• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۵ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5622 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۶ آبان

گفت‌وگو با آناهيتا ابوترابي به مناسبت برپايي نمايشگاه «من آنم كه نشاني ندارد»

نيست شدن در برابر طبيعت

اين نقاش مي‌گويد در نمايشگاه تازه‌اش به دنبال چشم‌اندازي است كه از واقعيات شروع و به دنيايي خيالي ختم مي‌شود

پرويز   براتي

پاسخ‌هاي آناهيتا ابوترابي بر اين گفت‌وگو، بيشتر به يك شعر بلندِ موزون مي‌ماند؛ از جانب روحي ناآرام كه در گذر زمان - اينجا و اكنون- آرام شده است؛ در آن غروبِ مهرماهي كه مقابلش نشستيم تا به بهانه نمايشگاه تازه‌اش از تجربه‌هاي اخير خود در نقاشي بگويد. به پيروي از اِكهارت تُله -كه ابوترابي بسيار او را مي‌استايد- پروژه ذهني اين نقاش نوعي لنگر انداختن در زمان حال و البته سرمست شدن از زيبايي طبيعت و رها كردن خود در آغوش مادرِ زمين با كوه‌ها و رودهايش است، بي‌هيچ نگراني در باب آينده. ابوترابي متولد 1357 در نيشابور است و به گفته خود، ساعت‌هاي طولاني را در دشت‌هاي وسيع و آرام، كشتزارهاي گسترده، آسمان‌هاي خشمگين، كوهپايه‌هاي برفي و كوهستان‌هاي عظيم سپري مي‌كند. مي‌توان او را همچون شمني ديد كه در دل طبيعت رازهاي آن را كشف مي‌كند. گفت‌وگوي‌مان با اين هنرمند نقاش به مناسبت نمايشگاه او با عنوان «من آنم كه نشاني ندارد» انجام شده كه از 12 تا 23 آبان 1402 در نگارخانه سهراب برپاست.

 

‌«من آنم كه نشاني ندارد»، همزمان مي‌تواند اشاره به فردي داشته باشد كه نه نشاني دارد و نه نشان و گونه‌اي بي‌زماني در وجود او هست! آناهيتا ابوترابي كجاي اين معادله ايستاده است؟ چرا او خود را كسي مي‌داند كه نشاني ندارد؟!

هيچ ‌وقت دوست نداشته‌ام به مكان و زمان خاصي تعلق داشته باشم. از هر گونه برچسب دوري مي‌كنم به‌ خاطر اين هميشه سعي مي‌كنم از آدرس دادن در همه ‌چيز فاصله داشته باشم. در زندگي‌ام سراسر خلأ را دوست دارم؛ به عبارتي دوست ندارم تاريخ انقضا داشته باشم، به ‌خاطر همين هيچ ‌وقت نشاني ندارم. گاهي وقت‌ها در خلأيي به سر مي‌برم كه يك‌جور گيجي و منگي را به ‌دنبال دارد، اما يك منگي خوشايندِ خودخواسته است. حضور را دوست دارم؛ اما حضوري كه وابسته به مكان و زمان و چيستي نباشد. طبيعت برايم، معناي عجيب و مكاني بس عجيب‌تر دارد؛ براي جدا شدن از هر آنچه آزارم مي‌دهد و مرا گيج مي‌كند. در موقعيت‌هاي مختلف دريافت‌هاي متفاوت از فضا دارم؛ مثلا يكسري از نقاشي‌هايم مستقيما زير بارش باران و رعد و برق ساخته ‌شده است. وقتي در طبيعت كار مي‌كنم، تمام كارها خصوصا كارهاي بزرگم در همانجا بسته نمي‌شود، در آتليه بسته مي‌شود. در طبيعت عمدتا يا اتود برمي‌دارم يا عكاسي مي‌كنم. قطعا هر دو حالت هم كه باشد؛ اگر من حامل انرژي‌اي كه در آن فضا بوده نباشم، اثر شكل نمي‌گيرد؛ يعني من نمي‌توانم از روي عكسي كه شخص ديگري از طبيعت گرفته كار كنم؛ حتما بايد خودم در آن فضا باشم. آثارم براساس اتفاقي كه زمان اتود برداشتن صورت مي‌گيرد، خلق مي‌شود. ثبت آن لحظه و حسّ وابسته به آن، برايم مهم است. يك وقت‌هايي يك مكاني برايم استعاره‌اي از حالِ آن روزِ من است. قلم امروز من خيلي با قلم دو ماه قبلم فرق مي‌كند، چون كارهاي نمايشگاه جديدم يك روند يكي، دوساله داشته است. كلا زماني كه در طبيعت كار مي‌كنم، انگار نيرويي دست مرا مي‌گيرد و به پيش مي‌برد. دستم ناخودآگاه حركت مي‌كند و با يك الگوي از پيش‌ تعيين‌ شده سراغ نقاشي نمي‌روم. اين چالش را دوست دارم كه خود را در يك قفس محبوس نكنم و در يك چارچوب نمانم. مي‌توانم حس‌ها را بالا و پايين بكنم؛ حالا نتيجه كار خوب يا بد، مهم نيست؛ مهم اين است كه نقاشي انجام مي‌شود.

‌مكاشفات شما در دل طبيعت ديرينه است؟

خيلي، من كم‌كم ياد گرفته‌ام كه اگر پايم را روي زمين بگذارم چه انرژي‌اي دريافت مي‌كنم و با همين انرژي ارتباط برقرار مي‌كنم.

‌با توجه به نمايشگاه قبلي‌تان در نگارخانه سهراب كه در آن آثار، فلسفه زيستي شما وابسته به فيگور بود؛ چگونه بين آن كارهاي فيگوراتيو و آثار طبيعت‌گرايانه نمايشگاه فعلي تعادل برقرار مي‌كنيد؟ آيا اين دو رويكرد قابل تمايز هستند براي شما؟

براي من طبيعت هم يك فيگور است، فيگور نيز طبيعت است و هيچ تفاوتي بين اين دو وجود ندارد. البته، فيگور برايم چالش‌برانگيزتر است. يك زماني تقدّس خاصي براي طبيعت قائل بودم و احساسم اين بود كه طبيعت بر ما برتري دارد و خشم طبيعت را مي‌ديدم؛ ولي اكنون فكر مي‌كنم نگاهم به طبيعت وابسته به تاثير طبيعت روي من است. منظور از طبيعت، جامعيت خودانگيختگي يا خودجوشي چيزها و رهايي مطلق از تصنعي بودن است. به اين ترتيب، هرگاه چيزها آزاد باشند كه راه طبيعي خود را دنبال كنند، در كمال هماهنگي حركت مي‌كنند.

‌مايليم بدانيم از نوع حضور طبيعت كه در كارتان جلوه‌هاي متفاوتي دارد، چه چيزي را دريافت مي‌كنيد و انتهاي اين دريافت چيست؟

نمي‌خواهم مفسّر و الگو باشم. گاهي اوقات حتي در گفته‌هاي خودم و آنچه هست، شك مي‌كنم؛ چون بر اين باورم كه امر مطلقي وجود ندارد. آنچه به من نتيجه خوب داده و توانسته‌ام از آن در هياهوي موجود آرامش بگيرم، سفر و طبيعت بوده است. با رفتن به طبيعت، چنان احساسات ارزشمند و آشنايي را درك مي‌كنم كه در شهر و بين انسان‌ها به اين درك و دريافت نمي‌رسم. در دشت‌هاي وسيع و آرام، كشتزارهاي گسترده، آسمان‌هاي خشمگين، كوهپايه‌هاي برفي و كوهستان‌هاي عظيم، شگرف‌ترين و باشكوه‌ترين زيبايي‌ها را مشاهده كرده‌ام. سفر برايم خيلي خوشايند است؛ چون در خود واجد رهايي است و به واسطه آن، انواع و اقسام چالش‌ها را مي‌پذيريد. برخورد با آن چالش‌ها، خيلي برايم جذابيت دارد و اينكه بفهمم با چه چيزي يگانه هستم. خيلي گفته مي‌شود از هياهوي شهري به دل طبيعت برويد؛ ولي انسان زماني كه به طبيعت پا مي‌گذارد، همان هياهو را با خودش به درون طبيعت مي‌برد! من فكر مي‌كنم اين طبيعت نيست كه به اصلاح و كمال نياز دارد؛ بلكه اين ماييم كه نيازمند تغيير هستيم و بايد خود را با آن وفق دهيم. بر اين گمانم كه بايد در قبال طبيعت نيست شد و اين همان دليل و راهي است كه هنرمند بايد سراغ طبيعت برود. من جايي مي‌روم كه انرژي و نيروهاي آن خالص باشد؛ جايي مي‌روم كه حضور انسان كمتر باشد؛ چون در چنين موقعيتي انرژي ساده‌تر و خالص‌تر است. قبلا كه در چنين موقعيتي مي‌نشستم، به اين فكر مي‌كردم كه الان اين طبيعت چه مي‌خواهد به من بگويد؛ خصوصا زماني‌كه اِكهارت تُله را زياد مي‌خواندم. بعد، كم‌كم مي‌بينيد ساعت‌ها در آن فضا هستيد؛ درحالي كه از گذر زمان بي‌خبريد. بعد كه برمي‌گرديد، احساس مي‌كنيد با يك سرخوشي عميق به تماشاي جهان نشسته‌ايد. يكي مي‌پرسد، چرا حالت خوب است؟ چرا ندارد و پاسخي هم ندارد! من نمي‌خواهم توصيه كنم به طبيعت برويد؛ ولي مي‌گويم خود با اين شرايط به طبيعت رفتم و حالم خوب شد. از من بزرگ‌ترها بوده‌اند كه توصيه به طبيعت كرده‌اند. از اكهارت تُله ديگر مهم‌تر نداريم كه بر رابطه انسان با طبيعت و سرشت خود تاكيد مي‌كند. البته با همه اينها كه گفتم باز دچار چالش و ترديد مي‌شوم.

‌چه ترديدي؟

ترديد در باب طبيعت و انسان. يك جاهايي به اين دريافت مي‌رسم كه اين دو، يكي هستند. يك جاهايي مباحث معرفت‌شناختي و معنوي وسط مي‌آيد و اذيتم مي‌كند. ترديدي اتفاق مي‌افتد، حتي مرگ‌وميرها من را دچار ترديد مي‌كند. گاهي به واسطه حضور در طبيعت احساس خوب مي‌كنم و مي‌پرسم چرا انسان بايد زندگي را بر خود سخت بگيرد؟

‌چيزي كه شما مي‌گوييد در وجود اكثر انسان‌ها هست و همه ما با طبيعت احساس خوبي پيدا مي‌كنيم. تفاوت شما در جايگاه يك نقاش با منِ نوعي در ارتباط با طبيعت چيست؟

اينها را نمي‌شود در قالب گزاره‌ها بيان كرد. من در قالب رنگ مي‌توانم بيان كنم. در يك علفزاري با آن هيجان‌ها دريافتي را كه از آن فضا داشتم، انتقال دادم. من زبانم زبان رنگ است. در پاسخ به سوال شما بايد بگويم از يك صافي رد مي‌شوم اضافات را بيرون مي‌ريزم و خروجي‌ام همين نقاشي‌هايي مي‌شود كه مي‌بينيد.

‌در واقع به نوعي جهان را با رنگ تفسير مي‌كنيد؟

دقيقا، زبان من از جنس كلمات نيست؛ از جنس رنگ و طرح است، با پالتي رنگارنگ.

‌به ‌لحاظ فنّي برخوردي را كه با طبيعت داريد بيشتر توضيح مي‌دهيد؟ خصوصا از اين نگاه كه به نظر مي‌رسد درپي بازنمايي عرفي منظره نيستيد و نورهاي نقاشي‌هاي‌تان تابع ذهنيت است...

در كارهاي من اصلا نور اهميتي ندارد؛ نه اينكه نوري نيست، بلكه اهميتي ندارد. از فيلتري ردّ و به يك امر ذهني بدل مي‌شود. ولي شايد خروجي كار با المان‌هاي واقعي است. وقتي كار مي‌كنم كوه برايم كوه نيست، يك فرم است. اصلا اينكه بگويم اين نورِ صبح است يا ظهر يا عصر، برايم اهميتي ندارد. پرسپكتيوِ جوّي اهميتي ندارد؛ ولي در عين‌ حال شما يك پرسپكتيوي مي‌بينيد. پرسپكتيوِ جوّي به شما اجازه نمي‌دهد در عمق اثرتان نارنجي داشته باشيد، ولي در كارهاي من پرسپكتيو جوّي هست هر چند باز همان را مي‌شكنم و با كميت سطوح و لكه‌هاي رنگ يك نارنجي خيلي ريز كار مي‌كنم. اگر به رنگ‌هاي تابلوهايم دقت كنيد، آنچنان بنفش يا زرد خالص يا سياهي مطلق را كه در اين كارهاست، شما در طبيعت نمي‌بينيد. اينها يك امر ذهني است. بايد بگويم نقاشي برايم حكم يك تراپي و درمان را دارد. من از اينكه پا به نمايشگاهي بگذارم كه همه تابلوهاي آن شبيه هم باشند، خرسند نمي‌شوم. دوست دارم هر اثر براي من حرف بزند و چالش داشته باشد. يك كانسپ باشد؛ ولي اين‌ دلخواهم نيست كه يك اثر از يك هنرمند نماينده همه آثار او باشد! مگر اينكه به عنوان خريدار بخواهم دانه‌دانه آن كارها را ببينم. در مسير نقاشي‌هاي طبيعت، يك حركتي اتفاق افتاد كه به تعبير آقاي تركمن، آناهيتاي پرجنب‌وجوش بعد از آن فيگورهاي اكسپرسيو، پله‌پله به آرامش رسيد؛ حالا اينكه كدام را بخواهم ادامه بدهم، نمي‌دانم! من بيشتر تمايل دارم قلم‌هاي زائد با تاش‌هاي سنگين را حذف كنم، شايد در جايي عامدانه بخواهم شلوغ‌كاري كنم؛ ولي حذف زوائد و رسيدن به يك سادگي و خلوص، آن چيزي است كه در ذهن دارم.

‌در برخي كارها رگه‌هايي

از آسمان‌هاي ون‌گوگ به چشم مي‌خورد ...

من شوريدگي ون‌گوگ را بسيار دوست دارم. تاش‌هايش و فضا‌سازي‌هايش و يكي بودنش را خيلي مي‌پسندم. همين‌طور هاكني را، به ‌خاطر برخورد پست‌مدرني كه با طبيعت دارد و رنگ‌هاي جسورانه، صورتي‌ها و سبزهاي عجيب‌وغريب و پرسپكتيو خاصش. در باب تاثيري كه اشاره كرديد از ون‌گوگ پذيرفته‌ام، بايد بگويم من همزمان تائوئيسم را هم مطالعه مي‌كنم و ردپاي تائو در كارهايم هست. در نقاشي‌هاي آبرنگم از مناظر كه مربوط به قبل بود، كيفيت ذن گونه تائو هست. در آبرنگ‌ها براي من اولين قلم بايد آخرين قلم باشد و شما بايد آنقدر مهارت داشته باشيد كه بدانيد چطور قلم‌گذاري كنيد.

‌چقدر رنگ را با آگاهي روي بوم قرار مي‌دهيد و چقدر حاصل بداهه‌پردازي شماست؟

حدود 70درصد كارم، مرحله شهودي را در بر دارد و بعد با آگاهي، كم‌وكاست اثر را برطرف مي‌كنم.

‌امپرسيونيست‌ها به دل طبيعت مي‌رفتند ولي خروجي كارشان فرق مي‌كرد. چه لزومي هست براي كسب انرژي به دل طبيعت برويد، وقتي كارِ شما به عنوان هنرمندي معاصر، انتقال دادن واقعيتِ احساس است نه واقعيت پديده‌هاي قابل رويت يا روايتي از يك واقعه؟!

ون‌گوگ و دوستانش در پي بازنمايي نور بودند و چالش نور براي‌شان مهم بود؛ براي من اين فضا و تاثير آن بر من مهم است. علاوه بر اين، اساس كار من اين‌طور است كه يا بايد از طبيعت عكاسي كنم و بعد روي آن عكس كار كنم يا نمي‌خواهم يك طبيعت كاملا ذهني را مثل نمايشگاه سال 98 بكشم. آثار آن نمايشگاه، هم بارقه‌هايي از طبيعت و هم آبستره بودند، ولي در نمايشگاه تازه‌ام بيشتر مي‌خواهم چشم‌انداز خود را بكشم؛ چشم‌اندازي كه از واقعيات شروع و به دنياي خيالي من ختم مي‌شود. پس اينجا يك واقعيتي وجود دارد ولي قرار نيست براي مخاطب اسمي داشته باشد. براي من مكان‌هاي واقعي بوده كه خودم آنها را ديده‌ام و تبديل به دنياي خيالي‌ام شده است. معمولا وقتي در طبيعت هستم اتفاق شهودي بيشتر مي‌افتد، ولي زماني‌كه در آتليه كار مي‌كنم فضاي آتليه خيلي رويم تاثير مي‌گذارد. هر قدر فضا فشرده‌تر شود، قلم‌هاي من فشرده‌تر و هر قدر وسعت فضا بيشتر شود قلم‌هاي من خيلي راحت‌تر و بي‌دغدغه‌تر و روان‌تر مي‌شود؛ ولي من بيشتر ترجيح مي‌دهم در فضاي باز كار كنم؛ چون آن آزادي و رها بودن را دوست دارم.

‌اين برخوردي كه با طبيعت داريد كه يك‌‌جا شما را كنترل مي‌كند و يك‌جا شما طبيعت را كنترل مي‌كنيد؛ سازوكارش چگونه است؟

مثالي مي‌زنم. در يكي از كارها كه رنگ‌ها رقيق‌تر است، رنگ را روي پالتم قرار داده بودم و بخش‌هاي به تعبيرخودم جدّي اثر را، تمام كرده بودم. يك بوم داشتم و باقيمانده رنگ‌ها؛ بعد آمدم همه رنگ‌ها را رقيق كردم. آنجا آن تابلو را اجرا كردم. آنجا نگاه نمي‌كردم كه الان چه مي‌كشم، در فكر اين بودم كه آن طبيعت را بكشم. اينجا من طبيعت را كنترل مي‌كنم. ولي زماني‌ كه در يك فضاي طبيعي هستم كه كوهپايه‌اي را با وسعت بسيار مي‌بينم، آنقدر آن منظره عظيم و بزرگ است كه گم مي‌شوم و نمي‌دانم آن عظمت را چطور در يك قاب كوچك جا دهم. آنجا، طبيعت مرا كنترل مي‌كند و راه مي‌برد.


    براي من طبيعت هم يك فيگور است، فيگور نيز طبيعت است و هيچ تفاوتي بين اين دو وجود ندارد. البته، فيگور برايم چالش‌برانگيزتر است. يك زماني تقدّس خاصي براي طبيعت قائل بودم و احساسم اين بود كه طبيعت بر ما برتري دارد و خشم طبيعت را مي‌ديدم؛ ولي اكنون فكر مي‌كنم نگاهم به طبيعت وابسته به تاثير طبيعت روي من است. منظور از طبيعت، جامعيت خودانگيختگي يا خودجوشي چيزها و رهايي مطلق از تصنعي بودن است.
   اساس كار من اين‌طور است كه يا بايد از طبيعت عكاسي كنم و بعد روي آن عكس كار كنم يا نمي‌خواهم يك طبيعت كاملا ذهني را مثل نمايشگاه سال 98 بكشم. آثار آن نمايشگاه، هم بارقه‌هايي از طبيعت و هم آبستره بودند، ولي در نمايشگاه تازه‌ام بيشتر مي‌خواهم چشم‌انداز خود را بكشم؛ چشم‌اندازي كه از واقعيات شروع و به دنياي خيالي من ختم مي‌شود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها