محمد غزالي (505 هـ) فقيه، متكلم، فيلسوف و اصولي برجسته اهل سنت در قرن پنجم و ششم است. نقش بي‌بديل او در فرو كوفتن تفكرات فلسفي در سرزمين‌هاي اسلامي بر پژوهشگران تاريخ فلسفه پوشيده نيست. نفوذ آثار پرشمار غزالي در حوزه انديشگي مسلمين تا قرن‌ها بي‌بديل بود، خاصه كتاب مشهور وي احياءالعلوم به ‌قدري معروف شد كه به برخي فقهاي بزرگ اهل سنت منسوب كردند كه احياء چيزي شبيه به قرآن است! و حتي فقهاي بزرگ شيعه مثل فيض كاشاني نيز نتوانستند از دامنه تاثير و نفوذ اين كتاب گريزي پيدا كنند.

غزالي عمري را در مسير يادگيري و اشراف بر نظريات فلسفي گذراند و چنان در اين كار خبره شد كه همان سلاح را عليه فيلسوفان به كار برد. اما چيزي كه غالبا از نظرها پنهان است، جهت‌گيري خاص وي در مورد ساير دانش‌ها غير از فلسفه است.

 

صورتبندي غزالي از علوم

غزالي علوم را دو دسته كلي مي‌داند: علم شرعي، علم غيرشرعي. سپس علم غيرشرعي را نيز به سه گروه مذموم، محمود (پسنديده) و مباح تقسيم مي‌كند (احياءالعلوم، 1/16 ـ دارالمعرفه بيروت). مراد وي از علوم شرعي موضوعاتي است كه از وحي مستفاد است و عقل تجربي و نظري را به آن راهي نيست. با اين توضيح منظور از علوم غيرشرعي هم روشن مي‌شود. غزالي طب و رياضيات را جزو علوم غيرشرعي محمود دانسته و آنها را فرض كفايي مي‌داند، چراكه قوام سلامتي انسان بر طب و قوام تقسيم فرايض و ارث‌وميراث بر رياضيات است. غزالي سپس سراغ علوم غيرشرعي مباح مي‌رود. او تدبر عميق در بنيان‌هاي رياضي و حقايق طب را غيرضروري ولي مباح مي‌داند. غزالي تنها فايده غور در اين دو فقره را تقويت تخصص در آنها مي‌داند ولاغير؛ فلذا فضيلت و وجوبي شرعي در پيگيري اين فقره نمي‌بيند (همان جا). غزالي سحر و شعبده و طلسمات و... را نيز جزو علوم غيرشرعي مذموم طبقه‌بندي مي‌كند.

جالب اينكه غزالي اساسا «طبيعيات» را علم نمي‌داند. غزالي طبيعيات را دو بخش مي‌داند كه بخشي از آن مصداق جهل و ضديت با شرع و دين است و بخشي هم ضدیتي با شرع ندارد؛ اما بي‌فايده است. اين بخش بي‌فايده طبيعيات را اگر بخواهيم به زبان امروزي ترجمه كنيم مشتمل بر شيمي و فيزيك خواهد شد: «بحث از صفات و خواص اجسام و چگونگي دگرگوني و تغيير آنها. اين رويكرد شبيه به رويكرد پزشك است كه بدن انسان را از حيث بيماري و سلامتي بررسي مي‌كند با اين تفاوت كه در اينجا طبيعيون تمام اجسام را از حيث تغيير و تحرك بررسي مي‌كنند. البته طب بر طبيعيات برتري دارد و طب ضروري است، اما طبيعيات مورد نياز نيست.» (همان، 1/22)

بدين‌ترتيب مي‌بينيم كه ذهنيت فقهي غزالي بزرگ، چطور به بي‌فايده بودن بخش مهمي از علوم طبيعي - كه خود اينها پايه‌هاي مهندسي را تشكيل مي‌دهند - نائل شده و حتي غور و پژوهش در بنيادهاي پزشكي و رياضيات را نيز غيرضروري مي‌داند. اين ذهنيت قطعا در خيل عظيمي از مخاطبان و پيروان پرشور غزالي از قرن ششم به بعد رسوخ و تثبيت پيدا كرده است و تا زمان ابن تيميه در قرن هشتم نيز ادامه يافت.

 

غزالي و تراژدي بزرگ تاريخ ما

صدالبته غزالي عمدي در خوارداشت علوم ‌تجربي نداشت، اما غلبه ذهنيت فقهي وي و نيز احتمالا باورش بر ثابت ماندن سطح معلومات تجربي بشر در طب دوران وي و ديد كاملا ابزاري‌اش به رياضيات و حساب، او را به اين ورطه كشاند. در واقع گويي غزالي استقلالي براي رياضيات بماهو رياضيات قائل نيست و آن را صرفا ابزاري براي برآورد نيازهاي فقيهان در تقسيم ميراث مي‌داند. مشخص است كه غلبه اين ديدگاه غزالي بر دستگاه‌هاي سياسي وقت، مي‌توانسته چه تاثير مخربي بر روند آموزشي دانشگاه‌هايي مثل نظاميه‌ها بگذارد و تدريس و تحقيق در علوم را از اين فيلترهاي تنگ عبور دهد.

با پايان عمر غزالي درِ فقه - در مذهب اهل سنت - نيز بسته شده است. در حالي كه كتاب آسماني ما همچنان مفتوح است و هر كس به سبب علم و عقل خود مي‌تواند از آن نتايجي به دست آورد ولي براي فقه ما چنين نيست. هيچ فقيهي تا به ‌حال جرات نكرده است حرف تازه‌اي بزند. ذكر اين نكته بي‌مناسبت نيست كه غزالي خود موسس نظاميه بزرگ بغداد بوده است.

تا اينجاي كار شايد از آنجا كه قوانين خدا ثابت است چندان مشكلي ايجاد نكند. اما مشكل اساسي آنجاست كه علمي را كه ما در زندگي روزمره خود از آن استفاده مي‌كنيم و در پالايشگاه، ساخت اتومبيل و هواپيما كاربرد دارد، ثابت نيست و تا زماني كه رابطه علم و فقه بر اساس ذهنيت‌هاي تاريخي ما تعيين مي‌شود نبايد انتظار بهبود آلودگي هوا و ساخت اتومبيل و هواپيمايي در رقابت با كشورهاي پيشرفته يا بهبود فقر روزافزون مردم ما را داشت. سرنوشت محتومي كه بر پيشاني هر طفل كه در سرزمين ما‌ زاده مي‌شود، نوشته شده و مهر غزالي بر آن خورده است. اين تراژدي بزرگ تاريخ است.

سخن عدنان فتاحي را كه مي‌گويد غزالي در خوارداشت علوم‌ تجربي عمدي نداشت را به‌ خاطر داشته باشيد. البته هيچ‌ كس و همه كساني كه علم را خوار كرده‌اند از جمله روشنفكران قبل از انقلاب چنين عمدي نداشته‌اند. نكته اساسي اين است كه عشق‌ورزي به علوم‌ تجربي و اساس داشتن اين علوم آنچنان‌كه در دوره طلايي معمول بوده از حافظه تاريخ تفكر ما پاك شده است.

واقعيت اين است كه انسان ايراني پس از سه هزار سال هنوز در توهم علاقه به علم است و در توهم اهميت به تفكر و خرد! همين انسان ايراني دارد رابطه‌اش را با طبيعت و ماوراي طبيعت از نو تعريف مي‌كند. انسان ايراني مدلي ديگر از مدرنيت ارايه خواهد داد اگر با خرد و تفكر كنار بيايد و اگر بزرگاني انتخاب كند كه اين انسان ايراني را، نه مانند سلجوقيان خردگريز و ساسانيان ناآشنا به خرد، اما اقتدارگرا كه مانند دوران طلايي خردگرايي آل بويه اداره كنند، نباشد آن‌گونه كه مانند دوران ساسانيان فيلسوفاني به ايران هجرت كنند؛ اما بيش از دو سال تحمل جو نابخردانه را نكنند يا مانند سلجوقيان تفكر را كفر بدانند و ابن‌سيناها را تكفير بكنند يا مانند دوران صفويه دوربين نجومي را ببينند و بي‌اعتنا باشند يا مانند قاجار آن را اسباب تفرج آسمان فرنگيان اعلام كنند و «نخواهند براي هوا خرج بكنند.»

چنانكه رسول جعفريان در اين باره مي‌نويسد: «در دوره صفوي آنقدر رنگ دانش‌هاي سنتي قوي است كه اصلا و ابدا اهل علم اين دوره متوجه تحول علمي و تمدني اروپا نشدند. اين وضع تا نيمه قاجار هم بود و امروز هم سايه آن بالاي سر ماست. اين بدنامي است كه ما اين‌طور با علم برخورد مي‌كنيم.»

اما از آن اسف‌بارتر آن است كه ما ندانيم وقتي از علم سخن مي‌گوييم از چه چيز سخن مي‌گوييم. رسول جعفريان مي‌گويد: «در ايران، از مشروطه به اين‌ طرف و دوره رضاشاه، بحث غرب‌زدگي از نظر متدينين جدي‌تر شد، چون تجدد از اهداف مهم جريان‌هاي نوگرا بود. بعدها كه شادمان و فرديد و جلال و نصر و ديگران از غرب‌گرايي سخن گفتند و مكتبي كه زير سايه اينها در افرادي مانند شايگان و آشوري درآمد، غرب‌زدگي مفهوم مهم‌تر و موثرتري شد، در اينجا يك مشكل بود و آن قاطي‌ كردن جنبه‌هاي مختلف غرب بود. پيشرفت علمي، فرهنگ استعماري، تغيير در ارزش‌هاي اخلاقي، تفاوت در البسه و نگاه به تفريح و به خصوص بحث‌هاي روابط جنسي، همه با هم در آميخت. اين درهم‌آميختگي مفاهيم باعث شد كه وقتي روشنفكران قبل از انقلاب از علم سخن مي‌گويند به‌ راستي معلوم نيست كه از چه چيز مي‌گويند.

 

علم و دين از نگاه استاد مطهري

به اين سخن مرحوم مطهري توجه كنيد: «براي بشريت هيچ‌ چيز گران‏تر و مشئوم‌تر از جدايي دين و دانش نيست. اين جدايي، تعادل اجتماع بشري را از بين مي‌برد. هم دنياي قديم و هم دنياي جديد، گاه دچار بي‌تعادلي شده و تعادل خود را از دست‌ داده است. زماني مردم گرايش‌هاي ديني خود را جدا از علم جست‌وجو مي‌كردند. اين، بيماري عمده دنياي قديم بود، همچنان‌كه بيماري عمده دنياي جديد اين است كه عده‌اي در جست‌وجوي علم منهاي دين هستند. اكثر انحرافات و بدبختي‌هايي كه بشر امروز را تهديد مي‌كند، ناشي از اين است كه علم را جدا از ايمان مي‌خواهد.»

لذا بايد كساني باشند كه حداقل توضيح دهند كه منظور مطهري از علم كدام يك بوده است. در مهندسي با علم قاطعي نمي‌توان كار كرد و بايد بدانيم هر يك از اربابان تفكر ما در مورد چه علمي سخن مي‌گويند.

آل‌احمد نيز كتاب غرب‌زدگي خود را با اين جمله شروع مي‌كند: «غرب‌زدگي مي‌گويم، همچون وبازدگي و اگر به مذاق خوش‌آيند نيست، بگوييم همچون گرمازدگي يا سرمازدگي. اما نه؛ دست‌كم چيزي است در حدود سن‌زدگي. ديده‌ايد كه گندم را چگونه مي‌پوساند؟»

اين جمله شاعرانه و بسيار اغواگر تا اعماق روح روشنفكران و مردم ما نفوذ كرد و پاسخ بسياري از مشكلات و بدبياري‌هاي تاريخي ما را داد: ملتي با آن سابقه تاريخي باشكوه و صاحب دين و مذهبي اينچنين بي‌نقص، با قطع رابطه با غرب مي‌توانست بي‌هيچ كوششي براي رفع نقايص تاريخي خود همچون كشورهاي پيشرفته به پيشرفت و حتي آقايي دنيا دست يابد.

 

مصيبت ما ناشي از روشنفكران قبل از انقلاب

برخي معتقدند اشكال اصلي از روشنفكران قبل از انقلاب مي‌آيد. آنها به‌ جاي اينكه خود مقدمات علم، روش علمي، اندكي فلسفه و علم مدرن را بياموزند خود را به دست توفان ذهنيات تاريخي سپرده‌اند. به ‌جاي اينكه به بررسي علم جهاني و يادگيري علم مدرن بپردازند، به وصيتنامه پدران هزارساله تاريخي ما رجوع كرده‌اند. چهارزانو در مقابل پدران تاريخي نشسته‌اند و علم جهاني را مهميززنان و افسار به دست نزد پدران ما برده‌اند. علمي كه قرار بوده است درماني براي جهالت‌هاي تاريخي ما باشد. شريعتي ماركسيسم را افسار به دست به خانه پدري خود برده است.

كساني كه در شرايط قبل از انقلاب زندگي نكرده‌اند، علت اين شتاب‌زدگي در قضاوت‌ها را نمي‌توانند دريابند. براي رهايي از خلط مفاهيم، آنچنانكه جعفريان در مورد به‌هم‌آميختگي مفاهيم هشدار داده خوب است بگوييم ايده‌هاي اين روشنفكران عمدتا در سه حوزه مطرح شده است:

1. حوزه امنيتي دفاعي. اصولا اولين انگيزه بازگشت به خويشتن و گريز از غرب‌زدگي مساله دفاع در مقابل استعمار و ديكتاتوري شاه بود.

چنانكه صفويان با ساختن دژ محكمي از ايدئولوژي و فداكاري مذهبي در شرايط استثنايي كه استعمار انگليس و روس سرزمين‌هاي بزرگ هند را تصرف كرده بود، توانستند تماميت ارضي و هويت و استقلال كشور ما را حفظ كنند. شرايط تهاجمي آن روز آنقدر زياد بود كه علم و فلسفه و دين و حكمت و فقه در خدمت استحكام اين دژ قرار گرفت. از هركدام اينها تكه‌هايي انتخاب شد كه به ‌كار استحكام دژ مي‌آيد. در آن زمان در حقيقت ما نياز زيادي به صنعت نداشتيم و صنعتگران آن روز حتي در شرايط بي‌توجهي مي‌توانستند صنايع مورد نياز آن روز در حد نعل اسب و گاري و وسايل اوليه زندگي و سلاح‌هاي ابتدايي را فراهم سازند.

 

سنت شاهنامه‌خواني از دوران صفويه

شاه اسماعيل حتي از انگيزه‌هاي ملي نيز براي استحكام اين دژ استفاده كرد. دستور داده بود كه در سراسر ايران مراسم شاهنامه‌خواني برگزار شود. اين روشنفكران نظر به ساخت چنين دژي داشتند. شريعتي شمشير و دژ صفوي را نمي‌پسندد. در گامي فراتر شمشير پيامبر و امام زمان را مي‌خواهد. دگرگون‌سازي مفاهيم و باورها مثل انتظار، حج، فاطمه، حسين، كربلا و... كه كاملا سياسي شده و قداست و رمزآلودگي‌شان را از دست داده يا كمرنگ شدند؛ به عنوان ابزاري در خدمت قدرت پدافندي يا آفندي قرار گرفتند.

2. حوزه اجتماعي. بعضي رسومات غربي وارد ايران شده بود كه به ‌شدت احساسات مذهبي را آزار مي‌داد. آنچه در تحليل‌هاي روشنفكران يافت نمي‌شود وجود درصد، ميزان، متر، زرع يا واحد كميتي است كه بتوان بزرگ و كوچكي پديده‌ها را اندازه گرفت. به‌طور مثال هرگز اين سوال مطرح نشد اگر غرب‌زدگي با آن سرعت قبل از انقلاب پيشرفت مي‌كرد چند سال طول مي‌كشيد تا ايران به ‌كلي غرب‌زده بشود و اگر كاملا غرب‌زده مي‌شد چه اتفاقي مي‌افتاد. باتوجه ‌به اينكه تغييرات در جامعه ما بسيار كند انجام مي‌گيرد، مثلا ما هنوز بعضي مشخصات جامعه‌شناختي سه هزار سال قبل را داريم. به نظر مي‌رسد اين زمان كمتر از پانصد سال نبود و اگر ما كاملا غرب‌زده مي‌شديم مگر غير از اين است كه مي‌شديم مثل يكي از كشورهاي غربي مثل سوييس، نروژ يا كانادا يعني همان كشورهايي كه طبق آمار رسمي 80 درصد مردم هم اينك آرزو دارند بدان كشور‌ها مهاجرت كنند. پس خطر كجا بود كه غرب‌ستيزي هيستريك به علم‌ستيزي منجر گشت؟

3. حوزه علم. تاسيس علم در يك كشور به شرايط آرام‌بخش و صلح‌آميز و آزادي بيان نياز دارد. در شرايط تقريبا جنگي كه روشنفكران با حكومت و آنچه شرايط استعماري مي‌ناميدند، داشتند، به تنها چيزي كه فكر نمي‌كردند سرنوشت علم بود. در نتيجه غرب‌گريزي به علم‌ستيزي تبديل شد و در بازگشت به خويشتن خويش علم زنداني دژ صفوي گشت و هم اينك هم علم همان جاست و علم را در موقعيتي هراسناك قرار داده است.

 

در نقد جريان روشنفكري ما

شرايطي كه هم اينك در آن زيست مي‌كنيم، آن است كه قسمتي روشنفكران قبل از انقلاب براي ما ساختند.‌بندي را كه فقيهان دوره سلجوقي و صفوي بر پاي علم نزده بودند، روشنفكران زدند. برخي علم را شريك جرم استعمار انگليس در هند شرقي و شريك جرم بلژيك در قتل‌عام كنگو دانستند و برخي همچون فرديد تا آنجا پيش رفتند كه به ابوعلي سينا پيشنهاد كردند نبايد از فلسفه يوناني در كار خود استفاده مي‌كرده است. اين پديده را «متهم‌ كردن علم به غرب‌گرايي» مي‌ناميم. راه پيشرفت در كشور ما از راه جدا كردن اين سه حوزه مي‌گذرد.

براي روشنفكران وقتي از پديده علم‌ستيزي يا در بند شدن علم سخن گفته مي‌شود، اينها كلماتي بيش نيستند كه بر صفحه كاغذ نوشته مي‌شوند يا ممكن است حداكثر آنها را دچار غمي كند. اما مهندسان اين مسائل را به‌طور روزمره مي‌بينند و با پوست‌واستخوان خود احساس مي‌كنند. به‌طور مثال در يك شركت طراحي مهندسي مدير مي‌بيند از كشور قزاقستان آمده‌اند و يكي از مهندسان ممتاز او را به عنوان سرمهندس استخدام كرده‌اند و برده‌اند و مهندساني ديگر را از هند و پاكستان و هلند را زير دست او قرار داده‌اند و پروژه‌هاي بزرگ صنعتي را انجام مي‌دهند. وقتي به اين مي‌انديشند كه چرا خود او در ايران نمي‌تواند كار مشابه را انجام دهد به واژگاني مثل علم‌ستيزي و غرب‌گريزي و در بند بودن علم مي‌رسد.

 

آيا اساسا در كشور ما علم تاسيس شده است؟

وقتي از رضا داوري‌اردكاني، رييس اسبق فرهنگستان مي‌پرسند كه به نظر شما تعريف علم چيست؟ او مي‌گويد: به من چه كه تعريف علم چيست من كه درصدد تاسيس علم نيستم. من معلم فلسفه هستم به شما فلسفه مي‌آموزم شما خود برويد و تعريف علم را بيابيد. از فحواي سخن ايشان مي‌توان چنين دريافت كه هنوز در كشور ما علم تاسيس نشده است. رضا منصوري هم كه ساليان دراز به كار ديده‌وري علم در تاريخ جهان و ايران مشغول بوده است نظري مشابه دارد. او مي‌گويد: «علم و دانش ما بر مبناي خرد نقل بنيان است. خردِ نقل بنيان متصلب است، خشك است، انعطاف ندارد؛ اين خرد مفاهيم را مطلق مي‌انگارد. با پويايي مفاهيم در اجتماع علمي بيگانه است و نقش بافتار و گفتمان (ديسكورز) را در درك معني نمي‌شناسد؛ با چگونگي و پرهزينه بودنِ ابداعِ مفهوم‌هاي جديد، بخوانيد توسعه علم، ناآشناست؛ همه اينها آموزش را هم تخريب مي‌كند. اهل اين خرد نه‌تنها در علوم‌ تجربي قانون‌ها را مطلق مي‌انگارند در علوم‌ انساني هم كه مفهوم‌ها برخلاف علوم فيزيكي تعريف عملياتي ندارند و وابسته به بافتار و مكتب فكري‌اند، آنها را مطلق مي‌انگارند و گسسته از بافتار مصادره مي‌كنند و به كار مي‌برند. اين خردِ بيگانه با مفهوم‌آفريني خلاق است، سلسله‌مراتب علمي همراه با تقسيم وظيفه‌ها را نمي‌شناسد و تمايز نقش جوان و ارشد هم در آن معني معقولي نمي‌يابد. در هر صورت هنوز هم تحولات علمي ما گسسته و ناشي از تغيير نسل است نه در ارتباطِ گفتماني با تحولات علمي اجتماع علمي دنيا. علم و دانشِ ما نه ارتباطي با جامعه ما دارد و نه ارتباطي با جامعه جهاني. اين نتيجه خرد نقل بنيان است كه حالا بايد عوض بشود.»

روشنفكران متوهم علم را دچار چنان اتهاماتي كردند كه در ابتداي انقلاب بايد براي تطهير علم 4 سال دانشگاه‌ها تعطيل مي‌شد. علمي كه نظامش هنوز تاسيس نشده بود و در طول تاريخ دچار نقصان گشته بود. گفته مي‌شود كه بعضي محدوديت‌هاي به وجود آمده شده براي علوم مهندسي و پزشكي در ابتداي انقلاب هم‌اكنون حذف شده است. ولي علوم ‌انساني همچنان در معرض اتهام مي‌باشد.

حادثه سومي كه از يكي، دو دهه قبل براي علم اتفاق افتاده است و آن را «خيال‌پردازي در علم» مي‌ناميم به اين صورت است كه ما با ابداع واژگاني مثل توليد علم، توليد انديشه، توليد فرهنگ خود را به دام خطرناكي افكنده‌ايم. تا آنچه در عمل نتوانسته‌ايم به دست آوريم در عالم خيال به دست آوريم. مثل اين است كه علم كالاست و ما مي‌توانيم با تغيير و تحولي در آن، آن را به ‌صورت موردپسند خود در آوريم و به همه جهان صادر كنيم. (4) مهم‌ترين زياني كه وارد شدن در اين فضاهاي خيالي دارد، اين است كه ما را از توسعه واقعي علم آن‌گونه كه همه كشورهاي جهان بدان پرداخته‌اند، باز مي‌دارد.

اگر ما بتوانيم موقعيت علم را در دوران مختلف تاريخي مجسم كنيم و به خصوص با نوعي كميت قابل ‌اندازه‌گيري نشان دهيم، يك فرصت استثنايي براي توسعه علم فراهم كرده‌ايم.

 

مساله كرامت علم

قبلا گفتيم كه پيشرفت علم در تاريخ با ارجمنداري (كرامت) آن متناسب است. ارجمنداري علم چيزي است كه ديده‌وران علم مي‌توانند در دوره‌هاي مختلف تعيين كنند يا زياد و كم‌ شدن آن را حدس بزنند. در اين مقاله سعي شده است اندازه ارجمندتري علم در دوران مختلف با هم مقايسه شود. ارجمنداري علم يعني عزيز شمردن علم و احترام گذاردن به علم و با خود علم تفاوت دارد. مثلا فردوسي دانشي به اندازه دانش‌آموزان امروزي در مورد علم تجربي نداشته، اما عشق او به خرد به دانش به عقلگرايي آنچنان بوده كه بنياني پديد آورده است كه هم‌اكنون هم مي‌توان عمارت علم را بر آن بنا نهاد.

به گمان نگارنده مقدار بيشينه ارجمنداري علم در قرن سوم و چهارم بوده است، قبل از اينكه حوادثي كه در اين مقاله به آن اشاره شده است به وجود‌ آيد. ارجمنداري علم عمدتا به ‌وسيله حاكمان وقت و فقيهان تعيين مي‌شده است .عارفان و صوفيان هم نقشي در آن داشته‌اند.

 

سخن آخر

آنچه از مطالعه نظرات ديده‌بانان علم بر مي‌آيد، اين است كه علم از قرن پنجم دچار انحطاط شده است. پس از آن علم در نظاميه‌ها و شرايط اجتماعي به خواب زمستاني فرو رفته است. سپس به وسيله روشنفكران قبل از انقلاب و انقلاب فرهنگي و نهضت توليد علم دچار صدمات ديگري گشته است. آنچه بر مي‌آيد، اين است كه از شيخ و مفتي و صوفي و عارف و فقيه و پادشاه هر يك به نوعي علم را كوبيده‌اند تا به حدي كه به قول رسول جعفريان ايرانيان با علم دشمن بوده‌اند.

بنيان دين در كشور ما از هر جاي ديگر دنيا مستحكم‌تر است و سابقه سه هزار ساله دارد. اين علم بي‌رمق بيچاره چه ميزان قدرت دارد كه بتواند به دين صدمه بزند؟ چگونه است كه هر چه داد داريم بر سر علم مي‌زنيم و دانشگاه و استاد و دانشجو هر روز در مظان اتهام بيشتر قرار مي‌گيرند. چگونه است كه همه كار‌هاي ما با تنبيه علم جور مي‌شود؟ مثل اين است كه ما به يك انقلاب علمي نياز داريم و آن يادگيري واژه «نمي‌دانم» است. 


   غزالي علوم را دو دسته كلي مي‌داند: علم شرعي، علم غيرشرعي. سپس علم غيرشرعي را نيز به سه گروه مذموم، محمود (پسنديده) و مباح تقسيم مي‌كند (احياءالعلوم، 1/16 ـ دارالمعرفه بيروت). مراد وي از علوم شرعي موضوعاتي است كه از وحي مستفاد است و عقل تجربي و نظري را به آن راهي نيست. با اين توضيح منظور از علوم غيرشرعي هم روشن مي‌شود. غزالي طب و رياضيات را جزو علوم غيرشرعي محمود دانسته و آنها را فرض كفايي مي‌داند، چراكه قوام سلامتي انسان بر طب و قوام تقسيم فرايض و ارث‌ و ميراث بر رياضيات است. غزالي سپس به سراغ علوم غيرشرعي مباح مي‌رود. او تدبر عميق در بنيان‌هاي رياضي و حقايق طب را غيرضروري ولي مباح مي‌داند. غزالي تنها فايده غور در اين دو فقره را تقويت تخصص در آنها مي‌داند ولاغير؛ فلذا فضيلت و وجوبي شرعي در پيگيري اين فقره نمي‌بيند (همان‌جا). غزالي سحر و شعبده و طلسمات و... را نيز جزو علوم غيرشرعي مذموم طبقه‌بندي مي‌كند.
   استاد مطهري: «براي بشريت هيچ‌ چيز گران‏تر و مشئوم‌تر از جدايي دين و دانش نيست. اين جدايي، تعادل اجتماع بشري را از بين مي‌برد. هم دنياي قديم و هم دنياي جديد، گاه دچار بي‌تعادلي شده و تعادل خود را ازدست‌ داده است. زماني مردم گرايش‌هاي ديني خود را جدا از علم جست‌وجو مي‌كردند. اين، بيماري عمده دنياي قديم بود، همچنان كه بيماري عمده دنياي جديد اين است كه عده‌اي در جست‌وجوي علم منهاي دين هستند. اكثر انحرافات و بدبختي‌هايي كه بشر امروز را تهديد مي‌كند ناشي از اين است كه علم را جدا از ايمان مي‌خواهد.»
   پيشرفت علم در تاريخ با ارجمندداري (كرامت) آن متناسب است. ارجمندداري علم چيزي است كه ديده‌وران علم مي‌توانند در دوره‌هاي مختلف تعيين كنند يا زياد و كم‌ شدن آن را حدس بزنند. در اين مقاله سعي شد اندازه ارجمندتري علم در دوران مختلف با هم مقايسه شود. ارجمندداري علم يعني عزيز شمردن علم و احترام گذاردن به علم و با خود علم تفاوت دارد. مثلا فردوسي دانشي به اندازه دانش‌آموزان امروزي در مورد علم تجربي نداشته است. اما عشق او به خرد به دانش به عقلگرايي آنچنان بوده كه بنياني پديد آورده است كه هم‌اكنون هم مي‌توان عمارت علم را بر آن بنا نهاد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون