والايي محمدعلي اسلامي ندوشن: سر بنه آنجا كه باده خوردهاي!
سيد عطاءالله مهاجراني
وقتي شنيدم كه بعد از درنگي يك و نيم ساله قرار است، پيكر دكتر محمدعلي اسلامي ندوشن از كانادا به ايران منتقل شود و پيكر ايشان در خاك گرم عبيرآميز كوچه باغهاي نيشابور در همسايگي عطار و خيام و كمالالملك دفن شود، يادهايم و خاطراتم با ايشان در ذهنم زنده بود. در چشمانش نگاه ميكردم. صدايش را ميشنيدم. با او گفتوگو ميكردم... در مورد دكتر اسلامي ندوشن هر چه فكر ميكنم كه چه بايد گفت و نوشت؛ كدام تعبير و وصف ميتواند نشاني از او داشته باشد؟ رساتر و مناسبتر از واژه «والا» نيافتم. روش و منش و انديشه و سلوك و سخن و بيان و قلم و رندي او والا بود. از بخت خوش زندگي من بود كه با دكتر اسلامي ندوشن نه تنها آشنا بودم، بلكه انس و الفت داشتم. با ديدار او و شنيدن سخنان او و نگاه در سيماي با وقار و با شكوه او شادمان بلكه به تعبير ابن سينا «مبتهج» ميشدم. شخصيت دلپسندم بود. زود به زود دلم برايش تنگ ميشد! اصلا من در دوران دانشآموزي با خواندن كتاب شور زندگي ترجمه او، با وانگوگ و ايروينگ استون و دكتر اسلامي ندوشن آشنا شده بودم. واژه والا كه براي شناخت گوهر انديشه و جان دكتر اسلامي ندوشن به كار بردم، مناسبتي هم دارد. درباره فردوسي صحبت ميكرديم، سخن به ناصر خسرو رسيد و اينكه چرا فردوسي و ناصر خسرو حكيماند. گفت، لطافتي در شاهنامه وجود دارد، فردوسي ميگويد چه چيزي والايي نيست! گويي والايي آنچنان والاست كه به گفت نميآيد، دقت كردهاي؟! اين بيتها را از شاهنامه آرام و با تانّي خواند. انگار در حضور حكيم طوس زمزمه ميكرد:
جز از آشتي ما نبينيم روي
نه والا بود مردم كينهجوي
نه والا بود خيره خون ريختن
نه اين شاه با بنده آويختن
سبكسار مردم نه والا بود
وگر چه به تن سرو بالا بود
چنين بال و اين چنگهاي دراز
نه والا بود پروريدن به ناز
گفت ميخواهي معناي والايي را به شكل اثباتي بداني؟ قصيده نخست ديوان ناصرو خسرو شناسنامه والايي است، قصيده ۵۴ بيت است، هر بيت از ديگري زيباتر و ژرفتر. همه ابيات بيتالقصيد معرفت است. به نظرم بهترين قصيده ادبيات و زبان ماست. ميگويد والايي در جان انسان است و انديشه و سخن او، نه در صورت و ظاهر او:
تن خانه اين گوهر والاي شريف است
تو مادر اين خانه اين گوهر والا
گر تو به مدارا كني آهنگ بيابي
بهتر همي از مُلكت دارا به مدارا
بشكيب از ايرا كه همي دست نيابد
بر آرزوي خويش مگر مرد شكيبا
دكتر اسلامي چشمانش را بست. سكوت كرد، شعر درخشنده و والاي ناصر خسرو را دوباره زمزمه كرد.
«والايي انديشه و شيوايي سخن را ببين! آهنگ بيابي، مستيآور است. ميداني يعني چه؟ يعني روان و جان و انديشهات نظام و انسجام و هارموني پيدا كند!»
در ماجراي استيضاح در بهار ۱۳۷۸ با او مشورت كردم. نكتههاي ناب چون زر سرخي را به من يادآور شد. از جمله گفت: «براي راي آوردن تلاش نكن، ببين چه سخني به يادگار ميماند، وزيران ميآيند و ميروند، البته خوشحال ميشوم كه وزير بماني، اما ببين چه چيزي بزرگتر از وزارت است! به تعبير فردوسي بزرگ: سخن ماند از تو همي يادگار. براي مجلس نمايندگان صحبت نكن، براي مجلس مردمان و ساحت سخن صحبت كن!» بعد از استيضاح هم برايم يادداشتي نوشت كه در كتاب استيضاح با افتخار منتشر كردم. او چند ويژگي داشت كه جمع مركب و هارموني آن ويژگيها كيمياي والايي است:
يكم: انسان بود!
دوم: ايراني ناب بود!
سوم: فرزانه بود و فرهنگ و تمدن ايران را خوب ميشناخت.
با كوچه باغهاي باران خورده و معطر زبان فارسي آشنا بود.
چهارم: جهانديده بود. سفرنامههاي او ثبت جهانديدگي او و نگاه روشن و هوشمندانه اوست. نگارش نكتههاي نو و ناب و ارايه آن به شيواترين بيان.
پنجم: به سنتهاي ديني و مذهبي جامعه حرمت مينهاد .
ششم: آزاده بود.
هفتم: غم ملت ايران را داشت. دردمند بود.
هشتم: اين توانايي را داشت كه انديشه و احساس خود را به شيواترين بيان و نگارش ارايه دهد.
اين هشت ويژگي گويي همان هشت درِ باغ بهشت سلوك آدمي است، همان معرفت و دانش و والايي است كه سليمان نبي از خداوند طلب كرد. گوهر معرفت همان والايي است. همان چيزي كه مثل دُرد در جان انسان ماندگار ميماند. گفتهاند: «سواد چيزي است كه بعد از خواندن همه چيز و فراموش كردن همه چيز براي انسان باقي ميماند!» يعني به جان انسان تلألو ميبخشد. اين تلألو در سخن و در نوشته خود را نشان ميدهد. نشاني والا! والايي روح كه بازتاب آن را در سخن و نوشتار ميبينيم. «ز آبِ خُرد ماهي خرد خيزد!» مگر ميشود روح پر كينه و تباه و بدخواه و دني، سخني والا بگويد يا مطلبي والا بنويسد؟
براي ما كه با دكتر اسلامي ندوشن البته به اندازه ظرفيت خود آشنا بودهايم، فهم والايي او آسانتر است، اما اگر هم او را نديده باشيد، به ويژه نسلهاي جواني كه چنين فرصتي را نداشتهاند، گنجينه آثار دكتر اسلامي ندوشن، همه كتابهايي كه نام «ايران» در آنها تكرار شده است:
ايران را از ياد نبريم
ايران چه حرفي براي گفتن دارد؟
ايران و تنهاييش
آرمان ايراني
ايران و جهان از نگاه شاهنامه
و مهمتر از همه كتاب «روزها»ست كه در چهار جلد منتشر شده است. كتاب معيار و درخشندهترين روايت والايي است. با خواندن روزها ما در مييابيم كه كيستيم و كجايي هستيم. منزلتهاي مختلف زندگي در روزها، مانند نمايشگاه نقاشي آراسته شده است. نقاشي با واژگان، درخشانتر از نقاشي با رنگ است. رنگها ممكن است در گذار زمان مات يا پريده شوند، اما كلمه كه استوارترين و ماندگارترين پديده هستي است و: «در آغاز كلمه بود!» در پايان هم كلمه خواهد بود و استوار و بيگزند در برابر توفانها و سمومي كه گذشت و ميگذرد از سر باغ، ميماند. باور كنيد، گاه من در برابر كتاب روزها سر تعظيم فرود آورده، سرمست شده و نوشته را با ياد و خيال دكتر اسلامي بوسيدهام. قصيده ناصر خسرو را هرگاه ميخوانم، صداي ناصر خسرو را با طنين خوشنواي صداي اسلامي ندوشن ميشنوم.
سخن! در هيچ قصيدهاي مانند همين قصيده ناصر خسرو گوهر و جايگاه خود را نيافته است:
جانت به سخن پاك شود زانكه خردمند
از راه سخن بر شود از چاه به جوزا
زنده به سخن بايد گشتنت ازيراك
مرده به سخن زنده همي كرد مسيحا
پيدا به سخن بايد ماندن كه نمانده است
در عالم كس بيسخن پيدا، پيدا
نيكو به سخن شو نه بدين صورت ازيراك
والا به سخن گردد مردم نه به بالا
بيدار چو شيداست به ديدار، وليكن
پيدا به سخن گردد بيدار ز شيدا
دكتر اسلامي ندوشن با سخنش، سخن پاك و زنده و پيدا و نيكو و بيدارش، با سخن والايش در ميان ماست. دريغ بود كه پيكر او در ايران در نيشابور در فضايي كه خيام و عطار آرميدهاند، نيارامد. در محمدعلي اسلامي ندوشن عطر صفا و پاكي و آراستگي عطار بود و بارقه رندي و هوشمندي و نگاه به دم گريزنده زندگيساز خيام و شور رنگآميزي كمالالملك در واژگان جذاب و باشكوه و والاي او!
«سر بنه آنجا كه باده خوردهاي!»