• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۷ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5655 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۷ آذر

منوچهر (4)

علي نيكويي

بفرمود پس شاه با موبدان
ستاره‌شناسان و هم بخردان
منوچهر شاه دستور داد تا موبدان و منجمان بيايند و ببينند بخت و اختر زال چگونه است! اخترشناسان، اختر زال را نگريستند و به شاه بشارت‌ها و مژده‌ها دادند كه ‌اي خسروي بزرگ تو شادمان زندگي كن كه زال پهلواني است نامدار و سرافراز خواهد بود و هوشيار، شاه كه اين بشنيد شادمان شد و دستور داد تا لباسي و خلعتي براي زال آوردند كه همگان آفرين به شاه گفتند، پس اسبي تازي به او بخشيد و شمشيري هندي و زر و ياقوت و دينار به او بي‌كران داد و ميان‌بند زرين و عود و زعفران و غلامان و كنيزان به او بخشيد او را از مال دنيا بي‌نياز ساخت سپس امر كرد تا عهدي بياورند و در آن عهد به زال پهلوان بخشيد همه كابل و زابل و هند را تا رود چين را. سام پهلوان كه اين شاه بخشي‌ها و كرامات از فريدون بديد روبه شاه نمود و گفت كه تا اكنون چون تو شاهي بر تخت ننشسته و بعد از تو كم شاهي چنين خواهد بود، پس تا تو شاهي جهان در رامش و شادي خواهد بود؛ سپس سام و زال از پيشگاه شاه مرخص شدند تا به فرمان شاه زال به سوي زابلستان رود، در سفر زال به سيستان، سام پهلوان هم با او همراه شد. از هر شهري كه زال و سام و سپاه‌شان مي‌گذشتند همه مردمان براي ديدارشان به استقبال مي‌آمدند تا ايشان به نزديكي سيستان رسيدند و سيستانيان از اين داستان باخبر شدند. پس سيستان را چون بهشت آراستند و پير و جوان شادمان گشتند و هر چه بزرگ در سيستان بود به استقبال سام و زال رفتند و بر زال فرخنده بادها و آفرين‌ها دادند تا زال به كاخ شاهي درآمد؛ دانشمندان و مردان بزرگ آن ديار جمع شدند و سام پهلوان به سخن پرداخت كه: منوچهر كه شاهي است دادگر، مرا امر نموده تا سپاه به گرگان و مازندران بكشم و من با سپاهي بزرگ به آن‌سوي روانم؛ پس به نزد شما فرزند من كه چون جان شيرين است به امانت بماند كه چاره نيست؛ چون فرمان شاه چنين است كه او حاكم شما باشد و من سپهسالار سپاه ايران. من در جواني بي‌دانشي و ناسپاسي كردم و يزدان پاك مرا پسري داد و من او را نگاه نداشتم و پرتافتمش اما به خواست خدا سيمرغ او را بگرفت و ارجمند نگاهش داشت؛ روزگاري بر من گذشت و من از كار خطا به درگاه يزدان پوزش خواستم و پوزشم پذيرفته شد و فرزندم را باز به من بازگرداند؛ شما بدانيد اين فرزند يادگار من است نزد شما پس شما او را گرامي بداريد و پند و اندرزش بدهيد تا او بزرگ‌تر و بلند جايگاه‌تر گردد. سپس سام با دلي خونين و چشمي اشك‌بار سوي فرزند كرد و گفت: به عدل و داد حكومت كن تا آسايش همراهت گردد و به ياد داشته باش كه زابل ملك توست و تمامش سربه‌سر به زير فرمان تو بايد گردد؛ اما فراموش نكن كه بايد ملكت هرچه آبادتر از پيش گردد تا دل دوستداران شادمان‌تر از هر وقت به تو شود، فرزند به پدر پهلوان هنگام جدا شدن نگريست و با دلي خون‌آلود و چشمي اشك‌بار گفت: يك‌بار در كودكي من از تو جدا شدم و بازهم كه از در آشتي درآمديم باز نوبت جدايي شد! من به چشم پدر در كودكي گناهكار شدم كه سزايش را جدايي دانستي و اكنون باز جدايي؛ من همانم كه‌گر از عدل و داد بنالم سزاست. در ايام كودكي به ‌جاي مهر پدر به زير چنگ مرغ پروردم و خاك آشيانه من بود و به‌ جاي شير، خون خوردم، اكنون باز از پدر دور ماندم؛ گويا خواست روزگار در پروراندن من با دوري شما عجين گشته! سام رو به فرزند گرانمايه كرد و گفت: هر چه در دل‌داري بگو كه هر چه بگويي حق است اما بدان تقدير بر تو چنين كرده، اكنون كه مي‌روم نزد خود مردمان دانشمند را نگه‌ دار و از آنها بياموز هر چه دانش و هنر است، چراكه از آموختن هر دانش و هنر به تو شادي و آرامش مي‌رسد و هيچ‌گاه از بزرگي و بخشش به زيردستانت كوتاهي نكن و هر چه دانش است بياموز و داد و عدل را فراموش نكن؛ چون سخنان سام پهلوان بدين‌جا رسيد از جاي برخاست و از سرسراي زال بيرون آمد پس كوس‌ها و طبل‌ها زدند و سام سمت سپاهيان رفت كه عازم جنگ گردد و پسر را تنها گذارد، زال به حرمت پدر با او دو منزل همراه شد در منزل دوم سام پهلوان ايستاد و هرچه دانشمند و موبد بود از گوشه‌گوشه كشور فراخواند و زال را به آنها سپرد تا به وي علم و هنر بياموزند؛ سپس در آن منزل فرزند را سخت در آغوش كشيد و با او وداع كرد و به زال دستور داد تا باز گردد و با دلي شاد به سوي تختگاهش به رامش شاهي كند. سام پهلوان سوي گرگان و مازندران شد و زال پهلوان روبه سيستان و زابلستان.
 زال را موبدان و دانشمندان و سواران و استادان بسيار بود و از آنها هنرها و دانش‌هاي بسيار آموخت و اندوخت پس در علم به جايي رسيد كه برتر از او در جهان نبود، روزي بر آن شد تا با نزديكان دربار خود از سيستان به سوي هندوستان روند؛ در هر منزلگهي كه مي‌رسيدند طلب رامشگر و آوازه‌خوان مي‌نمودند و زال پهلوان حاكم آنجا را فرامي‌خواند به او سكه‌ها و گنج‌ها مي‌بخشيد.
گشاده در گنج و افگنده رنج 
بر آيين و رسم سراي سپنج

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون