• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۸ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5655 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۷ آذر

جستاري در امكان و ضرورت بازانديشي در مدرسه جلال‌الدين

پايين آمدن از دوش آموزگار

امير يوسفي

خواجه گفتش في امان‌الله برو

مر مرا اكنون نمودي راه نو

خواجه با خود گفت كاين پند من است

راه او گيرم كه اين ره روشن است

(مثنوي معنوي، دفتر اول، بيت 1854-55)

يكم

وقتي خواجه تاجر در حكايت بازرگان و طوطي، گمان برد مرغ محبوبش از شنيدن شرح ملاقات او با طوطيان هند بي‌طاقت شده و جان داده است نعش نحيف پرنده را از قفس بيرون انداخت. طوطي اما مرده‌نمايي كرده بود و زنده‌تر از پيش بر شاخه‌اي نشست و اسرار حكمت همجنسان هندي‌اش را براي تاجر ساده‌دل آفتابي كرد. بازرگان وقتي مرغ زيرك را زنده و آزاد يافت با حيرتي آميخته به شعف، ابيات بالا را زمزمه كرد تا اعتراف كند از كردار زيركانه طوطي به يك «راه نو» دلالت شده است و گرچه طوطي محبوبش را از كف داده اما به عوض، تحفه‌اي تازه به چنگ آورده است. بازرگان خواسته بود از هند براي مرغ محبوبش سوغات بياورد اما اكنون اين طوطي بود كه به صاحبش چشم روشني مي‌داد. تو گويي او با ترفند ماهرانه‌اش، از يكسو براي خود «آزادي» خريد و از ديگر سو به صاحبش «آزادانديشي» بخشيد.

طوطي كه در سراسر ادبيات عرفاني ما مرغ مقلد است در كارگاه كيمياگري جلال‌الدين به مرغ مدرّس تبديل مي‌شود و شعور مرموز بشري را در جان صاحبش مي‌جنباند تا به ضرورت پاي نهادن در «راه نو» متقاعد و ملتزم شود. اين همان لحظه مكاشفه‌آميز سقوط سيب روي سر بازرگان بود؛ لحظه‌اي كه فهميد غير ا ز راه‌هايي كه روندگان بسيار دارند راه‌هاي نويي هم هست كه در يك موقعيت خطير آخرالزماني از لاي مه بيرون مي‌آيند.

داستان طوطي و بازرگان، نه كامل‌ترين روايت مولانا براي تبيين ضرورت نوخواهي و نوجويي است و نه فصيح‌ترين آنها. چه بسا پيرنگ اصلي اين قصه، اساسا توضيح آموزه «فنا» باشد تا «نوگرايي». اما درس بزرگي كه چه بسا استطراد از آن قابل اصطياد است بريدن رشته ارادت از چيز يا كسي است كه دلبستگي به او/ آن حاصلي جز جمود و تحجر ندارد. به اين اعتبار، بازرگان به مجرد آنكه مرغ از قفس پريد و «راهبر» از او بريد به راه‌هاي پيشين سست عهد شد و در يك شهود مينوي به يك «راه نو» دلالت يافت. او وقتي لذت كشف اين «راه نو » را چشيد حس كرد ياخته‌اي در جانش جوانه زده كه به ديواره‌هاي زهدان لگد مي‌زند. «بازرگان دوم» اينجا بود كه‌ زاده شد. قابله اين زايمان و برنامه‌نويس اين تا جر ارتقا يافته، همان طوطي بود؛ و ابيات فوق را مي‌توان اوراق سجلي اين بازرگان دوم به حساب آورد.

به چشمي ديگر، اين حكايت بيانيه اعلام استقلال يك سالك است كه گرچه تا عمر دارد مرهون ارشادات مراد است و در سايه تعليمات مرشد و معلمش به «راه نو» درآمده اما اكنون به اين كشف سترگ دست يافته كه ديگر وقت آن است از دوش آموزگار فرود بيايد و در غياب «راه بلد» حتي اگر شده تلوتلو، خودش طي طريق كند. معناي اين استقلال، البته استغنا از استاد نيست. بازرگان ناسپاس نبود و بي رسمي نكرد. تا ابد دل را به مهر مرغ محبوبش پيوند كرده بود اما اعجاز طوطي، جهت قبله را تغيير داد و «راه» را و «راه نو» را بر راهدان و راهبر برتري بخشيد. مولانا با اين حكايت و خصوصا با اين دو بيت، انگار از تولد يك بازرگان جديد پس از نوعي روشن شدگي عملگرايانه خبر مي‌دهد. بازرگان دوم هم مثل بازرگان اول، طوطي دوست و پرنده باز بود با اين تفاوت كه انگار ديگر خوش دارد رنگ و نقش و گفتار و گيرايي طوطي را در جان خود بومي كند. اين اشراق و انكشاف، معجزه نوجويي و نوگرايي است.

دوم

ضرورت نوزايي و نو شدن از اركان تفكر سلوكي مولاناست. او در سراسر آثار خود، مخاطبان را به تازه‌سازي و تازه‌انديشي و تازه‌گويي توصيه مي‌كند و از كهنه‌گرايي و كهنه فروشي و كهنه‌پرستي پرهيز مي‌دهد. تاكيد او بر نوجويي و نوگرايي تا آنجاست كه هيچ شكوفايي و درخششي را ممكن نمي‌داند مگر آنكه در پرتو جهشي از كهنه به نو صورت بگيرد. مولانا در مبالغه‌اي موجه، تا آنجا بر فضيلت نوگرايي و فريضه نوشوندگي تاكيد مي‌كند كه با الهام از قرآن، ذات باري را نيز مبرا از تكرار در تجلي مي‌داند و دست حق را هر روز در كاري نو و شأني جديد مي‌يابد. در بسط و شرح نظر مولانا پيرامون اهميت و ضرورت نو شدن و نوزايي هر قدر سخن گفته شود زياد نيست چرا كه به نظر مي‌رسد اين نكته از محكمات و مسلمات نظام فكري‌اش و از ستون‌هاي ستبر مدرسه معرفتي اوست.

اكنون بياييد بازرگان باشيم و بازرگاني كنيم . بياييد بسنجيم كه اگر ما هم بازرگانان دلداده به طوطي خوش‌نقشي هستيم كه نام مستعارش مولانا جلال الدين بلخي است چگونه مي‌توانيم در غياب مرغ مدرّس به بازرگان دوم تبديل شويم؟ چگونه مي‌توانيم از دوش استاد فرود بياييم و ضمن حفظ ارادت به جناب آموزگار، راه را و راهروي را نو كنيم؟ اينجا چند پرسش است كه تامل بر آنها خالي از منفعت نيست .

- آيا با مولانا كه خود آموزگار نوجويي است مي‌توان نوگرايانه برخورد كرد؟ و اگر مي‌توان، تا كجا و برحسب كدام آداب و ترتيب و تربيتي؟

- چگونه و برحسب چه شيوه‌نامه و نظام‌نامه متقن و متين و منسجمي مي‌توان مولانا را هم «نو» فهميد و هم «از نو» فهميد؟

- آيا مي‌توان با عبور از «مرجعيت» مولانا نوعي رجعت و رجوع انتقادي به او و ميراثش را مقوله بندي و پيشنهاد كرد؟

- آيامولانا شناسي‌ها و مولاناگرايي‌هاي رايج، مستعد و مستحق نوسازي و بهسازي نيستند؟

- آيا امكان و حتي ضرورت ندارد كه گونه‌هاي متنوع تقرب به مولانا نو شوند و مولاناگرايان در يك بازخواني روشمند و معقول به راه و رفتاري تحت عنوان «نو مولاناگرايي» بيند يشند؟

- آيا اين يك مخاطره بالفعل نيست كه مثل بازرگان اول در مولانا فقط به چشم يك طوطي خوش‌نقش و نگار نظر كنيم و در قفس حبسش کنیم؟ و آيا نبايد مرغ محبوب را از قفس كهنه رها كنيم تا دوباره درس نو شدن بياموزاند و از مخاطبان و مشتاقان امروزش يك بازرگان دوم بسازد؟

سوم

اينكه چگونه مي‌توان مولانا را در كانون بازانديشي و نوانديشي نشاند مساله‌اي بي‌نهايت مهم و البته به غايت دشوار است و براي تبيين و ايضاح آن، ارباب فضل و فضيلت سزاوارتر از اصحاب رسانه‌اند. با اين همه، قدر مسلم اين است كه تعويق و تعلل در ساماندهي يك شيوه‌نامه دقيق براي نوانديشي در نظام‌واره معرفتي مولانا مخاطره انجماد و تحجر يا تفنن و تفاخر را بالفعل مي‌كند. آنچه سايه اين مخاطره را از سر مخاطبان مولانا كوتاه مي‌كند تقرب نو به اوست؛ نوعي رجعت انتقادي كه همزمان دعوتي به پذيرش و تشويقي به جهش است. نوعي مراجعه هوشمند و هدفمند كه از سويي ميل به گذشتن از ميراث دارد و همزمان شوق بازگشتن به آن. جمع اين پذيرش و جهش يا در تعبيري ديگر تلفيق اين گذشتن و بازگشتن، جوهره تمام نوخواني‌ها و نوانديشي‌هاست.

به نظر مي‌رسد در غياب اين تقرب‌هاي نو، مولاناپژوهي و مولاناگرايي به يك كوشش عتيقه شناسانه يا يك عياشي مباح فرهنگي يا به يك تفاخر و مباهات بي بنياد قومي بدل خواهد شد. چه بسا عصر مولاناگرايي و اساسا عصر همه «گرايي»‌ها به سر آمده باشد وما بردرگاه و در آستانه «نو مولاناگرايي» ايستاده باشيم. اين رويكرد تازه و رهيافت نو را «مولاناگرايي انتقادي» نيز مي‌توان ناميد؛ چيزي كه اعتقاد به توانمندي ميراث جلال‌الدين را به رعايت استقلال فاعل شناسایی و حفظ فاصله انتقادي با آن ضميمه مي‌كند.‌

چهارم

روزگار ما لبالب از «نو»ها و «نئو»‌هاست، چه خوب چه بد؛ چه بجا چه نابجا؛ چه عالمانه و حساب شده چه سرسري و شتاب‌زده. در جهان غرب، سر هر عنوان و ايده‌اي يك «نئو» نشسته است. از نئوپوزيتيويسم و نئوماركسيسم و نئوليبراليسم و نئوفاشيسم بگير تا نوافلاطوني‌ها و نوتوماسي‌ها و نوهگلي‌ها و نوكانتي‌ها. در جهان فكر ايراني و اسلامي هم چندي است از نومعتزليان و نواشعريان و نواشراقي‌ها و نوصدراييان و نوتفكيكي‌ها و نوشريعتي‌ها سخن مي‌رود.

اين نو نو كردن‌ها و نئو نئو نمودن‌ها فقط يك «مدگرايي زمان زده» و صرفا يك مراعات پسند مردمان عصر نيست؛ انگار ضرورتي انكارنشدني است براي ماندگاري و معناداري. همين وفور و تواتر و تراكم نوها و نئوها به خودي خود حكايت از آن دارد كه نوسازي شرط بقا در جهان متلاطم و متحول است؛ و كسي كه به اين نوسازي باور داشته باشد لاجرم ميان پذيرش و جهش يا ميان گذشتن و بازگشتن در تردد است.

آيا در همان قواره‌اي كه اين نوها و نئوها شكل گرفته و قوام يافته‌اند نمي‌توان از نومولويان يا نومولانا گرايان سخن موجه و معتبر گفت؟ آيا چنان كه نوصدراييان مي‌خواهند جهاز جديدي جور كنند تا دوباره در سرزمين فكر فيلسوف شيرازي سياحت نمايند و ميدان‌هاي معنايي نو در آن كشف كنند، نمي‌شود سفر اكتشافي تازه‌اي به جهان حكيم بلخي داشت و از دروازه‌هاي جديد وارد قلعه شد و نقشه شهر را طوري بازآفريني كرد كه حتي براي بوميانش نيز تازگي داشته باشد؟ آيا چنانكه نوافلاطوني‌ها به شيوه‌اي دريدايي تمام قطعات ماشين فكري حكيم آتني را پياده مي‌كنند تا طبق نقشه دلخواه و روزآمد خود، آنها را دوباره سوار و بدين طريق «واسازي» كنند، نمي‌شود موتور دستگاه معرفتي مولانا را هم پايين آورد و اجزا و عناصرش را سبك سنگين و وارسي كرد و نسخه‌اي نو با چالاكي بيشتر و آلايندگي كمتر بيرون داد؟

بياييد عجالتا براي رسيدن به پاسخ اين پرسش‌ها بي‌تابي نكنيم. گاهي سوال‌ها و مساله‌ها روشنگرتر و راهگشاتر و ابهام زداتر از جواب‌ها هستند. به نظر مي‌رسد آنچه اينجا خطير و بغرنج و فيصله بخش است خود «مساله» است؛ مساله‌اي كه در پايان حكايت، بازرگان با آن تنها ماند: چگونه مي‌توان از طوطي اعلام استقلال كرد و به اين مرغ مدرّس، في امان‌الله گفت و در «راه نو»يي كه او نمايانده است به تنهايي سلوك كرد؟ پاسخ را چه بسا بهتر از هر جاي ديگر در جيب جلال‌الدين بتوان يافت. آنجا كه در ديوان غزليات مي‌گويد:

طبع، چيزي نو به نو خواهد همي

چيز نو نو راهرو خواهد همي

به نظر مي‌رسد بايد از ذيل حكايت طوطي و بازرگان، تعبير «راه نو» را برداشت و به تعبير «نو راهرو» از مطلع يكي از غزليات ديوان شمس الصاق كرد. آميزه «راه نو» و «نوراهرو» چه بسا فتواي مولانا براي وجوب بازانديشي در نحوه تقرب به خود او هم تلقي شود. نوكردن مولاناگرايي يا نومولاناگرايي راهي است براي گذشتن از مولانا و همزمان بازگشتن به او؛ جستن از جوي او و همزمان پذيرفتن و نوشيدن از آن. 


اينكه چگونه مي‌توان مولانا را در كانون بازانديشي و نوانديشي نشاند مساله‌اي بي‌نهايت مهم و البته به غايت دشوار است و براي تبيين و ايضاح آن، ارباب فضل و فضيلت سزاوارتر از اصحاب رسانه‌اند. با اين همه، قدر مسلم اين است كه تعويق و تعلل در ساماندهي يك شيوه‌نامه دقيق براي نوانديشي در نظام‌واره معرفتي مولانا مخاطره انجماد و تحجر يا تفنن و تفاخر را بالفعل مي‌كند.


بايد از ذيل حكايت طوطي و بازرگان، تعبير «راه نو» را برداشت و به تعبير «نو راهرو» از مطلع يكي از غزليات ديوان‌شمس الصاق كرد. آميزه «راه نو» و «نوراهرو» چه بسا فتواي مولانا براي وجوب بازانديشي در نحوه تقرب به خود او هم تلقي شود. نوكردن مولاناگرايي يا نومولاناگرايي راهي است براي گذشتن از مولانا و همزمان بازگشتن به او؛ جستن از جوي او و همزمان پذيرفتن و نوشيدن از آن.


جسم خاك از عشق بر افلاك شد

محسن آزموده| استاد بديع الزمان فروزانفر در فصل پنجم از كتاب «شرح زندگينامه مولانا جلال‌الدين محمد بلخي» تاريخ وفات مولانا را يكشنبه پنجم ماه جمادي‌الاخر سنه 672 هجري- قمري خوانده است. ايشان در پانوشت اين تاريخ را از ابياتي از كتاب ولدنامه، نوشته بهاء‌الدين محمد مشهور به سلطان ولد، عارف، شاعر و فرزند مولانا مستفاد كرده است: بعد از آن نقل كرد مولانا/ «زين جهان كثيف پر ز عنا// پنجم ماه در جماد آخر/ بود نقلان آن شه فاخر// سال هفتاد و دو بده به عدد/ ششصد از عهد هجرت احمد» 
با وجود اين در سال‌هاي اخير مراسمي تحت عنوان «شب عرس»، به مناسبت سالگرد درگذشت مولانا اواخر آذرماه (مصادف 17 دسامبر، يعني بيست و ششم يا بيست و هفتم) در آرامگاه مولانا در قونيه برگزار مي‌شود. در اين مراسم شيفتگان و علاقه‌مندان به مولانا گرد هم مي‌آيند و به مناسبت وفات او به سماع و عبادت و منقبت‌گويي مشغول مي‌شوند.  به مولانا در دهه‌هاي اخير در تركيه با انگيزه‌هاي سياسي و اقتصادي توجه شده است. حتي بسياري معتقدند سياستمداران تركيه با اين كار قصد دارند مولانا را از آن خود كنند. واقعيت اين است كه متفكر و نويسنده و شاعر بزرگي چون مولانا، شخصيتي جهاني است و معني ندارد كه او را به زمان و مكان خاصي منحصر كنيم.‌زاده بلخ است، زبان او فارسي است و در فرهنگ ايران اسلامي پرورش يافته، اما آنچه نوشته جهاني است و در همه زمان‌ها و مكان‌ها مخاطب دارد. از ديد متخصصان تاريخ ادبيات و مورخان البته اهميت دارد، اما از ديد عموم فرقي نمي‌كند كه تاريخ دقيق وفات مولانا 27 آذرماه است يا 4 دي‌ماه. 
در سال‌هاي بعد از انقلاب، آثار مولانا با اقبالي گسترده از سوي مخاطبان فارسي زبان مواجه شد. بخشي از اين توجه به علت نگاه عرفاني و زيبايي‌شناختي او به سنت ديني بود. اما چند سالي است كه به علل و عوامل مختلف اجتماعي و سياسي در ايران توجه به مولانا كم شده و جاي آن را بزرگاني چون فردوسي و خيام گرفته‌اند. ديگر جلسات مثنوي‌خواني مثل سابق رونق ندارد و بازار شرح‌نويسي بر آثار مولانا كساد شده. اين در حالي است كه ما همچنان - اگر نه بيشتر از گذشته- به نگاه عرفاني مولانا به انسان و هستي نيازمنديم، نگاهي عميق، چند بعدي، زيبا و عاشقانه. «شاد باش ‌اي عشق خوش سوداي ما/‌اي طبيب جمله علت‌هاي ما//‌اي دواي نخوت و ناموس ما/‌اي تو افلاطون و جالينوس ما// جسم خاك از عشق بر افلاك شد/ كوه در رقص آمد و چالاك شد»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون