• ۱۴۰۳ دوشنبه ۲۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5620 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۱۴ آبان

نقد فيلم «نزديك» اثر لوكاس دونت

بيا اي خسته خاطردوست*

محسن بدرقه

انسان موجود شوربختي است. در هر لحظه‌ هجوم زمان با دو پديده دست‌ به ‌گريبان است. زندگي و مرگ در ديالكتيك هستند و او در هر لحظه زيستن با تمناي زندگي به سوي مرگ پيش مي‌رود. نه زندگي دست از سر او برداشته نه مرگ كمي آرام مي‌گيرد. اين ديالكتيك، انسان را در جست‌وجوي لحظه قرار مي‌دهد. لحظه‌اي كه درون وجودش بدل به حال -لحظه- شده تا رخوت اين درهم ‌تنيدگي را تسلي دهد. ماجرا به همين‌جا ختم نمي‌شود. اگر گوشه‌ بيتوته حسي خود لحظه را پيدا نمود و آن را در آغوش كشيد، هم‌جنس‌هاي او دست از سرش برنداشته تا اطمينان به شوربختي‌‌اش پيدا كنند، آن‌قدر تير به سمت احساسش روانه مي‌كنند تا او را هم‌رنگ خود نموده و در ميان اين برهوت تنها بگذارند. گاهي به نظر مي‌رسد انسان بايد تاوان خوشبختي‌اش را بدهد. براي اينكه لحظه را يافته بايد به اطرافياني كه نيافتند باج دهد تا لحظه‌اي او را آرام گذارند. طفلكي انسان كه در اين ديالكتيك مرگ و زندگي با هم‌جنس‌هايش سر خوشحالي دست ‌به ‌گريبان است و تاريخ مملو از اين ضدحال‌هاي هم‌جنس به بشريت است. مادامي‌ كه استكان چاي براي وجودت ريخته‌اي تا لحظه زيستن را تبديل به روايت خاطره‌انگيز نمايي، از هر سو حقارت هم‌جنس‌هايت به استكان چاي وجودت سرازير مي‌شود. جنگ، خيانت، تعصب و حتي معيشت تو را از ريل شيرين بختي به شوربختي گسيل مي‌كند. انسان در تكاپوي زيستن بايد به هم‌جنس‌هايش تاوان دهد، وگرنه او را به جرم خوشحالي به ‌دار خواهند آويخت. فيلم نزديك اثر لوكاس دونت روايت وضعيت انسان در اين ماجراست. لئو و رمي دو دوست صميمي‌اند. دو دوست و نه چيزي بيشتر و نه چيزي كمتر. دو دلداده يكديگر كه طعم بودن در لحظه را با يكديگر تجربه مي‌كند. در اين هياهو‌ي هيچستان دنيا يكديگر را در آغوش گرفته تا رنج زيستن را التيام بخشند. فيلم نزديك با شور و شوق اين دو انسان آغاز مي‌شود. تقليل‌ دادن اين مساله به سن ‌و سال لئو و رمي شايسته به نظر نمي‌رسد. انسان بعد از بي‌پناهي نوزادي بدل به بزرگسال مي‌شود. به نظر مي‌رسد فرد بعد از طفل بودگي انسان است. كودك انسان است. نوجوان انسان است و مساله‌هايي كه با آنها دست‌ و پنجه نرم مي‌كند هيچ تفاوتي به سن و سالش ندارد. شايد در گذر زمان خستگي او را به سمت بهنجاري كشيده؛ ولي عاقبت روزي همين مسائل گريبان او را خواهد گرفت. گرچه جامعه منحط سرمايه‌داري، اين دنياي مالامال از لجن پول، اين رقابت‌هاي هيچ بر سر هيچ، اين استعمار خويشتن براي موفقيت‌هاي پوشالي چند صباحي سر او را گرم نمايد؛ ولي در لحظه‌اي فطرت انسان او را از اين منجلاب بهنجاري و هم‌رنگ جماعت شدن نجات خواهد داد. لوكاس دونت با دوربين فاصله گرفته از سه‌پايه به سمت جهان لئو و رمي رهسپار شده است. جهاني مالامال از هيجان، طغيان و سرخوشي كه آميخته با حسي زيبايي‌شناسانه است. لئو و رمي دو دوست صميمي هستند. آنها در وضعيتي معصومانه دست به بازي‌هاي روياگون كودكي مي‌زنند. راه دور مدرسه را با يكديگر نزديك مي‌كنند. نگران يكديگرند و سرشار از زيستن. لوكاس دونت در طراحي روايت از عنصر تكرار در فرم استفاده نموده است. اگر جهان فيلم را به دو بخش تقسيم كنيم؛ بخش اول ما شاهد كنش‌هاي لئو و رمي در زمان دوستي و خطاناپذيري هستيم. در بخش دوم ميزانسن‌هايي كه لوكاس دنت طراحي نموده تكرار مي‌شوند؛ ولي ديگر حس گذشته را ندارند. به‌ نوعي لوكاس دونت با قرينه‌سازي ميزانسن‌هايي كه در فيلم تكرار مي‌شوند لئو و سپس مخاطب را در دو موقعيت يكسان ولي وضعيت حسي متفاوت قرار مي‌دهد.
روايت فيلم نزديك بسيار سهل و البته ممتنع است. روايت دوستي لئو و رمي كه در نقطه‌اي از زمان به‌عكس خود بدل مي‌شود. روايتي كه در ظاهر بسيار ساده و فاقد پيچ ‌و خم داستاني است. بار داستان روي دوش لئو - قهرمان نوجوان- است؛ ولي پيچيدگي وضعيت حسي و آن چيزي كه مخاطب را همراه لئو از پاي در مي‌آورد تعليق‌هاي بسيار پيچيده و چندوجهي در حس شخصيت است؛ بنابراين تعليق از آگاهي ما سرچشمه گرفته است. فيلمساز در ارايه اطلاعات مربوط به لئو و رمي خساست به خرج نداده تا كشش جعلي طراحي كند. در يك اتفاق ساده در مدرسه يكي از دوستان لئو و رمي از آن دو مي‌پرسد: آيا اين رابطه وجه ديگري دارد؟ لئو كه شوكه به نظر مي‌رسد، حس خود را مديريت نموده و جواب منفي مي‌دهد. چرا بايد يك دوستي ساده در دنياي نكبت‌زده سرمايه‌داري منحط تعبير به هم‌جنس‌خواهي شود. يك پرسش‌ و پاسخ ساده تبديل به بحران داوري عليه لئو و رمي مي‌شود. لئو از نظر حسي غافلگير شده است؛ ولي تلاش مي‌كند روند گذشته را ادامه دهد. تير خلاص اين داوري‌هاي جماعت هم رنگ‌شده در لحظه‌اي تمركز حسي او را به‌هم مي‌ريزد. يكي از هم‌كلاسي‌ها با رفتار شنيع كاري غيرانساني انجام داده و لئو را متهم به رفتار جنسي مي‌كند. لئو تلاش مي‌كند با ايستادگي و شهامت پاسخ آن هم‌كلاسي را بدهد؛ ولي تير زهرآلود انسان ناخرسند به انسان خرسند زده شده و او را از پاي در مي‌آورد. لئو تمركز حسي خود را ازدست‌ داده و حالا تلاش مي‌كند رفتاري پيش بگيرد تا از اين اتهام تبرئه شود. اين تغيير رفتار از طرف رمي داوري شده و مورد سرزنش قرار مي‌گيرد. لئو در برهوت تنهايي راهي براي گريز ندارد. لوكاس دونت براي تعبير حس لئو از محيط پيرامونش ميزانسن‌هايي كه در حال و هواي ديگر تجربه شده‌اند را تكرار مي‌كند. شمشيربازي لئو و رمي در ابتداي داستان با تخيل لئو همراه است. لئو با تخيل خود مشاهده سواره‌نظام‌هاي دشمن را به رمي گزارش مي‌دهد. آنها در همين بازي تخيلي پنهان مي‌شوند، سنگر مي‌گيرند و به‌ صورت كاملا رويايي از دست دشمن فرضي فرار مي‌كنند. لئو و رمي لابه‌لاي گل‌هاي زيباي كشور هلند فرار مي‌كنند و دوربين ماجراجو و سردست لوكاس دونت ما را با حس و حال آنها هم تجربه مي‌كند. بماند كه اين جنگ فرضي مي‌تواند استعاره‌اي از همان تاوان خوشبختي به انسان‌هاي شوربخت باشد. حمله هم‌جنس‌هاي خود تا انتقام شوربختي‌شان را از اين دو انسان خطاناپذير بستانند. بعد از آن داوري شوم دست به همان بازي مي‌زنند. اين‌بار صحنه‌گردان رمي است. تقلا مي‌كند مانند لئو رفتار بازي را مديريت نموده و گزارش سواره‌نظام دشمن را بلندبلند فرياد مي‌زند. اما لئو بي‌حوصله و عصبي است. از دستورات فرمانده سرپيچي مي‌كند. بدترين چيز در بازي فانتزي غيرواقعي پنداشتن آن توسط يكي از طرفين است. گويا لئو قصد دارد به ‌خاطر داوري غلط هم‌كلاسي‌ها از رمي انتقام بگيرد. رمي سرخورده و شوكه است. به روي خود نياورده و ادامه مي‌دهد. كنش‌هاي لئو كاملا تغييريافته و حاكي از طرد رمي است. در بخش ابتدايي در يك نماي بالاي سر لئو دراز كشيده و رمي و مادرش سر خود را روي تن او گذاشته‌اند. اين لحظه مملو از سرخوشي تكرار مي‌شود. لئو دراز كشيده و رمي سرش را روي شكم او مي‌گذارد. لئو كه آفتاب چشم‌هايش را اذيت مي‌كند با سر به دنبال هم‌كلاسي‌هاي خود مي‌گردد. ما از نقطه ‌نظر او بي‌اطلاعيم ولي به نظر مي‌رسد فرد اهانت‌كننده را ديده و تمايل ندارد در اين موقعيت نزديك با رمي دوباره ديده شود. غلت مي‌زند. رمي دوباره به سمت او آمده و سرش را روي كمر او قرار مي‌دهد. لئو گرما را بهانه نموده و دوباره از او فاصله مي‌گيرد. حس لئو و رمي به يكديگر در مرز فروپاشي است. لئو از رمي دل‌زده شده كه چرا متوجه اين داوري نيست و رمي از دست لئو كه چرا از او فاصله مي‌گيرد. فوران حسي آنها در اتاق رمي به فروپاشي تدريجي بدل مي‌گردد. هر دو روي تخت رمي مي‌خوابند. بعد از 
به خواب ‌رفتن رمي، لئو به پايين تخت رفته و آنجا مي‌خوابد. رمي در شب بيدار شده و كنار لئو مي‌رود. لئو بعد از بيدار شدن و مشاهده رمي كنارش غافلگير مي‌شود. آنها به ‌صورت دوستانه گلاويز مي‌شوند؛ ولي كم‌كم شروع به آسيب‌زدن به يكديگر مي‌كنند. حس موقعيت ديگر آنها در موقعيت فعلي به كنش ديگري بدل مي‌شود. دعوا بالا گرفته و منجر به قهر لحظه‌اي آنها شده و هر دو با فاصله از يكديگر با نفس‌ نفس ‌زدن‌هاي حاكي از خشم و كينه دراز مي‌كشند. لئو تلاش مي‌كند بيشتر وقتش را در مدرسه با هم‌كلاسي‌هاي ديگر بگذراند. در يك دورهمي دانش‌آموزي رمي سر مي‌رسد. وجودش توأمان مملو از دلتنگي و بيزاري نسبت به لئو است. دست به تنبيه لئو مي‌زند. لئو منفعلانه تلاش مي‌كند رمي را آرام كند. مشت‌هاي گره‌ كرده رمي را محكم نگه داشته تا آسيبي نبيند. حال رمي دگرگون است. در ظاهر رخدادي رقم نخورده ولي رمي به اردو‌ي دانش‌آموزي نمي‌آيد. دوربين سردست لوكاس دنت ديگر شور و شوق بخش ابتدايي را نداشته و مدام دنياي لئو را محدود‌تر روايت مي‌كند. دوربين حس درون لئو را با قرار دادن او در موقعيت‌هاي بيگانه براي مخاطب استخراج مي‌كند. طراحي روايت دوربين تغيير نموده و حس بيگانگي به مخاطب هم سرايت مي‌كند. قاب‌هاي چهره نگران لئو بيشتر از هر چيزي قلب مخاطب را مي‌فشارد. ما وارد نقطه ديد لئو مي‌شويم. مسوولان مدرسه با نگراني با تلفن صحبت مي‌كنند. تمپو دروني داستان قدرت مي‌گيرد. اتوبوس به مدرسه مي‌رسد. پدر و مادر‌هاي دانش‌آموزان منتظر هستند. امري غيرعادي كه حاكي از اتفاقي غيرمنتظره است. همه ‌دانش‌آموزان از اتوبوس خارج شده ولي لئو در اتوبوس مي‌ماند. به نظر مي‌رسد حسي به او الهام شده تا اينكه مادرش وارد اتوبوس شده و به سمت او مي‌آيد. مادر تلاش بر خويشتن‌داري دارد. سكانس حيرت‌آوري است. لئو نه ‌تنها حس لحظه زيستن را ازدست ‌داده بلكه بايد با مفهوم مرگ هم روبه‌رو شود. دو انسان در مقابل يكديگر ايستاده‌اند و سخن زيادي هم رد و بدل نمي‌شود؛ ولي حس زجر مويه هر دو به تجربه ما هم سرايت مي‌كند. لئو توان پذيرش واقعيت را ندارد. او فرار مي‌كند. او با تمام توان تلاش مي‌كند تا از اين واقعيت تلخ فرار كند. او در خلأ حسي قرار گرفته و قدرت تحمل بار اين حس را ندارد. فرار مي‌كند ولي چه كسي توانسته از واقعيت گريخته و سرنوشت محتوم خود را دور بزند؟ رمي زحمت خود را از روي دوش لئو كم نموده و ديگر در ميان آنها نيست. از لئو ياراي ادامه زيستن سلب مي‌شود. حس گناه در تمام وجودش ريشه مي‌دواند. ميزانسن‌هاي بخش يك دوباره در تعبير ديگري از واقعيت تكرار مي‌شود. دوربين دونت از تكاپو مي‌افتد. كنسرت كوچك موسيقي دوباره تكرار مي‌شود؛ اما اين‌بار رمي در ميان آنها نيست. خاطره گفت‌وگوي لئو و رمي با تصوير چهره لئو براي مخاطب هم تداعي مي‌شود. قرار بود لئو در صندلي‌هاي اول اسم رمي را فرياد بزند. همين سكانس شاهدي بر پيچيدگي حسي است كه لئو تجربه مي‌كند. از طرفي او با خاطرات رمي تنها مانده، از طرفي تاكيد دونت بر واكنش حسي مادر رمي در كنسرت، حس گناه لئو را پرداخت مي‌كند. با وجود تجربه و بار اين دو حس، لئو چگونه مي‌تواند ادامه دهد؟ لئو كجاي اين شب تيره بياويزد قباي ژنده خود را؟
خفقان حس گناه در لئو او را به خودتنبيهي يا به ‌نوعي خودآزاري مي‌رساند. شكنجه روحي به شكنجه جسمي بدل مي‌گردد. در زمين اسكي روي يخ با سرعت به سمت محافظ اطراف زمين مي‌رود، خودش را رها نموده تا با قدرت تمام به ديواره‌هاي اطراف زمين ‌بازي اصابت كند. بلند مي‌شود و دوباره ادامه مي‌دهد. تسلي نيافته و بيش ‌از پيش به‌هم مي‌ريزد. در دورهمي خاطره‌گويي از رمي عنان از كف داده و غيرت دوستي‌اش به جوش آمده و آنجا را ترك مي‌كند. نزد خانواده رمي مي‌رود. ميزانسن ورود به خانه رمي با بخش اول داستان قرينه مي‌شود. سگ رمي به سمت او آمده و ابراز محبت مي‌كند. وارد خانه مي‌شود. مجددا دو انسان در مقابل يكديگر قرار مي‌گيرند. استفاده از اين طراحي ميزانسن از لوكاس دونت قابل ‌ستايش است. در سكوت و اداي چند كلمه از سر وظيفه همه ‌چيز را شكل مي‌دهد. راستي ديالوگ توان تحمل بار اين احساس را ندارد. آب مي‌نوشند و خيره به يكديگر نگاه مي‌كنند. لئو تاب نياورده و مجددا فرار مي‌كند. لئو به‌ مرور اختيار و اراده‌اش را از دست مي‌دهد. او به دنبال پاسخي براي پرسش خود است و چه چيز سهمناك‌تر از فقدان پاسخ. در شب بدون اختيار بالين خود را خيس مي‌كند. به اتاق برادر پناه مي‌برد. پرسش مي‌كند؟ پرسشي در ظاهر ساده كه از عمق وجود لئو سرچشمه گرفته است. آيا رمي دردكشيده است؟ و پرسش او يك استفهام انكاري ولي با ترديد است. پرسشي كه شايد تمايلي به پاسخ ندارد. پرسش او بيشتر از حس گناه سرچشمه گرفته كه چرا بايد اين‌گونه مي‌شد؟ دل يك دله نموده و دست به اعتراف مي‌زند؛ اعترافي كه از سر رفاقت، بزرگواري و انسانيت اوست. در مقابل مادر رمي اعتراف مي‌كند. مادر رمي تركيبي از حس‌آگاهي، غافلگيري، باورناپذيري، نفرت و گزيدگي را تجربه مي‌كند. مادر رمي در ميان رانندگي از صحبت لئو غافلگير شده و ترمز مي‌كند. تحمل اين سخن در چهره او يافت نمي‌شود. (پياده شو) تنها پاسخي كه به صحبت‌هاي لئو مي‌دهد. لئو بدون تقلا يا حرف ديگري از خودرو پياده مي‌شود. اين‌بار ما با فرار لئو همراه نيستيم. ما كنار مادر رمي مي‌مانيم. لئو در لابه‌لاي درختان گم مي‌شود. ما از واقعيت باخبريم، مادر رمي واقعيت را نمي‌داند، رمي هم تعبير به‌هم ‌ريخته‌اي از واقعيت دارد. حس گناهش به‌خاطر پذيرش داوري هم‌كلاسي‌هاست و توان تمييز ندارد. او خودش را قاتل رمي قلمداد مي‌كند. اين سه حس متضاد در طبيعت مه‌آلود و در وسط جنگل بدل به حس ديگري مي‌شود. حسي كه نام‌گذاري آن شبيه تجربه خود حس دشوار است. حس فردي كه بعد از خفگي در دريا ثانيه‌اي نفس مي‌كشد. آميخته‌اي از حسي كه خود فرد تجربه نموده به همراه حس اطرافيانش. مادر رمي لئو را در وسط جنگل پيدا مي‌كند. لئو از حس گناه، ترس و اندوه مي‌لرزد. براي دفاع از خود هيزمي به دست گرفته است. مادر رمي به لئو نزديك مي‌شود. لئو ايستاده و توان حركت ندارد. دو انسان خود را در آغوش كشيده و تسلي مي‌يابند. عاقبت كنار يكديگر به زندگي بازمي‌گردند؛ ولي زندگي هيچ‌گاه شبيه گذشته نمي‌شود.
*سطري از شعر «چاووشي» مهدي اخوان ثالث

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون