فاتحهاي براي صلح، پايان جنگ اول جهاني
مرتضي ميرحسيني
آن را جنگ بزرگ نيز مينامند. جنگي كه سال 1918 در چنين روزي، يعني در يازدهمين روز از يازدهمين ماه ميلادي، رسما به پايان رسيد. جنگي كه در توهمات آغازگرانش قرار بود پايان همه جنگها باشد، اما در واقعيت، انحرافي در سير تمدن و پسرفتي واضح در انسانيت را رقم زد و بازگشتي به بدويت و توحش تعبير شد. حتي به باور بيشتر مورخان، نطفه جنگ دوم جهاني نيز در قولوقرارهاي پايان اين جنگ بسته شد و دشمنيها و تضادهاي موجود را عميقتر كرد. چه آنكه فاتحان جنگ - انگليسيها و فرانسويها - مصمم به مجازات آلمانيهاي شرور بودند و پيروزي خودشان را پيروزي انسانيت و اصول عالي تمدن ميديدند. واژه عدالت را به انتقام معني ميكردند و به چيزي كمتر از تحقير كامل مردم آلمان رضايت نميدادند. حتي اگر چيز ديگري ميخواستند، آن را به زبان نميآوردند. گره كار آن بود كه در همه سالهاي جنگ از حربه تبليغات براي تحريك تودههاي مردم به حمايت از سياستهاي نظامي و خدمت داوطلبانه بهره برده بودند و نميتوانستند يكشبه، از شعارهايي كه ساختهاند و بارها تكرارش كردهاند، برگردند و حرف متفاوتي بزنند. آلن تيلور مينويسد: اگر متفقين، به ادعاي خودشان در راه اصول عاليه جنگيده بودند و آلمانيها در راه اصولي شريرانه، پس بيگمان حق آن بود كه آلمانيها غرامت جنگي بپردازند و رهبرانشان كيفر ببينند. صلح آشتيجويانه را تنها كساني ميتوانستند، موعظه كنند كه به اعتقاد آنها دو سوي متخاصم بر يكديگر برتري نداشته باشند و اينكه تنها گناه آلمانيها اين بود كه جنگ را باخته بودند. چه كسي جرات ميكرد كه اين سخنان را در آن زمان بر زبان آورد؟ چند نفر در خارج از آلمان ميتوانستند اين حرف را بزنند؟ در عصر جنگ تودهاي، بايد به ملتها بگويند كه آنها در راه آرمان شرافتمندانهاي ميجنگند. شايد اين سخن درست بود. به هر تقدير، نميتوانستند به ملتها بگويند كه اعتقادات جزمي خود را صرفا به خاطر اينكه جنگ پايان يافته است فراموش كنند. سياستمداراني كه جنگ را برده بودند، ناچار شدند با احساسات و حربههاي واحدي صلح كنند. رابرت پالمر نيز مينويسد: بايد به خاطر داشت كه حقايق مربوط به بحرانهاي قبل از جنگ براي مردم معلوم نبود. مردم در جنگ، گرفتار كابوسي شدند كه علل و عواملش را نميدانستند. طرفهاي درگير نيز ديگري را متهم ميكرد كه با نيتي پليد جنگ را آغاز كرده است. بقا در جنگي فرساينده و طولانيمدت كه عملا مجموعهاي از نبردهاي خونين و بيحاصل بود و نيز مشاهده تلفات سنگين نظامي و قربانيان غيرنظامي، آزمون بسيار سختي براي جوامع بود و به روحيهاي قوي، فراتر از آنچه در گذشته تجربهاش كرده بودند، نياز داشت. دولتها چارهاي نداشتند جز اينكه غيرنظاميان را كه از زندگي عادي محروم و ملزم به تحمل محدوديتهاي فراواني شدهاند با خودشان همراه كنند. آن هم در شرايطي كه براي چند سال، هيچ نشانهاي از پيروزي يا پايان وجود نداشت. پس همه ابزارهاي موجود براي تبليغات را به كار گرفتند تا روحيه مردم را بالا نگه دارند. جز پخش اعلاميهها و اطلاعيههاي رسمي، از مطبوعات نيز كمك گرفتند. مردم هم كه تازه باسواد شده بودند، نشريات عامهپسند را ميبلعيدند و مطالبش را باور ميكردند. در اين نشريات، قيصر آلمان به شكل شيطاني مخوف تصوير ميشد كه براي تسلط بر جهان نقشه ميكشد. «هر يك از طرفين خود را مجاب ساخته بودند كه حق به جانب او است، هر چه طرف مقابل ميگويد باطل است و هر عملي ميكند پليد و وحشيانه است. تهييج افكار، زنان و مردان را در چنين منازعه مخوفي پايدار نگه ميداشت. اما همين كه هنگام عقد صلح رسيد، اعتقاداتي را كه در ذهن و وجود مردم رسوخ كرده بود، نميشد به آساني تغيير داد. نفرت و ترس، بر همه داوريهاي سياسي و تصميمگيريها تاثير گذاشت.» يكي از فرماندهان انگليسي به نام آرچيبالد ويول كه در هر دو جنگ جهاني حضور داشت، بعدها در خاطراتش نوشت كه جنگ بزرگ - كه تلفات آن قطعا از 40 ميليون نفر بيشتر بود - نه فقط به جنگي براي ختم قطعي همه جنگها تبديل نشد كه در پايان به صلحي براي پايان دادن به همه صلحها انجاميد.