گلايههاي يك هموطن داراي معلوليت
رحمان دلاوري
ساعت ۸ صبح است. در حال ترك خانه هستم و ذهنم به شدت مشغول برنامهريزي براي كارهايي است كه در طول روز بايد انجام دهم. به ناگاه صداي مهيبي حيرانم ميكند و دنيا بر سرم خراب ميشود؛ صداي شكستن شاسي ويلچر برقي كه فقط ۳ سال از عمرش ميگذرد. استرس و اضطراب تمام وجودم را گرفته. اين دومين بار است كه در عرض يك ماه، شاسي ويلچر كه بايد محكمترين قسمت از بدنه ويلچر باشد، ميشكند و من را نيز به همراه خودش ميشكند و جسم و روح و جانم را فلجتر از قبل ميكند. من زبانم به دشنام عادت ندارد، اما درونم عادت ندارد كه ذليل زبانم شود. لشكري از واژگان ناجور و نامأنوس عليه مسببين و موثرين اين وضع ناميمون جلوي چشمانم رژه ميروند و من درمانده از اينكه با اين ويلچر كه كمرش چون كمر خودم شكسته چه خاكي بايد بر سر بكنم. به هر خفتي هست با التماس به زمين و زمان، اين تن رنجور و آن ويلچر ناجور را به يك كارگاه تراشكاري در حاشيه شهر ميرسانم. تراشكاري كه يك ماه پيش شاسي شكسته ويلچر را تعمير كرده، با خونسردي شلوغي كارش را بهانه ميآورد و من را حواله ميكند به روز و فرصتي ديگر و ميگويد ويلچر را بگذار و برو! دريغ كه من نميتوانم پايم را در تراشكاري جا بگذارم و سر كارم بروم. با نااميدي آدرس كارگاه ديگري را از او ميپرسم و او يك تراشكاري آنطرفتر را به من نشان ميدهد و من نااميدتر از قبل وارد كارگاه تاريك تراشكاري ميشوم، اما اينبار جواني با خوشرويي تمام، قبل از آنكه حرفي بزنم به استقبالم ميآيد. دلم گرم ميشود و دردم را ميگويم و او بدون حرف اضافه پذيرايم ميشود و آچار به دست تلاشش را براي يافتن علت مشكل و راهحل آن آغاز ميكند. چهار ساعت روي صندلي شل و ول كارگاه كه هر لحظه ممكن است من را به زمين بزند، با نگراني و حرص خوردن تماشاگر كار تراشكار هستم كه مبادا يك اشتباه، ويلچر را خرابتر از اين كند. بالاخره كارش تمام ميشود. چراغ ويلچر كه روشن ميشود، چراغ درون من هم روشن ميشود، اما باز هم نگران فردا هستم. ديروز بلبرينگ چرخ راست را عوض كردم و فردا باز هم بايد بلبرينگ چرخ چپ را تعمير كنم و اين يعني سه روز اول هفته، تمام وقت مشغول سر پا كردن ويلچري هستم كه حتي از برادر هم به من نزديكتر است و حكم پاهايم را دارد. سه روز تمام از كار افتادهام، چون ويلچرم از كار افتاده است!! قصدم از طرح اين داستان كوتاه حقيقي كه تنها روايت كوچكي از هزاران دردسر متنوعي است كه من و امثال من در طول روز با آن دست به گريبانيم، جلب ترحم و دلسوزي مخاطب نبود، بلكه تلاشي بود تا بدانند آنهايي كه بايد بدانند تصميمات و نتيجه كارشان با زندگي يك فرد عادي در جامعه چه ميكند. بسياري از اين تلخيها و فشارهاي روحي كه هر روز بر امثال من وارد ميشود، قابل اجتناب است به شرط آنكه همه ما شعله وجدانمان را لختي پر نورتر كنيم. در دنياي پست مدرن امروزي، فناوري بخش جداييناپذير زندگي شده است. فناوري به واسطه رفع نواقص و كمبودهاي انسان و راحتتر كردن زندگي براي او، وابستگياش را به خود، چنان پر رنگ كرده كه فقدانش گاه كمتر از فقدان عزيزان نيست. در اين ميان وابستگي افراد داراي معلوليت به فناوري كمكي، در مقايسه با ساير افراد جامعه از اهميت و حساسيت بيشتري برخوردار است تا جايي كه حتي كارايي و روحيه اين قشر از جامعه، ارتباط مستقيمي با ميزان استفاده از فناوريهاي كمكي دارد. ويلچر، صندلي حمام، تشك مواج، چسب زخم بستر و... براي يك فرد ضايعه نخاعي، سمعك براي يك ناشنوا، عصاي سفيد براي يك نابينا و بريس و عصا براي يك معلول فلج اطفال، همگي حكم شفا براي اين افراد را دارند. كيفيت پايين و نقص كاركردي در هر كدام از اين وسايل، روز را براي فرد معلول و خانوادهاش تيره و تار ميكند. متاسفانه در سالهاي اخير تحت تاثير تحريمها و تورم كمرشكن، قيمت وسايل و تجهيزات توانبخشي خارجي كه از كيفيت و استاندارد بالايي برخوردارند، شديدا افزايش يافته و اكثر افراد داراي معلوليت مجبورند كالاهاي بيكيفيتي كه در مقايسه با برند خارجي نسبتا ارزانتر است را استفاده كنند. تجهيزات توانبخشي قرار است كيفيت زندگي افراد داراي معلوليت را ارتقا دهد، اما به دليل كيفيت پايين، نواقص زياد و خرابيهاي مكرر، آرامش رواني اين افراد و خانوادههايشان را با چالش بزرگي روبهرو ميكند و وسيلهاي كه بايد آرام جان باشد، بلاي جان ميشود. اكثر شركتهاي مختلف داخلي كه در توليد وسايل توانبخشي معلولين نقش دارند با سوءاستفاده از شرايط تحريم و انحصاري شدن بازار، هر جنس بيكيفيتي را با قيمتي بسيار بالاتر از ارزش واقعي آن به بازار عرضه ميكنند و افراد داراي معلوليت به دليل مشكلات مالي چارهاي جز خريد آن ندارند. البته بماند كه برخي حتي قدرت خريد همين وسايل را هم ندارند و مجبورند شرايطي به مراتب سختتر را در زندگي به دليل فقدان اين وسايل تجربه كنند. متاسفانه به دليل فقدان رقابت و نبود نظارت صحيح دستگاههاي مسوول، نه تنها شاهد بهبود در كيفيت اين وسايل و تجهيزات نيستيم، بلكه برعكس شاهد نزول و پسرفت آن بودهايم. اين وسط افراد همدرد من هستند كه هر لحظه بايد بسوزند و بسازند و زير فشار محروميتهاي تحميلي زندگي كنند. چرا؟ چون عدهاي متوجه نيستند آنچه توليد ميكنند صرفا يك كالا نيست، بلكه قرار است بخش جداييناپذير از جسم و جان و زندگي يك انسان كمتوان باشد.