بيا همديگر را تلف كنيم
روزبه صدرآرا
۱. ما ديگر در عصر ملال زندگي نميكنيم؛ به عصر waste خوش آمديد.
۲. در اين فقره waste را بايد به ستوهش ترجمه كرد اگر ملال، مستعمره شدن حيات روزمره به واسطه بتوارگي كالايي است، ستوهش در سه لايه در حيات تحت انقياد كاپيتاليسم ميخزد: مصرف، اتلاف، انقراض.
۳. ستوهش به معنايي كه ذكرش گفته آمد، وضعيتي است دقيقا اكولوژيك؛ چنانكه دومينيك پتمن از خلال بازنويسي و بازآفرينياش از مينيما موراليا (اخلاق كهتر) به قلم آدورنو، در دو رساله خود «شرجي بسا شرجي: تاملات تب آلوده» و «وضعيت شرجي: تاملات تب آلوده بيشتر» (۲۰20-۲۰16)، خفگي و كبودي بشر معاصر را تحت شرايط بحراني و مخاطرهانگيز اكولوژيك با سبكي قطعهگون و ماليخوليايي و فشرده و متراكم و طنزي سياه، به دقت و به ظرافت ترسيم ميكند.
۴. بياييد دست به يك دورهبندي بزنيم منتها به سياق سينمايي؛ در ۱۹۷۴ توب هوپر فيلم «كشتار با اره برقي در تگزاس» را با يك شاعرانگي موحش و تراژيك توليد كرد كه به عنوان سرنمون چرخه فيلمهاي اسلشر مهر خود را بر پيشاني فيلم كالچر غرب معاصر زد. دوازده سال بعد در ۱۹۸۶ هوپر وجه پاروديك و كميك فيلم اول خود را با قساوت و خونريزي بيشتري تاليف كرد و نام آن را «كشتار با اره برقي در تگزاس۲» نهاد؛ طرفه آنكه اين رويكرد مبتني بر كمدي سياه و خونبار در كشتار۲، نه تنها فيلم را نرمتر و رامتر نكرد، بلكه شدت و حدت خشونت لجامگسيختهاش را بيش از پيش با خزيدن به پيله طنز متبلور كرد.دو سال بعد در۱۹۸۸ فرد اولن ري فيلمسازي ديگر، با ساخت hollywood chainsaw hookers وجهي مضحكه (farce) به تراژي كمدي هوپر بخشيد كه گرچه ظرايف و بدايع دو فيلم هوپر را ندارد، اما قطعا نشانگر يك وضعيت است: عبور از وضعيت تراژي كمدي به وضعيت مضحكه كه مراد ما را از ستوهش وضوح ميبخشد.اينجاست كه دقيقا ميتوان با قهقهه بلند و كشدار هگل در فلات «پديدارشناسي روح» مواجه شد: روح همان استخوان است، ميگوييد نه، پس از اندي وارهول بپرسيد!
۵. هل فاستر- منتقد و نظريهپرداز چپ امريكايي- در كتاب خود «پس از مضحكه چه ميآيد: هنر و نقد در زمانهاي رسوا» منتشره در سال۲۰۲۰، به تبعات ورود ترامپ و البته ترامپيسم در حوزه توليدات هنري معاصر (توگويي به قول پيتر آزبورن «وضعيت پسامفهومي») ميپردازد، گويي كه ترامپ خود يك كيچ بزرگ در ماتريس كاپيتاليسم متاخر است. سنخ مضحكي از امريكاي سفيدباور اقتدارطلب سيادتطلب كه ميخواهد روياي يك امريكاي خلص و خالص را محقق كند، رويايي بدون كابوسهاي خردهريز نژادياش فيالمثل لاتينوها يا سياهپوستان و... اما آنچه در زيباشناسي صراحتا سياسي فاستر در اين كتاب مطمح نظر است همين رسوخ و نشانهگذاري اقتدارگرايي پسين در گفتار هنر معاصر است كه جبهه انقلاب-ضدانقلاب در عرصه توليد هنري تحت انقياد كاپيتاليسم را رقم زده است يا به قولي رزمگاه alt-left دربرابر alt-right؛ ميتوان استراتژي فاستر در اين جدال را در بازصورتبندي فرمول صنعت فرهنگ نزد آدورنو بازشناخت و بازجست.با تاسي به نيمرخ نظري فاستر، در برابر شيوع ارباب انواع اين سنخ از اقتدارگرايي پسين- كه البته اندكشمار هم نيستند- بايد خود را مجهز به آدورنويي ستيزنده و بران و غران در معارضه با همين اقتدارگرايي و صنعت فرهنگ كرد، به سياق فيلمهاي كشتار با...: نقدي خونبار با اره برقي آدورنو!
حالا بنيامين اما كدام بنيامين؛ والتر بنيامين به صراحت موكد ميكند كه كاركرد فرم هنري، برساختن محتواي تاريخي درون حقيقتي فلسفي است. پيتر آزبورن در پيشگفتار كتاب پيشگفتهاش «وضعيت پسامفهومي» منتشره در سال ۲۰۱۸، با نقب به قول بنيامين گوشزد ميكند كه كاركرد نقد، بازيابي و تلاش براي تكميل همين حقيقت مدنظر بنيامين است. از سوي ديگر مايك واتسن در كتابش «به سوي مبارزه مفهومي» (۲۰۱۶) همين انگاره بنياميني از حقيقت را در هنرمند- اكتيويستهاي غربي-خواه انفرادي و خواه گروهي- بازميجويد كه به واسطه مداخلات و كنشگريهاي هنري خود فضاهاي شهرهايي چون رم، ميلان و ونيز را تصرف و از آن خود كردهاند؛ اين رويا يا به عبارت دقيقتر اتوپيايي بود كه ميتوان به جد از موقعيتگرايان به رهبري گي دبور تا توماس هرش هورن با يادمانهاي دلوز در آوينيون، گرامشي در نيويورك يا باتاي در پاريس و كسل سراغ گرفت؛ اين همان لينك يا ارتباطي است كه واتسن ميان هنر (مفهومي) و سياست چپ ميجويد تا بتواند باز همان حقيقت مذكور بنياميني را ايضاح و ارتقا ببخشد.اين همان آوانگارد هنري-سياسي است كه فيالمثل مارك جيمز لژه در مجموعه مقالات خود تحت عنوان «آوانگارد شجاع نو» (۲۰۱۲) و «مرده متحرك نوليبرال» (۲۰۱۳) با زير عنوان مشترك «مقالاتي در هنر و سياست معاصر» ميكوشد با بصيرتي ژيژكي-بديويي، آوانگاردي را بازترسيم كند كه همان لينك پيشگفته را موكد كند. كمي اين سوتر، ماوريتسيو لاتزارتو در رساله كوتاه «دوشان و امتناع از كار» (۲۰۱۴) و جوليان جيسن هالادين در «دوشان، زيباشناسي و كاپيتاليسم» (۲۰۲۰) دگرديسي كار هنري نزد دوشان را با سياست چپ پيوند (لينك) ميزنند؛ لاتزارتو به عنوان تئوريپرداز اتونوميسم ايتاليايي با تكيه بر «تنبلي عظيم» دوشان نقدي بر كاپيتاليسم كارمحور (توگويي بيگاري) معاصر ارايه ميدهد.هالادين با تاكيد بر «حاضرآمادهها» نقش ابژههاي هنري دوشان را در مواجهه با كاپيتاليسم متاخر (جهان ابژههاي مصرفي در برابر جهان ابژههاي هنري) ميسنجد. گويي بايد عنقريب بار ديگر فرم كمونيستي فعل هنري را به تماشا نشست.