آلنده، حاميان و مخالفانش
مرتضي ميرحسيني
يك: در پسزمينه رمان «گلبرگي از دريا» حضور دارد و دوران كوتاه رياستجمهورياش، بخشي از تصوير آن داستان بلند را شكل ميدهد. رمان را ايزابل آلنده، برادرزاده (يا دختر پسرعمويش) نوشته است. به علاقه عمويش به بازي شطرنج و دوستي نزديكش با شاعر بزرگ، پابلو نرودا اشاره ميكند و در توصيف خلقوخو و منش او مينويسد كه «وجهه سالوادور آلنده در قامت رهبر سوسياليست در تضاد با عادات بورژوايياش بود. لباسهاي گرانقيمت ميپوشيد و دورتادورش را از آثار هنري عتيقهاي پر ميكرد كه از ديگر دولتها و از هنرمندان برجسته امريكاي لاتين هديه گرفته بود، آثاري همچون نقاشي و مجسمه و دستنوشتههاي اصلي و مصنوعات مربوط به دوران پيش از كلمب. نقطه ضعف او تملق و زنان زيبا بودند، چنين زناني را با يك نگاه در ميان جمعيت شناسايي ميكرد و به لطف شخصيت و جاذبههاي قدرت جذبشان ميكرد.» شماري از حاميان او اين لغزشهايش را با اين استدلال كه «آلنده كه گاندي نيست» ناديده ميگرفتند يا اين عيب را در قياس با ويژگيهاي ديگرش كوچك ميديدند. سال 1970 در چنين روزهايي در انتخابات رياستجمهوري بيشتر از ساير رقبا از مردم راي گرفت و بعد با تصميم كنگره، رييس دولت شيلي شد. هوادارانش به خيابان ريختند و پيروزي برزگشان را جشن گرفتند. در نگاه بسياري از آنان، تشكيل دولتي به رياست آلنده، نخستين گام در تحقق روياهايشان براي زندگي در جهاني با فرصتهاي برابر بود. البته همه شيلياييها مثل آنان فكر نميكردند. خانوادههاي قديمي و بيشتر ثروتمندان از تسلط چپها بر كشورشان ناراضي بودند و توطئه براي سرنگوني آلنده را حتي پيش از آنكه او رسما رييسجمهور شود به اجرا گذاشتند. امريكاييها نيز پشت مخالفان آلنده بودند و از هر نقشه و طرحي براي زمين زدن سوسياليستهاي شيلي حمايت ميكردند، چون موفقيت احتمالي آلنده را خطري براي خودشان ميديدند و باور داشتند كاميابي سوسياليسم در شيلي ميتواند «مثل آتشي فراگير به تمام امريكاي لاتين و اروپا گسترش يابد.»
دو: سالوادور آلنده نه ترسو و ابله بود و نه دشمنانش را دستكم ميگرفت، اما در ارزيابي قواي موثر دو طرف ماجرا خطا كرد. صادقانه باور داشت اگر مردم را پشت سر خودش داشته باشد، از هر بحران و توطئهاي عبور ميكند و شرايط را به نفع خودش تغيير ميدهد. اما از مردم عادي در مواجهه با صاحبان ثروت و سرمايه، خانوادههاي بانفوذ و نظامياني كه از كشتن ابايي نداشتند چه كاري برميآمد؟ تازه دولت امريكا نيز در آشكار و نهان از اين مخالفان پشتيباني ميكرد. بعد هم كه اصلاحات اقتصادي آلنده با برخي بيتدبيريها در تصميمگيري و اجرا و نيز كارشكنيهاي داخلي و خارجي به آن نتايج پيشبيني شده نرسيد و فشارها بر دولت را بيشتر كرد. تورم بالا رفت، قيمت كالاهاي اساسي چند برابر شد و اعتصابهاي سراسري نيز بر وخامت اوضاع افزود. همچنين «احزاب سياسي دولت با يكديگر ميجنگيدند، شركتهايي كه دست كارگران افتاده بودند مديريت درستي نداشتند، توليد كاهش چشمگيري يافت و خرابكاري زيركانه مخالفان موجب كمبود كالا شد.» با تداوم مشكلات، شكافهاي موجود در جامعه شيلي عميقتر شدند و واژههايي مثل بردباري و همزيستي از اعتبار افتادند. گروهي از حاميان دولت از نياز به انقلاب اجتماعي و اقتصادي ميگفتند و در تضاد با آنان، بخشي از جامعه، مقابل هر تغييري - ولو كوچك و سطحي - مقاومت ميكردند. بخشي از طبقه متوسط، متاثر از تبليغات منفي و احساس نااميدي از آلنده فاصله گرفتند و در اين فكر كه شايد او حافظ منافعشان باشد، ترديد كردند. اما فرودستان همچنان حامي دولت باقي ماندند. آنان «حس ميكردند بالاخره دولتي روي كار آمده كه نماينده آنهاست. همه برابر بودند، رفيق اينجا، رفيق آنجا، رييسجمهور هم رفيق بود. كمبود و جيرهبندي و بيثباتي هميشگي براي كساني كه به زور خودشان را سير ميكردند و قبلا هم فقير بودند، مشكل جديدي نبود.» آنان در انتخابات پارلماني كه چندي بعد برگزار شد، باز به حمايت از آلنده رفتند و سهم راي احزاب نزديك به او را بيشتر كردند. به مخالفان معلوم شد كه نه آلنده به آساني و بدون نبرد ميدان را خالي ميكند و نه دولتش از اصلاحاتي كه شروع كرده است، دست ميكشد. براي كنار زدن او به نقشهاي بزرگتر و ضربهاي سنگينتر و البته حمايت بيشتر امريكاييها نياز بود. ماجراي كودتايي كه به سرنگوني و قتل او منتهي شد، روايت ديگري است.