ريحانه ياسيني اگر بود، امروز سيساله ميشد
حميدرضا محمدي
رفت و اين آشيانه خالي ماند٭
اينروزها بسيار به او فكر ميكنم. به او كه چه مذبوحانه و مغبونانه از كفمان رفت. داشت زندگياش را ميكرد و سرگرم كارش بود. اگر آن اتوبوس لعنتي، آن لكنته قراضه، آن اژدهاي آهني، او را در خود قورت نميداد، حالا پيشمان بود و ما - كه نميدانم در كدام تحريريه - داشتيم براي امروز، براي تولد سيسالگياش، براي ١۶ آذر ١۴٠٢ - كه درست چهاردهه پس از آن شانزده آذر معروف چشم به جهان گشوده بود - برنامهريزي ميكرديم. ما يعني همه اعضاي تحريريه آخرش، يعني همه آنهايي كه آخرين تولدش را، تولد بيستوهفتسالگياش را، دو سه هفته قبلتر برگزار كردند و او كه هيچ انتظارش را نداشت حسابي شگفتزده شد. همه آنهايي كه او استاد سورپرايزكردنشان بود و حواسش به زادروز همهشان بود. از بس كه رفيقي شفيق بود. همهشان يعني همهمان يعني رعنا و مائده، طاهره و هانيه، نگار و عاطفه، مهدي و شاهد، زينب و نازنين، حسين و شروين، سعيد و اسماعيل و من. او كه در همه آن يكسال سردبيري چندرسانهاي ايرنا (ايرنا٢۴) نشان داد مديريت را خوب بلد است. بلد بود جز آنكه به كم و كيف كار نگاه كند، حال تحريريه هم برايش مهم باشد و آنها حس كنند، ديده ميشوند و قرار نيست فقط كار كنند. او كه همسنوسالشان بود و اصلا از اول هم شرطش براي پذيرش مسووليت، راهانداختن تحريريهاي جوان بود؛ يك تحريريه دهه هفتادي تمامعيار به انضمام چند دهه شصتي باتجربه. تحريريهاي كه براي توليد تكتك ويديوهاي توليدياش، از نگارش متن تا خواندنش، از لحن و درستي اداي كلمات در گفتار متن تا انتخاب درست فيلم و عكس و حتي انجام مصاحبه، بر همهچيز نظارت ميكرد اما دخالت نميكرد. دست همه را باز ميگذاشت براي هرخلاقيتي. بهروز بود و اصول و اساليب ويديوژورنال را طبق آنچه در رسانههاي معتبر جهان انجام ميشد، ميدانست و هرروز مصاديق و معاييرش در رسانههاي بينالمللي را رصد ميكرد. براي روزنامهنگاري و اساسا كار رسانه، شوقي ناتمام و ذوقي وصفناپذير داشت. تا ديروقت در تحريريه ميماند تا كار را سامان دهد - چنانكه آن آخرين شب بودنش در تحريريه پيش از آن سفر منفور و ملعون (چهارشنبه، يكم تير ١۴٠٠)، همهچيز را براي منِ دبير تحريريه آماده كرد و رفت. هرروز كاري تازه ميكرد و ايدهاي نو داشت. از عادت و به تكرار افتادن پرهيز داشت. او در روزگاري كه كسي فكرش را نميكرد يك دهه هفتاديِ كمتر از سيساله، سردبير يك رسانه شود و اعضاي تحريريهاش، همگي در همان حدود و ثغور باشند، چنان كامياب شود كه در توليد چندرسانهاي يكهتاز، اما شد و او كرد و نشان داد ميشود. و پس از آن، هر كار چندرسانهاي كرديم، مرهون و مديون اوييم. «ريحانه» كه پنجماه و هفدهروز پيش از بيستوهشتسالگي از برمان رفت، استعدادي بود كه شكوفا شد اما ناكام ماند. رفته بود تا سيرابي درياچه اروميه را گزارش كند ولي هم خود تشنه ماند و هم آن پهنه آبي. داغ او سرد نميشود و اصلا مگر مرگ جواني برنا و رعنا و فتا هيچگاه كهنه ميشود. آن هم او كه سرشار و سراسر بود از شوق زندگي. كاش آنان كه مسببش شدند و خون به جگرمان كردند، شبها خوابشان ببرد....
٭مصراعي از شعري بلند سروده سايه، محكوك بر سنگ مزار ريحانه.