به بهانه درگذشت محمد كلباسي
نويسنده بزرگِ «سرباز كوچك»
گروه هنر و ادبيات
درگذشت محمد كلباسي، داستاننويس جامعه ادبي ايران خصوصا اهالي ادبيات داستاني را اندوهگين كرد. او از موسسان جريان داستاننويسي جُنگ اصفهان بود. كلباسي زاده 19 مهر در اصفهان بود و داستاننويسي را در دهه 40 در شهر زادبومش آغاز كرد؛ نخستين داستانهاي كلباسي در جُنگ اصفهان منتشر و بعد پايش به ديگر مجلات آن زمان باز شد. اهميت و جايگاه كلباسي چنان است كه بسياري او را از آغازگران جريان داستاننويسي اصفهان ميدانند. فرهاد كشور، داستاننويس درباره او گفته: «داستاننويسي اصفهان با داستانهاي بهرام صادقي، هوشنگ گلشيري و محمد كلباسي بهطور جدي آغاز شد.»
كشوري كه خود خوزستاني است، درباره شيوه داستاننويسي كلباسي و دو نويسنده ديگر يعني گلشيري و صادقي و تفاوت آنها با داستاننويسان خوزستان ميگويد: شيوه نوشتن اين سه نويسنده، سبكي را به وجود آورد كه خاص داستاننويسي اصفهان است. پرداخت بيشتر به درون شخصيتها، در برابر شيوه داستاننويسان خوزستان كه برونگراتر بودند. علت اين تفاوتِ شيوه، خُلق و خو و منش آدمهاي دور و برشان بود. خوزستانيهاي خونگرم و زودآشنا وقتي به شخصيت بدل ميشدند با اصفهانيهاي درونگرا و ديرآشنا متفاوت بودند. اين سه نويسنده مثلث داستاننويسي اصفهان را به وجود آوردند. «سرباز كوچك» محمد كلباسي يكسال بعد از انقلاب در سال 1358 منتشر شد؛ 9 سال بعد از «سنگر و قمقمههاي خالي» بهرام صادقي و 4 سال بعد از «نمازخانه كوچك من» هوشنگ گلشيري. آثاري كه بايد گفت بار بخشي از تحول داستاننويسي فارسي را در نيمه دوم قرن به دوش كشيدند.
كلباسي بعد از «سرباز كوچك» كتابهاي ديگري هم منتشر كرد از جمله مجموعهداستانهاي «صورت ببر» و «نوروز آقاي اسدي» و... ترجمه كتاب «ادبيات و سنتهاي كلاسيك» نيز از ديگر آثار او به شمار ميرود. كلباسي مدتي هم در استراليا زندگي كرد و در آنجا به تدريس مشغول بود.
از انتشار آخرين كتاب محمد كلباسي يعني مجموعه داستان «او» 6 سال ميگذرد. مجموعهاي حاوي 10 داستان كه محصول دورهاي طولاني بودهاند و در فاصلههاي زماني زيادي نوشته شدهاند. داستانهاي مجموعه «او» را بايد سياحتي هنري-ادبي در تاريخ معاصر ايران دانست. شكلي از روايت خودزندگينامهنوشت در اين مجموعه وجود دارد كه در نوع خود ويژگي قابل ملاحظه اين كتاب است.
محمد كلباسي را در كل داستاننويسي رئاليست برميشماريم، اما شيوه كار او با مصالح داستان رئاليستي ويژگيهاي خاص او را دارد. اين ويژگي از اين قرار است كه او در خيلي از داستانهاي خود لايههاي واقعيت را ميشكافد و به اعماق راه ميبرد. او در مقام نويسنده و خالق شخصيتهاي داستان، آدمهاي برساخته خود را به خوبي ميشناسد. زبانشان را بلد است و آنچه در ذهن آنها ميگذرد، ميشناسد. آنچه در ادامه ميآيد، سطرهاي خواندني و پاياني داستانِ «او» محمد كلباسي است: «سرباز، بر بالاترين پله بانك، دو دست را بالا برد و «او» را سر دست كرد و رو به مردم نشانش داد. حالا صورت او رو به مردمي بود كه هر لحظه بيشتر ميشدند. صداي حيرتزده صيحهاي آمد و خاموش شد. ناگاه سكوت جاي فرياد و قيل و قال را گرفت. پيچ راديو ماشين را بياختيار چرخاندم. گوينده گفت: «... و معني و مفهوم آن، اين است كه حمله هوايي انجام خواهد شد به پناهگاه برويد... .
راديو را بستم و سرم را روي فرمان گذاشتم كه روزنامه روش بود.»