• ۱۴۰۳ دوشنبه ۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5626 -
  • ۱۴۰۲ يکشنبه ۲۱ آبان

گاوها شاخ مي‌زنند

حسن لطفي

مسافرين به صورت پراكنده دور تا دور درياچه نشسته‌اند و بساط صبحانه‌شان به راه است. به همراهم مي‌گويم جايي بنشينيم كه از گاوها خبري نباشد. اولش گمان مي‌كند منظورم از گاوها آدم‌هاي بيشعور است. توضيح مي‌دهم كه منظورم دقيقا گاوها است. بعد از سفر قبلي مي‌گويم كه گاوها صبحانه را زهرمان كردند. زيرانداز و بساط صبحانه را كول مي‌كنيم و تا آن‌طرف درياچه كه خلوت‌تر است مي‌بريم. هوا عالي است و منظره پاييزي درياچه باعث شده تا زيباتر به نظر برسد. در سكوت و آرامش مشغول خوردن مي‌شويم. همراهم براي لحظه‌اي مي‌ماند و بعد لقمه در دهان با تعجب مي‌گويد: گاو‌ها. رد دستش را نگاه مي‌كنم و آن‌طرف رودخانه دو گاو را مي‌بينم كه كنار بساط صبحانه خانواده‌اي پرسه مي‌زنند. يكي‌شان به سفره نزديك و نزديك‌تر مي‌شود و طوري رفتار مي‌كند كه دو نفر از اعضاي خانواده از سر سفره بلند مي‌شوند و اجازه مي‌دهند گاو وارد سفره شود. فاصله دور نمي‌گذارد صداشان را بشنويم اما رفتارشان ترس و درماندگي را با هم دارد. يكي‌شان كه مرد مسني است براي دور كردن گاوها تكه ناني را برمي‌دارد و كمي دورتر از سفره پرت مي‌كند. گاوها به سراغ تكه نان مي‌روند و سر به دست آوردنش به هم شاخ مي‌زنند. يكي‌شان موفق مي‌شود و دومي به سراغ سفره پهن بر مي‌گردد. صبحانه را با تماشاي كشمكش گاوها و مسافرين مختلف مي‌خوريم. وقت رفتن همراهم كه آدم معقول و قانونمندي است به سراغ دو نگهباني مي‌رود كه وقت ورود اتومبيل‌ها از آنها پول نسبتا زيادي مي‌گيرند. به يكي از آنها مي‌گويد: اين گاوها صاحب ندارند؟ مرد مي‌گويد: گاوها؟ گاوهاي عباس آقا را مي‌گيد آقا؟ دوستم با دست دو گاو سياه را نشان مي‌دهد كه به خانواده ديگري بند كرده‌اند. مرد مي‌گويد: بله آقا خودشونن! گاوهاي عباس آقان! دوستم برايش از مزاحمت گاوها مي‌گويد. نگهبان دوم هم به آنها نزديك شده و حرف همراهم كه تمام مي‌شود، مي‌گويد: گاون آقا! شاخ ميزنن ديگه! حاليشون نيست، گرسنه هم هستند! همراهم شروع مي‌كند به يادآوري وظيفه آنها و توضيح مي‌دهد آرامش حق مردم است. نگهبان‌ها بي‌توجه به توضيحات او با هم شروع به صحبت مي‌كنند و اين‌بار دومي مي‌گويد: گاون آقا! مردم هم مي‌فهمن. دوست هم نداشته باشند مي‌تونن برن يه جاي ديگه! دست همراهم را مي‌كشم و او را به طرف اتومبيل خودمان مي‌برم. در حين حركت بر مي‌گردد و به نگهبان‌ها نگاه مي‌كند و در همان حال مي‌پرسد: متوجه شدي؟ مي‌دانم منظورش چيست اما براي اينكه سگرمه‌هاش را باز كنم، در حالي كه اداي نگهبان اول را در مي‌آورم، مي‌گويم: گاون آقا! گاوم كه شاخ ميزنه آقا! سگرمه‌هاش باز نمي‌شود. مي‌دانم همين حالا است كه فاز ناصرالدين شاهي بگيرد و بگويد: همه‌چيزمان به همه‌چيزمان مي‌آيد. نمي‌گويد. در سكوت از گاوها و نگهبانان گاوها و درياچه زيبا دور مي‌شويم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون