25 ربيعالثاني؛ سالروز كنارهگيري معاويهبن يزيد از خلافت
مُعاويهبْنيزيدبْنمعاويه،معروفبهمعاويهدوم (درگذشت ۶۴ق) سومين خليفه اموي است كه پس از مرگ يزيد در سال ۶۴ ق به خلافت رسيد و بعد از مدت كوتاهي كناره گرفت و وفات يافت. مورخان درباره علت كنارهگيري او از خلافت اختلافنظر دارند، اما بيشتر تمايل او به خاندان امام علي (ع) را دليل اين امر شمردهاند. پس از كنارهگيري معاويه دوم از خلافت، مروان بن حكم به خلافت رسيد و تا پايان كار امويان، فرزندان مروان عهدهدار خلافت بودند. معاويه بن يزيد در هنگام مرگ بنابر قولي ۱۸ساله بود و در دمشق دفن شد.
در خلال جنگ نيروهاي اموي با عبدالله بن زبير (كه در مكه ادعاي خلافت كرده بود)، يزيد بن معاويه در شام درگذشت و پس از مدتي با شنيدن خبر مرگ يزيد، نيروهاي جنگي اموي از مكه به شام بازگشتند. بني اميه معاويه فرزند يزيد را به خلافت برگزيدند. بدينترتيب در شام با معاويه بيعت شد و در مكه با عبدالله بن زبير.
كنارهگيري از خلافت
دوران خلافت معاويه بن يزيد بسيار كوتاه بود و برخي از منابع آن را چهل روز دانستهاند. به اتفاق همه روايات تاريخي، او برعهده گرفتن خلافت را خوش نداشت و از آن بيزار بود. درباره علت اين موضوع گزارشهاي تاريخي اختلاف دارند.
در برخي گزارشها، بيزاري از رويه پدرانش (معاويه و يزيد) و ساير امويان علت اصلي كنارهگيري او از خلافت دانسته شده و به گرايش او به اهل بيت (ع) تصريح شده است. بنابر گزارشِ تاريخ يعقوبي، او خطبهاي خواند و در آن از بر عهده گرفتن امر خلافت بيزاري جست و از پدر و پدر بزرگش انتقاد كرد. او در اين خطبه جنگ معاويه بن ابيسفيان با امام علي(ع) و نيز اعمال ناشايست پدرش يزيد و به خصوص به شهادت رساندن امام حسين(ع) و خاندان پيامبر(ص) را گناهاني بزرگ اعلام كرد.[۱] به او پيشنهاد كردند مانند عمر بن خطاب شورايي را براي انتخاب خليفه تشكيل دهد؛ اما او گفت افرادي مانند افراد آن شورا در اين زمان وجود ندارد.
گزارش ديگري حاكي از آن است كه او در سخناني گفت توان بر عهده گرفتن خلافت را ندارد و اشاره كرد كه در ميان شما مردم كساني هستند كه از من به خلافت شايستهتراند و به امويان گفت يا بگذاريد من كسي را به خلافت انتخاب كنم يا خود كسي را به خلافت برگزينيد. عدهاي از بنياميه نزد او آمدند و از او خواستند مدتي به ايشان مهلت دهد و بعد از مدتي او را زخمي كرده و به قتل رساندند.
برخي از گزارشها نيز بدون اشاره به ماجراي اعتراض او به پدرانش، او را فردي بيمار دانستهاند و علت ناتواني او را در عهده گرفتن امر خلافت، همين موضوع ميدانند. به گزارش مسعودي، كنيه معاويه، در ابتدا ابو يزيد بود؛ اما بعد از به خلافت رسيدن او را ابو ليلي نام نهادند كه كنيهاي مخصوص مردم ضعيف عرب بود.
برخي از منابع تاريخي و رجالي متاخر شيعي، معاويه بن يزيد را فردي شيعه معرفي كردهاند. گزارشي در كتاب حبيب السير، از منابع تاريخي فارسي قرن دهم هجري، وجود دارد كه بر اساس آن معاويه به شايستگي امام زينالعابدين (ع) براي خلافت تصريح كرده و مردم را به دعوت از ايشان توصيه كرده است. برخي از منابع تراجمنگاري و رجالي شيعه با استناد به اين گزارش، معاويه بن يزيد را در زمره شيعيان قرار دادهاند.
معاويه بن يزيد در سال ۶۴ هجري قمري درگذشت و در دمشق دفن شد. علت مرگش معلوم نيست. برخي از تاريخنگاران احتمال كشته شدن او را مطرح كردهاند و از خوراندن سم به او خبر دادهاند و برخي مرگش را با ضربه دانستهاند. چنان كه ذكر شد برخي از روايات تاريخي نيز علت مرگ او را مرگ طبيعي و به علت بيماري دانستهاند. درباره سن معاويه بن يزيد هنگام مرگ اختلاف است. ابن قتيبه سن وي را هنگام مرگ ۱۸ سال دانسته است. سال نيز نقل شده است.
به گزارش يعقوبي، معاويه بن يزيد در خطبهاي كه با قرائت آن خود را از خلافت خلع كرد، گفت:
«پس از حمد و ثناي خداوند، اي مردم، ما بهوسيله شما امتحان شديم و شما بهوسيله ما، و از آنكه ما را خوش نداريد و از ما بدگويي ميكنيد بيخبر نيستيم. همانا نياي من معاويه بن ابوسفيان با كسي در امر خلافت به نزاع پرداخت كه در خويشاوندي با پيامبر خدا از او سزاوارتر و در اسلام از او شايستهتر بود، كسي كه پيشرو مسلمانان بود و اول مومنان و پسرعموي پيامبر پروردگار جهانيان و پدر فرزندان خاتم پيمبران. جدّ من نسبت به شما گناهاني مرتكب شد كه ميدانيد و شما هم با او چنان رفتار كرديد كه انكار نداريد، تا مرگش فرارسيد و در گرو عمل خويش گرفتار آمد. سپس پدرم را عهدهدار حكومت ساخت با اينكه از او اميد خير نميرفت، پس بر مركب هوس نشست و گناه خود را نيكو شمرد و اميدش بسيار شد. ليكن آرزو به دستش نيامد و اجل دست او را كوتاه ساخت، نيرومندي او به انجام رسيد و مدت او سر آمد و در گورش گرو گناه و اسير بزهكاري خويش گرديد. سپس گريه كرد و گفت: ناگوارترين چيزها بر ما آن است كه بدمردن و به رسوايي بازگشتن او را ميدانيم، چه او عترت پيامبر را كشت و حرمت را از ميان برد و كعبه را سوزانيد و من آن نيستم كه امر شما را به عهده گيرم و مسووليتهاي شما را تحمل كنم، اكنون خود دانيد و خلافت خود، به خدا قسم اگر دنيا غنيمت است، ما بهرهاي از آن برديم، و اگر هم خسارت است آل ابوسفيان را هم آنچه از آن به دست آوردهاند، بس است».