آوازهخوان مردم
ابراهيم عمران
اواسط دهه هفتاد و اوج نوجواني و اوان جواني با صدايش آشنا شدم. «آوازهخوان خستهاي» كه هر روز و شب؛ نوايش، موسيقي باليني افراد زيادي بود. از نسل قديم و با جرات بنويسم؛ حتي جديد. دست بر قضا عصر روزي كه خبر درگذشت «گلپا» اعلام شد؛ مشغول گوش دادن آهنگ «پس از تو نمونم براي خدا» بودم. همين كه اين جرات و جسارت را به خودم ميدهم و شايد ديگران هم بدهند و راحت بيپيشوند و پسوند؛ گلپا صدايش كنند؛ نشان از زيست ميان مردم دارد. زيستي كه براي اثباتش؛ آهنگ «مست مستم ساقيا دستم بگير» را هنوز مشتاقان صدايش پس از نيم قرن زمزمه ميكنند. گلپايي كه صدايش براي چند دهه آرام جانها بود. در غم و شادي؛ در عشق و هجران. در برنامه بيهمتاي گلها با تحريرهاي بيمانندش دلها را تسخير ميكرد و سكوت سختش در سالهاي بعد و اجراي كنسرتهايي در ينگه دنيا. تا جايي كه به اعتبار صدايش و شبيهخواني «بهرام حصيري» آن آلبوم و كنسرتش جاودانه شد براي اين خواننده كه هميشه افتخار ميكرد صدايش شبيه «حنجره طلايي» موسيقي ايران است. آنجايي كه بسان گلپا ميخواند «خدايا ببين غرق در اشك و آهم...» آري گلپا ماند و ترك وطن نكرد. آنجايي كه خواند «اي وطن اي ريشه من / عشق من انديشه من/ گور من گهواره من/ قلب پاره پاره من» براي نسل من كه در اوج موسيقي سفارشي داخلي و ترانههاي سطحي و گاهي بيمايه آن ور آبي؛ دل داده گلپا شديم؛ روزگار شيرين و همزمان سختي بود. شيرين از آن جهت كه دستكم ميدانستيم چه گوش ميدهيم از شعر و چه ميشنويم از صدا و ساز و سخت از آن سوي كه به دست آوردن آن ترانهها و نواها بسيار مشكل بود تا جايي كه بايد سفارش ميداديم تا بعد مدتها كاستي از برنامه گلها، به دستمان برسد! يا در اوايل دهه هفتاد؛ با سر بر آوردن كانالهاي ماهوارهاي دست به دامن دوست و آشنا شويم كه اگر آهنگي از گلپا پخش شد برايمان تعريف كنند و نه اينكه ضبط و پخش! آن سالي كه ماهواره صدايش را با آهنگ «نشد يك لحظه از يادت جدا دل/ زهي دل آفرين دل مرحبا دل» پخش كرد؛ دبيرستان بودم. دوستي كه ماهواره داشت از آن شب رويايي تعريف كرد. زمزمه آن سالهاي جوانيام شده بود تا اينكه در دوران خدمت بابت زمزمه آهنگهاي ايشان حتي تشويقي هم گرفته بودم! وقتي در اوقات آزاد آهنگ «نقش من چرا نقش ماتمه/ گريههاي من خنده غمه/ گو به من خدايا/ زدلم آگهي تو آيا» را ميخواندم، موتيف كارها و حرفهايم شده بود تا جايي كه فرمانده پادگان هم مرا با اين آهنگ ميشناخت. سالهاي بعد كه به مدد ماهواره و گسترش فضاي مجازي و نشر بيشتر آهنگها؛ آرشيو بهتري از ايشان به دست دوستدارانش رسيده بود؛ باز هم عدم كنسرت دادنشان در ايران؛ آلام جان بود. مگر ميتوان «موي سپيد» را زنده گوش نداد؛ با «نه مي مونده نه مستي» روزگار نگذراند و با «اشك من خودتو نگهدار» گريه نكرد. براي من گلپا جز آواي دلنشين خاطره ديگري هم داشت. زندهياد برادرم در شب آخر زندگياش بنا بر گفته دوستانش؛ آهنگ «من كه ميدانم شبي عمرم به پايان ميرسد» را زمزمه ميكرد. روز بعدش از دنيا رفت. روي قبرش اين ترانه را نوشتيم. هماره دلم ميخواست اين مطلب را به ايشان بگويم تا اينكه شبي براي كنسرتي به تالار وحدت رفته بوديم. ناگهان ايشان وارد شد. خيلي عادي و سادهوار و بياعوان و انصار. كنسرتي بود با خوانندهاي جوان و ايشان نيز هماره مشوق جوانان و آموزشدهنده بيمنت آنان. سر از پا نشناختم. به سويشان رفتم و داستان شب آخر زندگي برادرم را تعريف كردم. آهي كشيدند و براي لحظهاي آرام و غمگين شدند. اجازه خواستم ببوسمشان. هنگام خداحافظي گفتند اميدم به شما جوانان است براي پيشرفت اين كشور. موطني كه عاشقانه دوستش ميداشت. به حتم آوازهاي ماندگار گلپا قرنها در حافظه ميماند. نسل طلايي موسيقيمان اندك اندك از دست ميرود. مخاطبان آنان نيز. آنچه اما مهم است، مانايي صدايي است كه بالاي نيم قرن دوام آورد. دوامي كه قدر نديد در سالهايي. ساحل اميدش ويران شد. آنسان كه در پيش در آمد آهنگش ميخواند: آه ميترسم شبي توفان شود/ ساحل اميد من ويران شود/گر ز دريا قطرهاي هم كم شود/ مرغ توفان سينهاش پر غم شود/ اي دلت درياي پاك و روشنم / مرغ بوتيمار اين دريا منم