• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5628 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۲۳ آبان

بازتاب هنر رهايي‌بخش در نمايشنامه‌ «مينياتور صداي سم اسب‌ها»

اسب سفيد فرشچيان جان مي‌گيرد

نسيم خليلي

نمايشنامه «مينياتور صداي سم اسب‌ها» روايتي ابريشمين و تاثيرگذار به قلم محمد رحمانيان ا‌ست كه در مجموعه‌اي به همين نام و در كنار روايت‌هاي ديگر، شربت نذري، دوستي ابدي و سحر عاشقي كه همه واجد پس‌زمينه‌اي عارفانه و معنوي- مذهبي‌اند، منتشر شده است. در اين روايت هنر در قاب كهنه و دل‌انگيز تابلوي عصر عاشوراي محمود فرشچيان و بر ديوار يك امامزاده مهجور جلوه‌نمايي مي‌كند؛ «امامزاده‌اي قديمي در روستايي دورافتاده كه بر بلنداي يك كوه واقع شده است. داخل امامزاده با گليم و فرش‌هاي قديمي پوشيده شده. ضريح امامزاده در وسط صحنه قرار دارد. روي در و ديوار، علامت‌ها، نشانه‌ها و تابلوهاي مذهبي به چشم مي‌خورد كه بيانگر باورها و اعتقادات مردم روستاست... در انتهاي سمت چپ صحنه، تخته‌سياهي قديمي و رنگ و رو رفته به چشم مي‌خورد كه مردم روي آن نذرها و خواسته‌هاي خود را با گچ نوشته‌اند. نذرهاي قديمي و جديد كه همگي بوي كهنگي و غربت مي‌دهد، به همديگر پيچ خورده است.» رحمانيان تعريف مي‌كند كه در قصه او، رسم است هر زائري كه خواسته‌اي دارد، آرزويش را روي همين تخته بنويسد و اگر باد و بوران دستخطش را پاك كرد يعني اينكه به خواسته‌اش رسيده و بعدتر اشاره مي‌كند كه درواقع اين متولي امامزاده است كه دستخط‌ها را پاك مي‌كند تا كساني كه با اميد نذري روي تخته نوشته‌اند، از امامزاده آسيدسدالله نااميد نشوند: «نذرهاي مردم رو سيد عمو از روي تخته پاك مي‌كنه كه مردم اميدشون رو به زندگي از دست ندن. سال پيش كه بارون نمي‌اومد و محصولات داشتن زير آفتاب خشك مي‌شدن، مردم اومدن روي تخته‌سياه نذر بارون نوشتن. از اينجا كه رفتن، سيدعمو نذرهاشون رو پاك كرد. مردم وقتي ديدن نذرشون پاك شده، چنان خوشحال بودن و اميد و باور داشتن كه خدا خواسته‌شون رو ميده، صبح نشده، بارون زد.» و در دل همين فضاي آراسته به مولفه‌هاي قدسي است كه سيمين، زن غمگين از شهرآمده و زندگي از كف داده، در حالتي از كلافگي و يأس، متوجه انرژي نماديني مي‌شود كه از اسب سفيد نهفته در تابلوي عصر عاشوراي استاد فرشچيان كه بر ديوار امامزاده است، بيرون مي‌تراود؛ مخصوصا اينكه تا پيش از اين همواره به رفتن، به يك جاي دور، به صداي طنين سم اسب‌ها مي‌انديشيد و حالا چشمش به تابلوي هنري غم‌انگيز روي ديوار افتاده كه گويي مي‌خواهد او را از رنجي كه در درون مي‌برد نجات بدهد؛ از همين رو است كه سيمين با دختر متولي امامزاده درباره آن تابلو وارد گفت‌وگو مي‌شود: «سيمين: اين عكس‌ها و علامت‌ها و نشونه‌ها يه جوريم مي‌كنه. زينب: من هم شب‌ها توي خواب مي‌بينمشون. سيمين: به‌ خصوص اون مينياتور استاد فرشچيان. زينب: اون اسب آقاست. سيمين: اينجا كي اسب داره؟ زينب: هيچ‌ كس. شب‌هاي محرم، ميرزا اسحاق مي‌آد اينجا شبيه حضرت عباس رو مي‌خونه. اون اسب داره. سيمين: اسب سفيد توي نقاشي استاد فرشچيان اسب حضرت عباسه؟ زينب: نه واسه امام حسينه. سيمين: بچه بودم كه تو نمايشگاه استاد اين اثر رو ديدم. مضطربم كرد. هر وقت به اين جور مسائل فكر مي‌كنم، مي‌ترسم. زياد نمي‌رم به طرفشون. زينب: اون‌ها كه ترس ندارن. به اون‌ها احتياج داري حتما. سيمين: اين نقاشي چقدر واقعيه. زينب: واقعيه خانم مهندس، واقعيه، كربلاست. خانم زينبه قربونش برم. اون اسب هم ذوالجناحه. امام اينجا شهيد شده. شمر خدا لعنتش كنه. سيمين: ولي مي‌تونه ساخته ذهن استاد باشه. زينب: استاد كه اونجا نبوده. سيمين: من هم واسه همين مي‌گم. زينب: خوشي زده زير دلت. به عكس امام‌ها پيله كردي؟ سيمين: آره، فكر كنم خودم رو با اين عكس مشغول كردم تا به يه سري چيزها فكر نكنم.» سيمين همچنان در رنجي دروني غوطه‌ور مي‌ماند، او از امامزاده ثروت و رفاه خواسته و به آن رسيده و زود از كف داده و حالا در بازگشت به امامزاده دريافته است كه دستخطش از روي تخته پاك نشده، آيا ثروتي كه به دست آورد و آرامش در پي‌اش نبود، آزمايش الهي بوده است؟ سيمين غرق در اين افكار، دختري را مي‌بيند كه از مدرسه‌اي كه دارد خراب مي‌شود به امامزاده آمده، سيمين به او قول كمك مي‌دهد تا مدرسه را تعمير كنند يا زني فقير را مي‌بيند كه دست بر ضريح قلاب كرده گريه مي‌كند، به او هم كمك مي‌كند و پول مي‌دهد، اما همچنان در عذاب است و مي‌خواهد با پناه بردن به تابلوي عصر عاشورا آرام بگيرد؛ گويي در اين توجه يك تشبث نمادين قصه‌واري وجود دارد كه روايت را پيش مي‌برد؛ درست آنجا كه زني با چادر سياه و بدون گشودن در، در دل شب ديجور، قدم به امامزاده مي‌گذارد تا دستخط سيمين را از روي تخته پاك كند و به اين ترتيب او را كه رنجور است و بخشنده و مسحور تابلوي عصر عاشورا، آرام و رها كرده باشد در حالي كه همچنان همه ‌چيز بر مدار تابلوي هنري مي‌چرخد: «زن: تونستي با اون تابلو كنار بياي؟ سيمين: شما از كجا مي‌دونيد؟ زن: اون تابلو يه تابلوي معموليه... چرا عين طلبكارها اومدي اينجا پيله كردي به زمين و زمان؟ خدا چيزي رو كه بده پس نمي‌گيره. مگه اينكه خودت از دستش بدي يا دستت امانت باشه... سيمين: فكر كردم چون نذرم رو ادا نكردم خدا ازم گرفتشون. زن: شايد امانت بوده دستت. در ضمن به شوهرت بگو پول اون پيرمرد بدبخت رو پس بده. اون پيرمرد به عشق امام حسين اون همه پول داد به اون تابلوي قلابي كه به اسم اصل دادش بهش؛ وگرنه پيرمرد نه مي‌دونه فرشچيان كيه، نه مي‌دونه نقاشي چيه.» و به اين ترتيب نقاشي استاد همچنان در قلب روايت باقي مي‌ماند، اثري هنري كه در وجه نمادين اسلام مردمي و آرزوي رهايي‌ در دل انسان گمگشته امروز نقش‌آفرين اصلي روايت باقي مي‌ماند؛ تابلويي كه آن را مشهورترين اثر تجسمي درباره واقعه كربلا دانسته‌اند و موضوعش بازگشت اسب بي‌سوار است به خيمه‌ها پس از شهادت امام حسين در عصر عاشورا كه به تاثيرگذارترين شكل هنري، حزن و سوگ را در قالب تصاوير درهم‌تنيده زنان چادرسياه اهل بيت بازنمايي كرده و تاثيرات معنوي فراواني بر مخاطباني كه از توده‌هاي مردمند، نهاده است. كتاب مينياتور صداي سم اسب‌ها مجموعه‌اي از چهار نمايشنامه به قلم محمد رحمانيان، محمدحسين نظري‌حائل و ميثم سرآباداني است كه انتشارات سوره مهر آن را منتشر كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون